گروه مطالعاتی روندهای فکری

خشونت و جنسیت در زیست شهری امروز

توضیح و خلاصه
آلن تورن در الگویی نو برای فهم جهان معاصر ادعا می کند که جهان از دو پارادایم اقتصادی و سیاسی عبور کرده است و امروزه این پارادایم فرهنگ است که معادلات قدرت و تحولات را شکل می دهد. به زعم تورن، در پرتو این پارادایم، نقش زنان بی بدیل است و ممتاز. در پهنه این تفاسیر جدید و بنیادین، در 25 مردادماه 1395 گروه روندهای فکری برای فهم روندهای کنونی و آتی، میزبان خانم سهیلا منصوریان؛ نویسنده و پژوهشگر در موضوع خشونت و دانشجوی دکترای فلسفه هنر دانشگاه علامه طباطبائی شد و این پرسش را به کاوش نهاده است که روندهای شهرنشینی، مشاغل مدرن و بحران های پی در پی در خاورمیانه، چه تاثیری بر زنان گذاشته است؟ این پرسش از این رو مهم است که امروزه سهم و وزن زنان را در فرایندهای گوناگون سیاسی و فرهنگی هرگز نمی توان نادیده رها کرد. اما گویا روایت زنانه از سیر تحولات به گونه ای دیگر است. طبق گزارش خانم منصوریان که اصل آن را در زیر می خوانید زنان یکی از قربانیان روندهای خشونت بار کنونی هستند. امتیاز این قسم توصیف و روایت این است که مجهز با عناصر فکری و تاملی می باشد و از حالت یک گزارش یا واقعه فراتر رفته است.
 
نگاه مردانه و منفی به زن در درازای زمان
در تاریخ اندیشه و عرف عام، زن به مثابه موجودی که تولد به واسطه ی جسم او صورت می گیرد غالبا با صدایی مردانه روایت شده و زن هماره به عنوان عامل شر و نابودی نامیده شده است. از اولین زن یعنی حوا تا زنِ افسانه ای در اساطیر یونانی یعنی پاندورا (که جعبه ای از زئوس دریافت می کند و به محض ازدواج درب آن را باز و شرارت را در همه جا پخش می کند) این گسترش شر و آسیب همیشه وجود داشته است و عموما در میان مسیر قهرمانیِ مردانِ جنگ و یا فکر و مبارزه چون سدی اغواگرانه (seduction) قرار می گرفته است. در حماسه های هومری همیشه زنانی وجود دارند که سبب جنگ و خونریزی می شوند. زنانی که قهرمانان را به دردسر می اندازند و به همین دلیل لازم است که از آنان گذر کنند و یا جلوی حضور فعالانه ی آن ها را بگیرند.
 
همین موضوع سبب شده است تا وجه تنانه یا مادرانه ی یک زن به عنوان موجودی که خود سبب زندگی بخشی می شود در حاشیه قرار بگیرد و در عوض بر وجوهی تاکید شود که خواست و نظر مردانه بوده است.
 
سقراط داشتنِ زن خوب را صرفا سبب خوشبختی می داند و داشتنِ زن بدخلق یا نامهربان را سبب فیلسوف شدن. افلاطون در هیپیاس بزرگ تاکید می کند که زنان را بارور کنید و از جسم هایشان بهره ببرید اما نگذارید که سبب توقف مسیر شما شوند چرا که لوگوس و یا خرد موضوعی است که زیبایی تنانه تنها در مسیر آن قرار دارد و نمی تواند هدف باشد. اعترافاتِ معشوقه ی آگوستین از رهاشدنش در کتاب زندگی کوتاه است، اعترافات کی یرکه گارد در مورد رها کردنِ ناگزیر معشوقه اش برای رسیدن به حقیقت و نیز کانت که معتقد بود فلسفه تنها برای کسانی است که ریش دارند یا نظر سرسختانه ی نیچه مبنی بر این که در مواجهه ی با زنان شلاق را فراموش نکنید به طور کلی همگی حاوی این نکته هستند که زن به مثابه زن در این روایات چه به لحاظ جسمی چه به لحاظ روحی جایی اصیل را به خود اختصاص نمی دهد یا نباید اختصاص دهد.
 
