نگرانی آمريکا از بی ثباتی در مصر

کیهان برزگر رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه در گفتگو با هفته‏ نامه «آسمان» سیاست آمریکا را در قبال تحولات  مصر دوگانه می ‏خواند. به اعتقاد او، در حالی که آمریکا در ابتدای سرنگونی حکومت مُرسی از بروز این حادثه احساس شادمانی می ‏کرد، تداوم اعتراضات هواداران مُرسی، ایالات متحده را به شدت از آینده ثبات سیاسی در مصر نگران کرده است. مدیر گروه علوم سیاسی و روابط بین الملل  واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد، تداوم بی‏ ثباتی را معادل رشد افکار افراطی و حرکت‏ های ضد آمریکایی در منطقه خاور میانه می‏ داند که در نتیجه تحولات بهار عربی فضای جدیدی یافته اند. او در عین حال تاکید می‎کند آمریکا مجبور است در استراتژی کلان خود در منطقه به تجدید نظرهایی دست بزند؛ به گونه ‏ای که در کنار الویت دادن به منافع امنیتی، فضای لازم برای مانور ارزش‏ ها و هنجارهای مطلوب بشری فراهم شود. او همچنین پیش‎بینی می‏ کند که استراتژی آمریکا در مصر سرانجام به یک وضعیت بینابینی تغییر جهت خواهد داد تا هم امکان ثبات فراهم شود و هم از احتمال رادیکالیزه شدن اخوان و گروه‎های اسلامگرا خودداری به عمل آید.


مواضع این روزهای آمریکا در قبال تحولات مصر کاملا متفاوت با حوادث منجر به سرنگونی مبارک است. در سال 2011، مواضع آمریکا کاملا شفاف و روشن اعلام شد و ایالات متحده صراحتا اعلام کرد که مبارک باید برود. ولی در مقطع کنونی شاهد مواضعی بسیار محتاطانه، غیرشفاف، دوپهلو و گاه متناقض هستیم. به طور مثال در روزهای قبل از کودتا، در حالی که وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد که مُرسی را به عنوان رئیس جمهور برآمده از یک انتخابات دموکراتیک به رسمیت می‏ شناسد، رئیس جمهور آمریکا بیان کرد که ایالات متحده، دموکراسی را محدود به فرد و شخص خاصی نمی‏ داند. علت این عدم شفافیت و موضع‏ گیری‏ های دوپهلو چیست؟

 

من بر خلاف نظر شما معتقدم که ایالات متحده در سال 2011 نیز کاملا با حوادث مصر به صورت محتاطانه برخورد کرد و البته این مسئله خیلی جای تعجب ندارد. در همان سال  بحث‎های خیلی جدی در محافل روشنفکری و اندیشکده های  آمریکایی درگرفت که موضع آمریکا در عمل باید چگونه باشد. آمریکایی‎ها پس از چند هفته موضع خود را اعلام کردند و به نظر بنده، ایالات متحده ناچار به اتخاذ چنین تصمیمی شد. در چند روز اول وزیر خارجه آمریکا در چارچوب موضع سنتی ایالات متحده از رژیم مبارک و نهادهای امنیتی و سیاسی مصر حمایت کرد. ولی پس از روبه رو شدن با موج‎های گسترده مردمی، آمریکا مجبور شد که موضع خود را تغییر دهد. در همان مقطع زمانی بحث‎ها در آمریکا حول و حوش این موضوع بود که جنبش مردمی در مصر ممکن است دائمی نباشد و به همین دلیل دولت این کشور باید با احتیاط با این حادثه برخورد کند. فراموش نکنیم که آمریکا در مسائل منطقه ای کاملا در چارچوب منافع امنیتی خود عمل می کند. به هر حال این امتیاز آمریکا است که می تواند همزمان از دو اصل در پیشبرد سیاست های خود استفاده کند. این دو اصل عبارتند از تامین منافع ژئو استراتژیک و تامین ارزش ها و هنجارهای دموکراتیک و آمریکایی. اصل تامین منافع به گونه ای با سیستم های حکومتی و حفظ نظام دولت (state) در درون خاورمیانه ارتباط پیدا می کند. این اصل طرفداران زیادی در منطقه دارد، مثل عربستان و حتی کشور خودمان. چون الویت اصلی به برقرای ثبات سیاسی و اقتصادی داده می شود. این کشورها علاقه مندند ساخت دولت ها بر اساس الویت تامین منافع امنیتی به گونه ای حفظ شود. البته این اصل شاکله اصلی سیاست سنتی آمریکا را در منطقه خاور میانه تشکیل می دهد. این سیاست طرفداران بسیار جدی در بافت محافظه کارانه آمریکا نیز دارد. اما کل سیاست آمریکا فقط این اصل نیست. آمریکا از ارزش ها و هنجارهای خود نیز در حوزه سیاست خارجی پیروی می کند. بحث های دموکراسی، حمایت از مردم و حقوق بشر، اقتصاد باز و رشد طبقه متوسط در چارچوب همین اصل می گنجد. امتیاز سیاست خارجی آمریکا این است که  می توانند با این دو اصل در شرایط خاص برای تامین منافع بازی کنند. یعنی  در مقطعی که احساس کنند موج های مردمی در حال شکل گیری است، بلافاصله مواضعشان به این سمت سوق داده می شود که ما از ارزش های مردمی و دموکراتیک حمایت می کنیم. از نظر آمریکا، ارزش ها و ساختارهای دموکراتیک بخشی از قدرت نرم ایالات متحده را تشکیل می دهد. اما نکته حائز اهمیت این است که آمریکا در دوراهی انتخاب بین منافع و ارزش ها معمولا به منافع می رسد. اگرچه ممکن است این کشور در ابتدا در چارچوب موضوعی خاص از دموکراسی حمایت کند، ولی در روند سرانجام به منافع می رسد. به طور مثال وقتی آمریکایی ها وارد جنگ عراق شدند، در ابتدای کار اعلام کردند که برای حذف تسلیحات کشتار جمعی و خطر آن برای جامعه بین المللی اقدام کردند. وقتی چنین سلاح هایی پیدا نشد اعلام کردند که برای تحقق دموکراسی صدام را سرنگون کردند. این حرف ها ارزشی و ایده الی بود.  اما در روند کار و طی سال های 2006 و 2007 به این نتیجه گیری رسیدند که موج های مردمی و دموکراتیک منافع آن ها را به خطر می اندازد.