بر این اساس چه بر سر زن و یا تصویر او در روزگار معاصر می آید و چگونه می توان موضع انفعالی او را بررسی کرد؟ هانا آرنت به عنوان یک اندیشمند زن و فمنیست نتیجه فرایند تاریخی گفته شده را در یک پارادایم خلاصه می کند و آن از بین رفتن تعادل بین مفاهیم مرگ (mortality) و زندگی (natality) است.
 
بر اساس گفته ی او در کتاب وضع بشر، نگاه مردانه و انتزاعی گفته شده برای ایجاد اعتبار و جاودانگی و پایداری سبب شده است تا هرچیزی جز خود را در چرخه ی هستی میرا و فانی بپندارد و مرگ را به سوی آن فرافکنی کند در این تقابل غلبه ی ایدئولوژی، دینی یا فلسفی، باید به سوی وجه غیرمردانه باشد و در این غلبه زن به مثابه موجودی نشان داده شود که از معناداری تهی شده و وجود کمینه یا حداقلی او تنها در چارچوب های مشخص مردانه کارکرد داشته باشد. بر این اساس در مورد تمام امور وی از باروری تا تعداد فرزندان و یا حق کار و تسهیلات جامعه و یا حتی نوع پوشش او به واسطه ی مفاهیم قالب مردانه تصمیم گیری می شود. فمنیست هایی چون سیمون دوبووار یا گریس جنسن توضیح می دهند که زنان به دلیل محدودیت های فیزیکی و یا قدرتِ اعمال شده بر وجود آ نها خود به خود این فضا را پذیرفته و حتی آن را حق خود می پندارند. به همین دلیل جنسن معتقد است که نگاه داشتنِ زن در خانه و غلبه ی بر روح و جسم او سنت دیرینه غرب بوده است و آنچه تغییر کرده برداشت ها از خانه است.
 
از نگاه این اندیشمندان فضای پر از خشونت، جنگ، آوارگی، انواع گروگان گیری ها و یا تجاوزهای جنسی، اسیدپاشی، برنامه هایی برای کاهش یا افزایش نسل بدون در نظر گرفتنِ نگاه خود زنان و یا تمرکز بر تصاویر زنان و کودکان برای ایجاد رقت و ترحم در رسانه و یا تبلیغاتی که در آن ها زنان همراه با اشیاء و یا به شکل استعاری هم چون خوراکی نشان داده می شوند، در خود نشانه هایی از جامعه ای را به همراه دارند که در آن زندگی و خلاقیت زنانه از چرخه نرمال خود خارج شده و مرگ جایگزین آن شده است و این نتیجه موفقیت آمیز فرافکنی خشونت آمیز مردان بر زنان است و به جای اینکه بر زیبایی زن تاکید شود بیشتر به او خشونت ورزیده شده است. آن چیزی که در جنگ ها مکرر نشان داده می¬شود جسمِ بی روح و ناتوان و منفعل زن است که از مرگ استقبال می کند. گویی که مرگ دسته جمعی میلیون ها مرد آن قدر مرگ به حساب نمی آید که مرگ یک زن یا کودک. مرگِ واقعی مرگ زن است و با وجود او معنا پیدا می کند.
 
به این نیروی تخریب گرایانه از بعد روان کاوی نیز می توان نگریست. فروید معتقد است که حس به مرگ و خشونت ناشی از آن به واسطه necrophilia به معنای عشق به بدن و یا بدن های مرده، از بین بردن بدن و یا اعضا آن است. این حسِ خشونت بار و مردانه از یک عقده ی جنسی و درمان نشده ناشی می شود که در زندگی زیست مردان با جنون و یا ملانکولیا بر وجود زن اعمال می گردد. این تعارض روحی از سال های ابتدایی تولد یک مرد با فرافکنی بر اولین جنس مخالف خود یعنی مادر شکل می گیرد و بعد به واسطه ی تربیت و یا نوع ایدئولوژی غالب در جوامع بر زنان دیگر اعمال می کند (در این مورد می توان به اسیدپاشی ها و دلایل آن اشاره کرد).
 
البته نکته مهم آن است که این خشونت و یا حالتی که به نظر می رسد سویه ای مقتدرانه داشته باشد به زعم فروید از یک ترس و یا اصطلاحا (necrophobia) ناشی می شود. سرسختی و سخت گیری بر حضور زنانه نشان از ترس و وحشت پنهان شده ای را دارد.
 