 

به عبارت دیگر، دولت آمریکا به این نتیجه رسید که اصل هنجارها و ارزش ها اصل مهم تر را که همان ثبات است، به چالش می کشد. در همین چارچوب نیز به جای حمایت از شیعیان، به سمت برقراری اجماع سیاسی در عراق حرکت کرد و از آن مقطع، شاهد به کار گرفتن نیروهای بعثی سابق و سنی های عراق در ساختار سیاسی بودیم. آمریکا همین تجربه را در افغانستان هم تکرار کرد. ایالات متحده با هدف مبارزه با تروریسم جهانی یعنی یک هدف ارزشی و سپس پیشبرد دموکراسی وارد افغانستان شد، ولی در روند کار به یک نوع واقع گرایی رسید. همین واقع گرایی نیز کار را به آنجا رساند که در مقطع کنونی آمریکایی ها حاضر می شوند با طالبان وارد مذاکره و گفت و گو شوند. در مورد سوریه نیز شاهد همین روند هستیم. علی رغم تمام شعارهایی که آمریکا در مورد حقوق بشر در سوریه و سقوط بشار اسد می دهد، سیاست این کشور در شامات، کاملا محتاطانه و حساب شده است. آمریکا برای حفظ منافع امنیتی خود کاملا مراقب است که وارد درگیری های سوریه نشود. چون ورود آمریکا می تواند فراتر از موضوع خاورمیانه یک سری روندهای جدید و پیچیده را نیز وارد بازی کند. به طور مثال دخالت آمریکا می تواند باعث ورود عربستان، ایران و اسرائیل به صحنه منازعات شود.

 

حال با همین چارچوب مفهومی باید بحثمان را در مورد مصر پیگیری کنیم. آمریکا در ابتدا وقتی در برابر موج های مردمی قرار گرفت، اعلام کرد که نمی تواند نسبت به این تحولات ساکت بماند. آن ها امید داشتند که حکومت مُرسی را می توانند با سیاست هایشان در منطقه هماهنگ کنند. اما در روند کار، حکومت مُرسی نتوانست یا نخواست مطالبات آمریکا را برآورده کند. به نظر من آمریکایی ها پس از سرنگونی حکومت مُرسی خیلی خوشحال شدند، چون کار با نهادهای امنیتی و نظامی مصر که مستقیما با یک گروه خاص سروکار دارند خیلی آسانتر است تا حکومت اخوان که حرکات آن غیرقابل پیش بینی است. به هر حال آمریکایی ها چندین دهه است که در شکل گیری ساختارهای نظامی، امنیتی و بوروکراتیک مصر نقش داشته اند و کار با چنین نهادهایی به طور طبیعی می تواند آسانتر باشد. فراموش نکنیم که اخوان با یک صبغه ایدئولوژیک توان بسیج طرفدارانش را در خیابان ها داشت و در عین حال غیر قابل پیش بینی هم بود. البته خیلی از کارشناسان معتقد بودند که حکومت مُرسی به سمت روندهای ایدئولوژیک نمی رود، اما من تصور می کنم که ماهیت اخوان المسلمین مصر کاملا ایدئولوژیک است. به نظر من این برداشت که اخوان المسلمین مصر را دنباله روی جریانات اخوانی ترکیه بدانیم، کاملا اشتباه است؛ چرا که در روند رشد اسلامگرایان در ترکیه، ما شاهد نوعی سازش با ساختار سیاسی سکولار در این کشور هستیم. به همین دلیل هم اخوانی ها در درون ساخت سیاسی ترکیه ادغام شدند. به عبارت دیگر، نهادهای بوروکراتیک ترکیه به آقای اردوغان اجازه نمی دهد که هر کاری که دوست دارد انجام دهد. همین اعتراضات اخیر در ترکیه نیز به همین مسئله گواهی می دهد. اما در مورد مصر اصلا این گونه نیست. مصر وابسته به کمک های خارجی است و آمریکا سالیانه یک و نیم میلیارد دلار به نهادهای نظامی و امنیتی مصر پول تزریق می کند. به همین دلیل نیز حکومت مُرسی نتوانست در طول یک سال گذشته کارآمدی لازم را از خود نشان دهد. کسانی که در مصر نهادهای امنیتی و ساختار بوروکراتیک و سکولار را در اختیار دارند، بیشتر مورد پسند آمریکایی ها هستند.


اگر از جهت همین منافع امنیتی که شما به آن اشاره کردید بحث را جلو ببریم، به نظر می رسد آمریکایی ها حداقل سه منفعت فوری در مصر دارند: اول حفظ ثبات، دوم حفظ نهادها و مناسبات و تنظیمات برآمده از معاهده کمپ دیوید، و سوم حفظ توازن میان مصر و اسرائیل. از این حیث مُرسی حداقل در این سه بعد هیچ مشکل و چالشی را برای آمریکایی ها ایجاد نکرد. با این اوصاف چرا آمریکایی ها باید از رفتن مُرسی خوشحال باشند؟

 

حکومت مُرسی در روند کار در حال تبدیل شدن به یک حکومت ایدئولوژیک بود و آمریکا از این موضوع نگرانی داشت. به هر حال مُرسی در طول یک سال گذشته نتوانست به اقتصاد سر و سامان دهد و وقتی یک دولتی نتواند به اقتصاد خود نظم دهد، آن وقت متوجه حوزه سیاست خارجی می شود. در واقع چنین دولتی می خواهد با سیاست خارجی ایدئولوژیک، خلاء موجود داخلی را پر کند. این نوع سیاست خارجی می تواند با هدف به مبارزه طلبیدن اسرائیل طراحی شود. در واقع با این سیاست خارجی دولت می خواهد یک دستاوردی را از خود به نمایش گذارد.


به نظر من حکومت مُرسی انتخاب محبوب و مناسب آمریکایی ها نبود. آمریکایی ها طی یک روند مجبور شدند مُرسی را بپذیرند، با این امید که او بتواند هماهنگی لازم را با دولت ایالات متحده انجام دهد. اما مُرسی الزاما چنین نکرد. به طور مثال طرح چهار جانبه ای که برای حل بحران سوریه ارائه شد، در ابتدا معلوم نبود که منشا آن از کجاست، چرا که نخبگان نهاد بوروکراتیک وزارت خارجه این ادعا را مطرح می کنند که چنین طرحی خروجی این نهاد نبوده است و در صورت ورود این طرح به وزارت خارجه مصر، نخبگان این نهاد حاضر نبودند کمیته چهار جانبه را به رسمیت بشناسند. این مسئله نشان می دهد که مُرسی در نهاد ریاست جمهوری سعی کرد وزارت خارجه را دور بزند. البته این طرح موفق نشد و علت عدم توفیقش نیز به تلاش های نهادهای امنیتی-نظامی و ساختار سنتی وزارت خارجه مصر باز می گشت که معتقد است مسائل جهان عرب باید با محوریت مصر حل و فصل شود نه ورود کشورهای غیر عرب مثل ایران و ترکیه. اما با این حال مُرسی می خواست فراتر از خواست و انتظارات آمریکا در صحنه سیاست خارجی عمل کند و یک ائتلاف با محوریت همکاری منطقه ای بوجود آورد. مُرسی حتی تا مقطعی تلاش کرد به نوعی به جمهوری اسلامی ایران نزدیک شود، اما در این روند موفق نشد و بالاخره مجبور شد برای تثبیت قدرت حزب اخوان در ساختار سیاسی کشور امتیازاتی را به جریان های دیگر بدهد که به نوعی بحث های  بحث های شیعه و سنی را در مصر فعال کرد. این موضوع نه تنها مردم مصر را آسیب پذیر کرد، بلکه می توانست منجر به دامن زدن به شکاف های قومی در منطقه شود. بنابراین بنده با بحث شما موافق نیستم. سیاست های مُرسی در راستای منافع آمریکا نبود. همین موضوع افراط گرایی و دامن زدن به اختلافات شیعه و سنی را آمریکایی ها دنبال نمی کنند. آمریکا به دنبال حفظ سیستم "دولت" در منطقه است تا منافع ژئوپلتیک آن حفظ شود و این وابستگی زیادی به حفظ ثبات سیاسی کشورها دارد.