ژرژباتای معتقد است که همیشه در جامعه آن چیزی پنهان و یا قربانی می شود که بسیار مهم است و هیچ وقت چیزی که شبیه کالای لوکس و یا صرفا دکوراتیو را داشته باشد از صحنه ی اجتماع حذف نمی شود. به همین دلیل از انواع محدودیت هایی که بر بدن زن و یا تصمیم گیری در مورد آن می توان به زعم او متوجه شد که جامعه با چه محدودیت هایی روبه رو است یا چه نوع راهکارهایی را در پیش گرفته است؟
 
سیمای زن در تصاویر شهری
با توجه به آن چیزی که تا به اینجا گفته شد می توان تحلیل کرد در جامعه ای که خشونت در آن غالب است و عناصر زیستی و محیطی را نگاهی مردانه شکل می دهد، بروز و ظهور بدن زن در چه قالب هایی صورت می گیرد؟
 
در واقع به زعم نویسنده در تصاویر موجودِ شهری بر اساس گفتمان حاکم و ذکر شده تنها دو تیپ (type) از زنان نشان داده می شوند و یا به عبارت بهتر زنان به عنوان ابژه های منفعل میل در دو قالب به تصویر کشیده می شوند و البته هر دو نوع تحت یک عنوان یعنی قربانی، حال با وجه مثبت یا منفی، طبقه بندی می شوند. تصاویر معاصر از زنی حکایت می کنند که خود را در راه خانواده و فرزندان قربانی کرده است که این تصاویر در قالب قربانی و مصیبت زده در بحران ها، عرضه می شوند. در این تصاویر مادری که سبب ایجاد فرزند و تولید نیرو برای وطن شده خود جایگاه مستقلی ندارد. با وجود جواز شرعی برای دیدنِ چهره یا گردی صورت، چهره ی واضحی از مادران و یا زنان مصیبت دیده، مشاهده نمی شود ........
 
در افسانه ای از گینه و یونان واژه womb به معنای رحم را مترادف و هم معنای tomb به معنای گور یا قبر می دانند یعنی زنان هم ایجادکننده مرگ هستند و هم دریافت کننده آن، به همین دلیل ظاهرا تنها در ابتدا و انتهای مسیری منفعلانه قرار گرفته اند و هیچ گاه به عنوان سوژه فعال قرار نمی گیرند.
 
چهره مادران فداکار در تصاویر تبلیغاتی می تواند کنار یک ماشین لباس شویی، سینک و یا در حال روبیدنِ یک ماهی تابه برای نشان دادنِ یک همزاد زنده و مونث باشد. تصاویر شهری با تصویری از پوشش خاص به همراه برچسبِ انرژی!!! و یا پوشش ناکافی با تصویری از سیب گاز زده شده و یا فندق بدون پوست و انار دانه شده زنان را به هر آن چیزی فروکاهش می دهد که دیگر زن نیست. این همان زن قربانی اما با وجهی منفی است که خودش سبب آسیب به خودش شده است. حمله مگس ها به شکلاتی که از پوست خود خارج شده و یا جمع شدنِ مورچه ها بر دور فندقی که پوست آن نصفه و نیمه رها شده (که احتمالا برای اشاره به بدحجابی) است بر اساس کدام تناسب و شباهت با تن و بدن و وجود زنانه است؟ جز آنکه بپنداریم زن با یک کالا، سیب، و یا ماهی تابه و فلان مارک روغن هم نشین و یا همسان است. نکته مهمی که در اکثر این تصاویر وجود دارد این است که وجود زنانه از تصویر حذف شده است. استفاده ابزاری در تصاویر برای مصرف و در نهایت درآمد بیشتر از زیبایی های زنانه در غرب رایج است و نشان می دهد که وجود او مورد بهره برداری قرار گرفته و می گیرد اما نکته ای که شاید تصاویر امروزین را متمایز می کند نگاه سلبی به بدن است.
 