در حوزه تحولات سوریه نیز مسئله آمریکایی ها این است که چگونه راهی پیدا کنند که هم اسد برود و هم سیستم دولت حفظ شود. آمریکا در این دوگانگی نتوانسته است تا کنون به راهکاری دست پیدا کند. به همین دلیل نیز تا به امروز تصمیم جدیی نگرفته است. اگر نظام دولت در خاورمیانه به چالش کشیده شود، خروجی آن فعال شدن شکاف های قومی- مذهبی و حتی بروز جنگ داخلی است. در نتیجه چنین رویدادی، ممکن است سیستم دولت در بین متحدان آمریکا در منطقه مثل عربستان تضعیف شود. بنابراین فکر نمی کنم سیاست هایی که مُرسی دنبال می کرد، در جهت منافع آمریکا بود. آمریکا طی یک روند متوجه شد که تداوم سیاست های مُرسی می تواند به نوعی به شکاف مذهبی و افراط گرایی در منطقه دامن بزند. فراموش نکنیم که مصر کشور بسیار مهمی در خاورمیانه است. با وجود اقتصاد ضعیف و ورشکسته و درگیری‎های خیابانی، مصر به لحاظ سنتی یک وزنه سنگین در معادلات سیاسی منطقه محسوب می شود. بنابراین حفظ مصر برای آمریکایی‏ها خیلی مهم است. یک لحظه از دست دادن مصر برای آمریکایی ها مثل کابوس است. از دست دادن این کشور می تواند منافع آمریکا و اسرائیل را در منطقه با خطر جدی مواجه کند. از همین رو ایالات متحده ترجیح می دهد با لایه های میانه‎روتر و سکولارتر مصر که منافع خود را در حفظ روابط نزدیک با آمریکا می دانند کار کند. در چنین چارچوبی، باید نهادهای نظامی، امنیتی و همچنین نهاد بوروکراتیک وزارت خارجه نقش اساسی داشته باشند. به همین دلیل هم پس از دخالت نظامیان در برکناری مُرسی، آمریکا و دولت این کشور مشخص نکرد که این دخالت را کودتا می داند یا خیر.


 در چارچوب همان روند ایدئولوژیک هم به نظر می رسد آمریکایی ها از تداوم حکومت مُرسی منفعت استراتژیک کسب می کردند. چرا که تداوم خط مشی ایدئولوژیک مُرسی تحت تاثیر چارچوب های فکری و نظری اخوانی می توانست شکاف ها و تضادها را به زیان دشمنان و رقبای آمریکا در منطقه به ویژه ایران تبدیل کند. از این لحاظ حتی نقش و نفوذ منطقه ای رقبای آمریکا می توانست محدودتر شود. به طور مثال پس از تحولات مصر، حماس از دامان ایران جدا شد و به آغوش پدر معنوی خود بازگشت. این نکات به هر حال می توانست و می تواند برای آمریکایی ها حائز اهمیت باشد؟

 

در این مورد باید محتاط بود.  سیاست خارجی آمریکا در منطقه خاور میانه اینگونه هم نیست که همه مسائل را صرفا از عینک رقابت با ایران ببیند. مسئله ایران و آمریکا و موضوع مهار نقش ایران در منطقه از مباحثی است که آمریکایی ها در حال حل و فصل آن هستند. به نظر من روابط ایران و آمریکا تا ابد در چنین سطحی باقی نخواهد ماند. بخشی از نخبگان آمریکایی در حال پذیرش این نکته هستند که ایران یک قدرت منطقه ای است و از همین حیث باید با این کشور وارد گفت و گو و مذاکره شد. پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران و انتخاب آقای روحانی نیز بیشتر از پیش امیدوار شده اند که این اتفاق بیفتد. بنابراین نباید مسائل مصر را صرفا از زاویه ایران دید.  یعنی آمریکا برای تحت تاثیر قرار دادن ایران، وارد نوعی سازش با سیاست خارجی اخوانی شود. فراموش نکنیم که منافع امنیتی در خاورمیانه برای آمریکایی ها فوق العاده حیاتی است. به نظر من حکومت مُرسی در حال حرکت به سمت سیاست خارجی ایدئولوژیک و غیر قابل پیش بینی بود و در مسائل سیاست داخلی از جمله ایجاد تعادل بین نیروهای سیاسی و سروسامان دادن اقتصاد هم ناکارآمد. به همین دلیل نیز آمریکایی ها نگران بودند که با ایجاد بی ثباتی در مهمترین کشور عربی منافع خود را در منطقه را  از دست بدهند. همانگونه که در ابتدا گفتم آمریکایی ها در انتخاب بین منافع و ارزش ها در نهایت منافع را پیگیری می کنند. باید با این تحلیل که حکومت اخوانی میانه رو می توانست تضادها و شکاف های درون سیاست خارجی آمریکا را پر کند، با احتیاط برخورد کرد.

 

توجه داشته باشید که اخوانِ مدل مصر با اخوانِ مدل تونس، سوریه و ترکیه تفاوت دارد. چون ویژگی های ساخت قدرت، ژئوپلتیک و عوامل شکل دهی دولت است که به روندهای ایدئولوژیک در درون هر کشوری جهت می دهد. تحت تاثیر همین ویژگی ها است که اخوانِ تونس از اخوانِ مصر ملایمتر است. به هر حال تونس نزدیک به اروپا است و اقتصاد این کشور به نوعی به  اقتصاد اروپا و مسئله توریسم و غیره وابسته  است. اخوانِ ترکیه نیز به دلیل فعالیت در چارچوب کمالیسم و ساختارهای سکولار به یک نوع سازش هایی دست یافته است. اخوانِ سوریه نیز تحت تاثیر ساخت سیاست و قدرت در همین کشور است. به طور مثال از دست دادن بلندی های جولان و دشمنی با اسرائیل، سیاست های اخوانِ سوریه را به شدت تحت تاثیر خود قرار می دهد.  مثلا حتی اگر در سوریه حکومت اخوانی قدرت را به دست بگیرد، دشمنی با آن اسرائیل در میان مردم سوریه در چارچوب هدف ملی پس گیری سرزمین  ادامه  خواهد یافت. در مورد مصر، شرایط متفاوت تر است. مردم مصر به دلیل شکست های مکرر مصر  از اسرائیل ، یک نوع تنفر عمومی از این رژیم دارند و نمی توانند دشمنی اسرائیل را از خود دور کنند. در خیابان های قاهره ضدیت با اسرائیل یک پدیده نهادینه شده است. اگرچه نهادهای امنیتی، نظامی و بوروکراتیک به دلیل کمک های مالی که از آمریکا دریافت می کنند، مجبورند در چارچوب های منافع آمریکا و نزدیک با سیاست های اسرائیل حرکت کنند. در زمان مبارک، ما شاهد همکاری جدی این نهادها با آمریکا بودیم. در پاکستان نیز همین ویژگی وجود دارد. مردم پاکستان کاملا ضد آمریکایی هستند، اما نهادهای امنیتی با آمریکایی ها همکاری می کنند. به هر حال کمک های مالی ایالات متحده به جیب آنها می رود تا آنها بتوانند جایگاه خود را در راس هرم  قدرت در کشورشان حفظ کنند. همین ویژگی در مصر نیز حکومت اخوانی را سرانجام به سمت یک نوع سیاست خارجی ایدئولوژیک سوق می داد تا بتواند حساب خود را جدا کند و نوعی یک دستی در قدرت در جهت تثبیت قدرت اخوان در ساختار جدید مصر بوجود آورد.


مقصود شما این است که تداوم رویکردهای ایدئولوژیک در سیاست اخوانی منجر به تمرکز این کشور بر اسرائیل می‎شد؟

 

حتما همین طور است. پیامدهای دیگری هم داشت، از جمله رشد افراط گرایی مذهبی. ببینید شاید  اخوانی ها سابقه حل کردن مسائل روزمره و خرد اقتصادی مردم را داشتند و این کار را در چارچوب انجمن های خیریه، تشکیلات محلی و غیره انجام می دادند، اما سابقه چنین کاری را در سطح کلان و اجرایی دولتی نداشتند. به همین دلیل وقتی مُرسی به قدرت رسید، نتوانست آن الگوی اقتصاد خرد را وارد اقتصاد کلان کند و به نوعی خواسته های مردم مصر را تامین کند. البته اخوان در ابتدای کار، یک سری توقعاتی ایجاد کرد و انقلابیون نیز انتظار داشتند تمام مشکلات مملکت در مدت زمان کوتاهی حل شود. ولی اخوان نتوانست به همه این انتظارات پاسخ دهد. فراموش نکنیم جوانان انقلابی مصر در کنار مسائل ایدئولوژیک، انتظارات اقتصادی نیز داشتند. از طرف دیگر، اگرچه اخوان و حکومتش در مصر سقوط کرده است، ولی این را نباید به معنای پایان اسلامگرایی تلقی کنیم. بنظرم مسئله مُرسی و دلیل سقوطش، بی تجربگی و انحصارطلبی حزبی بود. مُرسی در ساختار حکومتی در ابتدا تلاش داشت حزب خود و دستور کارهای اخوان را تثبیت کند و در مرحله بعد روابط خود را با سایر نیروهای سیاسی به تعادل برساند.  اخوان نگران بود که اگر از فرصت به دست آمده استفاده نکند و جایگاه حزب در معادلات سیاسی تثبیت نشود، به دلیل لایه های مخالف در جامعه مصر قدرت خود را از دست بدهد. در حالی که نباید مُرسی با این تعجیل دستور کارهای حزب خود را دنبال می کرد. این کار باید در چارچوب یک روند و به تدریج انجام می شد. به نظر من آمریکایی ها از این مسئله بدشان نیامد که اخوان‏المسلمین نشان داد در دولت‏داری گروهی توانمند نیست. اگر آمریکایی ها در ابتدا با حکومت مُرسی مخالفت می‏کردند، تاثیرات و پیامدهای امروز هیچگاه در عرصه عمومی مجالی برای ظهور و بروز پیدا نمی کرد. سیاست آمریکایی ها این بود که بگذاریم اخوانی ها کارشان را انجام دهند تا مردم پس از یک سال به این نتیجه برسند که اخوانی ها کارآمد نیستند. به همین دلیل نیز اگر اخوان نتواند در روزهای آینده به نوعی قدرت خود را به نمایش بگذارد و پیروز میدان زورآزمایی خیابانی شود، به ضرر کل حزب تمام خواهد شد و تصویر اخوان را در کل جامعه مصر مخدوش خواهد کرد. در مقطع فعلی، بحث سکولار، لیبرال، اسلامگرا چندان حائز اهمیت نیست، بلکه مسئله مهمتر این است که اخوان نتوانست در سیستم دولت‏داری خود را موفق نشان دهد و همین ناکارآمدی، مصر را این روزها وارد یک مرحله بسیار خطرناک کرده است. به هر حال پس از مُرسی یک حکومتی تشکیل شده است، ولی مردم مصر همچنان خواسته های خود را از طریق حضور در خیابان ها پیگیری می کنند و این موضوع اگر بخواهد در جامعه مصر نهادینه شود، حکومت های آینده به شدت دچار مشکل خواهند شد. به هر حال حکومت باید کارهای خود را طی یک روند انجام دهد، ولی پیگیری مطالبات از طریق حضور در خیابان ها می تواند برای مصری ها خطرناک باشد و در صورت تداوم، حتی احتمال وقوع جنگ داخلی نیز وجود دارد.