به طور مثال در تبلیغ «با یک گل بهار نمی شود» دو خانواده به تصویر کشیده شده است. یکی خانواده ای که با 5 فرزند شادمان است و دیگری با یک فرزند ناشاد و رنجور است و جالب اینکه در هیچ سمت تصویر مادری که این فرزندان را به دنیا آورده است دیده نمی شود. صرفا به این دلیل احتمالا که زن ها نباید دوچرخه سواری کنند و یا احتمالا مادر در خانه مانده است تا کارهای خانه را انجام دهد. غریزی ترین خروجی یک زن باروری و یا نشان دادنِ حضور او برای چنین امری است و به زعم آرنت حذف این موضوع و یا حتی تعیین و تکلیف کردنِ در مورد آن چه به صورت سلبی و چه ایجابی نشان از خشونت به وجود او است.
 
فرقی نمی کند که زنان به واسطه فداکاری حذف شوند و یا به واسطه اینکه عرف و یا مقدسات را رعایت نکرده اند به هر صورت نگاهی که به آن ها صورت گرفته است نگاهی سلبی، درجه دو و شئ انگارانه و در نهایت کاملا خشونت بار است که در تمام آن ها مستحیل شدنِ در یک ایدئولوژیِ دینی و یا فلسفی غالب صرفا نشان داده شده است.
 
در این وضعیت خود زنان نیز می توانند در یک فرایند از خودبیگانگی و تهی گشتگی خشونت را بپذیرند و یا حتی نسبت به هم جنسان خود نیز اعمال کنند و فرقی هم نمی کند که درگیری فیزیکی دو زن در یک رزمایش باشد یا در اتوبوس و یا حتی تصمیم گیری زنان مجلسی برای ترویج فرهنگِ خانه نشینی زنان دیگر و یا کم کردن تسهیلات برای زنان شاغل و یا حتی تشویق زنان به مراقبت از مردان و ...
 
بر اساس آن چیزی که تا به این جا گفته شد این نکات مشخص می شود: یکی آنکه به نظر می رسد تاریخ ایدئولوژی دینی و فلسفی نگاهی مردانه را شامل شده است که برای حفظ و بقای خود توازن و تعادل بین مفاهیم میرندگی و زادگی را برهم زده است. آسیبِ این خارج شدن از چرخه نرمال زیستی عموما بر روی زن ها فرافکنی شده است چرا که بر اساس نکات ابتدایی مشخص شد که همیشه بخش شر و آسیب و یا ایجاد گناه و فساد مربوط به زنان می شده است. این رویکرد با حذف بخش پویایی و یا زنانگی، سبب تسری و گسترش خشونت و نگاه کل نگرانه ای می شود که زن در آن شخصیت حقیقی و یا مستقلی ندارد و تنها بنا بر مواقع مورد نیاز و بر اساس ضرورت های سیستم، وجود او به نمایش گذاشته می شود.
 
تمام آن چیزی که گفته شد نگاه و روایت مردانه به وجود زنانه است، نگاهی که تکثر و انواع زنان را تنها به دو شق تقلیل می دهد و راه بر شق سومی که نه به معنای اول فداکار (قربانی مثبت) و نه به معنای دوم گنهکار(قربانی منفی) است بسته می شود.
 
تصویر زنِ معمولی همان تصویری است که در هیچ کدام از این دو قالب نمی گنجد. مارلین لگیت در کتاب تاریخ فمینیسم در غرب می گوید که زنان در قرون وسطی تنها برای مرتد نشدن، خود را تحت قالب یک فکر کلی و یا هژمون غالب قرار می دادند تا صرفا بتوانند فعالیت هایشان را قانونی کنند وگرنه جنس زنانه از تن دادن به یک ایدئولوژی کل نگرانه عموما سرباز می زند. زنان جزئی نگر و به دنبال ایجاد خلاقیت و یا عشقی هستند که بتواند اوضاع را از آن چه که هست بهتر یا آسان تر کند، عشق به حقیقت برای هیچ زنی نشانی از خشونت، جنگ، تصاحب و یا جنون را ندارد. شاید وقت آن باشد که اکنون تصویری از یک زنِ معمولی بر تصاویر شهری نقش ببندد، تابلو یا بیلبوردی از زن، صورتِ و نگاه او بی آنکه در سایه چیزی دیگر قرار بگیرد و بی آنکه ابژه سوژه های چون دین و سیاست و اقتصاد باشد.