این روند می تواند برای آمریکایی ها نیز خطرناک باشد. از جهت همان منافع استراتژیکی که شما به آن اشاره کردید. هم آمریکا و هم اسرائیل باید از وضعیت کنونی احساس خطر کنند و خشنودی خودشان را مقطعی و زودگذر بدانند. این نگرانی دو دلیل بنیادین دارد: اول اینکه همه متغیرها و شواهد در مصر نشان می دهد که جامعه به سمت ثبات سیاسی حرکت نمی کند و دوم اینکه جریانات اسلامی احتمال دارد به دلیل محرومیت از قدرت، به سمت رادیکالیسم سوق پیدا کنند. در چنین شرایطی آن توجیه سلفی ها در مصر که دموکراسی دروغ و نیرنگ غربی ها است، به اثبات خواهد رسید. بنابراین روند کنونی در میان مدت و بلند مدت، برای منافع آمریکا و اسرائیل بسیار خطرناک است.

 

با این نکته شما موافقم. به همین دلیل هم هست که آمریکایی ها این روزها یک نگاه دوگانه به تحولات مصر دارند. اگرچه به صورت ضمنی کار ارتش را توجیه کرده اند، ولی طی یک روند احساس می کنند که تحولات مصر در حال حرکت به سمت رادیکالیسم، بی ثباتی و حتی جنگ داخلی است. تحت تاثیر همین واقعیت ها هم هست که طی روزهای اخیر آمریکا اعلام کرد که باید مُرسی از زندان آزاد شود و یا یک حکومت دموکراتیک را نباید اینگونه  سرنگون کرد. بنابراین آمریکا به طور تدریجی در حال حرکت به سمت اصل دوم در سیاست خارجی خود، یعنی تاکید بر ارزش ها و هنجارهای دمکراسی خواهانه برای آرام کردن اوضاع سیاسی مصر است. با وجود این، مسئله اصلی آمریکا در مصر همان منافع امنیتی است که به آن اشاره کردم. ترجیح واشینگتن این است که با گروهی ارتباط داشته باشد که نخبگان آن نسبت به حمایت های غرب احساس نیاز کنند. از همین جهت، حفظ روابط آمریکا با نهادهای امنیتی، نظامی و بوروکراتیک مصر یک اصل استراتژیک است. البته این به آن معنا نیست که این نهادها لزوما وابسته به آمریکا هستند. متاسفانه در داخل ایران برخی اعتقاد دارند که نخبگان سیاسی مصر یا عربستان سعودی به آمریکا وابستگی دارند. ولی در واقعیت این چنین نیست. مصر و عربستان سعودی بر اساس منافع خودشان حرکت می کنند. مصری ها و سعودی ها مانند هر کشور دیگری در مسائل منطقه ای مستقل عمل می کنند. مسئله مهم این است که این نخبگان منافع خود را در نزدیکی و همکاری با آمریکا می بینند. این به معنای آمریکایی شدن یا غربی شدن نیست. این یکی از اشتباهات رایج ما در تحلیل های منطقه ای است. اینها از همکاری با آمریکا این هدف را می جویند که خودشان را در راس هرم قدرت حفظ کنند. اگر از همین زاویه به مسئله نگاه کنیم آن وقت متوجه دغدغه این دسته از نخبگان برای سر باز زدن از روابط نزدیک با ایران می شویم. مصری ها بالقوه با ایرانی ها مشکلی ندارند، اتفاقا این نهادهای بوروکراتیک در مصر ایران را به عنوان یک کشور فرهنگی قبول دارند و به ایرانی ها احترام می گذارند. اما برای حفظ منافعشان در ابعاد سیاسی با ایران مخالفت می کنند. من با هر مصری سکولاری که برخورد داشته ام، از ایران تعریف کرده است، اما همین ها در بعد سیاسی چشمشان را به روی ایران می بندند و می گویند نمی توانیم این کشور را وارد معادلات خودمان کنیم. در واقع این مسئله جایگاه آنها را  در ساخت قدرت مصر به چالش می کشد. بنابراین برای حفظ قدرت خودشان در چارچوب ساخت سیاسی با ایران مخالفت می کنند.


ما معمولا در کشورهای توسعه یافته و در میان قدرت های بزرگ، نوعی اجماع را در مورد مصادیق منافع ملی مشاهده می کنیم. ولی در مورد تحولات مصر به طور خاص، این اجماع نظر در میان نخبگان آمریکایی و سیاستمداران اسرائیلی مشاهده نمی شود. به طور مثال در مورد همین مسئله که آیا دخالت نظامیان در برکناری مُرسی کودتا بوده است یا خیر، هیچ اجماعی در میان آمریکایی ها وجود ندارد. و یا در مورد پیامدهای سرنگونی مُرسی و تاثیر آن بر ثبات سیاسی مصر، دوباره مشاهده می کنیم که اجماع نظری میان سیاستمداران اسرائیلی نیست. آیا این عدم اجماع می تواند به این مسئله منجر شود که مدیریت بحران در مصر از دست اسرائیل و آمریکا خارج شود؟

 

خیر. وقتی یک خلاء قدرتی به وجود می آید، هر کدام از بازیگران دخیل در محیط سعی می کند خلاء قدرت را بر اساس منافع خود تعریف کند. به طور مثال از همین عبارت «بهار عربی» هر کشوری بر اساس ترمینولوژی و منافع خود تعریف ارائه می کند. عربستان سعودی به طور نمونه بهار عربی را «بیداری عربی» می خواند. به هر حال این کشور می خواهد جنبه های دموکراتیک تحولات جهان عرب را به چالش بکشد. ایران نیز بهار عربی را «بیداری اسلامی» می‏خواند، چون سیاست خود را بر اساس ائتلاف با گروهای ایدئولوژیک در منطقه پیگیری می کند. ترکیه هم این تحولات را بهار عربی نامگذاری می کند، چرا که از ابعاد دموکراتیک این تحولات می تواند استفاده کند و الگوی اسلام میانه رو را به جهان عرب عرضه کند. این مثال ها را بیان کردم تا متوجه این دوگانگی ها بشوید. در درون آمریکا و اسرائیل نیز نهادهای قدرت، تحولات را بر اساس منافع خود تبیین می کنند. به هر حال بخشی از جریانات سیاسی در آمریکا طرفدار ارزش های دموکراتیک هستند و تقویت این ارزش ها در سیاست خارجی ایالات متحده را دنبال می کنند.


مثل نومحافظه کاران؟

 

نه، مثل دموکرات ها. این گروه به دنبال نهادینه کردن ارزش های لیبرالی از جمله حمایت از دمکراسی ها در سیاست خارجی آمریکا هستند. دولت کلینتون برای اولین بار سعی کرد از جنبه های سخت و سنتی سیاست  خارجی آمریکا که الویت را همواره به حفظ منافع امنیتی می دهد فاصله بگیرد و به جای آن به ارزش های دموکراتیک هم میدان دهد. البته دولت کلینتون در این مسیر به موفقیت چندانی دست نیافت. از دو دهه گذشته از جنبه های نومحافظه کاری در سیاست آمریکا کاسته می شود، اما متاسفانه این ارزش ها همچنان غلبه خود را حفظ کرده اند. با این حال جریان  تقویت حرکت های دموکراسی  به طور تدریجی در حال تاثیرگذاری بر سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه هستند و به دلیل همین تاثیرات نیز ما شاهد دوگانگی در سیاست های ایالات متحده هستیم. این روند از دولت کلینتون آغاز شد، ولی متاسفانه با وقوع حادثه 11 سپتامبر متوقف شد چون آمریکا نگاه امنیتی به مسائل سیاست بین الملل پیدا کرد. این روند دوباره در دولت اوباما در حال تقویت شدن است. اوباما سعی می کند تا چهره آمریکا در جهان اسلام و عرب را با نمایش حمایت از حرکت های مردمی بهبود بخشد. سخنرانی ژوئن 2009 اوباما در قاهره در این راستا بود. البته اوباما هم موفقیت چندانی تا به حال نداشته است، به خصوص با موضع گیری دو پهلوی آمریکا در برخورد با کودتای اخیر نظامیان در مصر علیه مرسی.


تصور من این است که در دوران بوش، موازنه به سود ارزش ها تغییر جهت پیدا کرد. در آن مقطع زمانی بسیاری از کارشناسان معتقد بودند که خط مشی و سیاست دولت بوش سازگاری چندانی با منافع آمریکا ندارد.

 

بله. بوش از یک سری ارزش های ایدئولوژیک نومحافظه کارانه پیروی می کرد. صحبت من در مورد ارزش هایی عمومی آمریکایی مثل دموکراسی، حقوق بشر و غیره است و یا اینکه آمریکا باید در برخورد با مسائل بین المللی، انصاف و عدالت را وارد سیاست خود کند. بوش ارزش ها و هنجارها را با عینک نومحافظه کاری دنبال می کرد و این مسئله کاملا با آن چیزی که اوباما دنبال می کند، متفاوت است. اجازه بدهید به بحثمان برگردیم. ارزش های دموکراتیک در حال تقویت شدن در سیاست خارجی آمریکا است. حتی اندیشکده های آمریکایی  که این گونه فکر می کنند، در حال تقویت شدن هستند. همین مسئله تاثیرات و پیامدهای خود را بر سیاست خارجی آمریکا خواهد گذاشت. البته با وجود همه این متغیرها، رعایت ارزش ها و هنجارها همچنان اولویت دوم آمریکا حداقل در منطقه خاورمیانه را تشکیل می دهند. بر این اساس باید گفت که باید منافع امنیتی و قدرت سخت آمریکا در سیاست خاور میانه ای این کشور شکل بگیرد تا منافع ملی واشینگتن تامین شود. باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که آمریکا مسائل خاور میانه را در درون یک مجموعه مشاهده و تحلیل می کند. مثال سوریه در این مورد می تواند راهگشا باشد. در واقع آمریکا تاثیرات بحران سوریه را بر مجموعه ای از کشورها از جمله ترکیه، اسرائیل، عراق، ایران، مصر و عربستان مورد بررسی قرار می دهد و بعد به تصمیم گیری می رسد. از این حیث هم می تواند دوگانگی در سیاست آمریکا را در مورد مصر تحلیل کرد. به هر حال آمریکا در تلاش و تکاپو برای یافتن راه حل درست از دیدگاه خود است و از طرف دیگر سعی می کند این راه حل را در چارچوب منافع امنیتی خود تعریف کند.


اگر ما این نکته را بپذیریم که اخوان المسلمین در مصر یک جریان بسیار مهم است و از این جهت نمی توان آن را نادیده گرفت، آن وقت باید این موضوع را هم مورد پذیرش قرار دهیم که تایید حرکت نهادهای امنیتی و بوروکراتیک در مصر توسط آمریکا می تواند به رادیکالیسم در اخوان دامن بزند. از این جهت هر گونه تقویت رادیکالیسم در مصر می تواند منافع آمریکا را با چالش مواجه کند. به نظر شما آیا به دلیل همین ملاحظات، امکان بازخوانی در منافع آمریکا در مصر وجود ندارد، به گونه ای که منافع با ارزش های دموکراتیک همراه شود؟

 

به نظر من آمریکایی ها ناچارند که به این کار تن دهند. اگر آمریکا این کار را انجام ندهد، نه می تواند اعتماد ملت ها را در خاور میانه به دست بیاورد و نه اطمینان دولت ها را. فراموش نکنیم که برخی حکومت ها در منطقه احساس می کنند که آمریکا به آنها پشت کرده است. به طور مثال عربستان در مقطع حمله آمریکا به عراق در 2003 این تصور را داشت که واشینگتن در انجام این حمله به سود منافع ایران عمل کرده است. به هر حال آمریکا صدام را سرنگون کرد و یک حکومت شیعی را جانشین آن ساخت. به همین دلیل هم عربستان در حال حاضر خیلی تلاش می کند استقلال خود را از آمریکا حفظ کند. به طور نمونه سعودی ها در سوریه کاملا دستور کارهای خودشان را دنبال می کنند. بر این اساس باید گفت که آمریکایی ها باید به دنبال یک استراتژی بینابینی باشند. واشینگتن نمی تواند با همان خط فکری گذشته عمل کند و دیگر امکان این نیست که همه مسائل را در خاور میانه از زاویه امنیت اسرائیل تحلیل کرد، چون منطقه در حال عوض شدن است. به هر حال تغییرات دوباره در مصر کلید زده شده و به نظر من در مرحله بعد نوبت سوریه خواهد بود. حکومت اسد چه بماند و چه برود، به هر حال سوریه جدیدی در حال شکل گرفتن است. این سوریه جدید تاثیرات و پیامدهای زیادی بر مناطق اطراف خود خواهد داشت. آمریکایی ها به طور قطع باید استراتژی جدیدی را در خاور میانه دنبال کنند و در همین چارچوب نمی توان اخوان را با این خیل طرفدارانش نادیده گرفت و حتی با آن وارد جنگ شد، بلکه باید به نوعی رضایت اخوان را جلب کرد و آن را حتی در سیستم جدید ادغام کرد. البته این ادغام باید به گونه ای انجام شود که اخوان دیگر جریان انحصاری قدرت را به تنهایی در دست نداشته باشد.


آقای دکتر برزگر، بحث شما در مورد جذب و ادغام اخوان در سیستم من را به یاد نظریه مشهور امانوئل وارشتاین در مورد جنبش های ضد هژمون و ضرورت ادغام آنها در نظام جهانی سرمایه داری انداخت. طبق این نظریه، نظام سرمایه‏ داری جنبش های ضد هژمون را در چارچوب سیستم دولت- ملت ادغام می کند و با این کار، دستور کارهای این جنبش ها را تغییر می دهد و به گونه ای با هژمون همراه می سازد. به نظر شما این اتفاق در مورد اخوان رخ داد یا می ‏تواند در آینده تحقق پیدا کند؟

 

به نظر من اخوان المسلمین مصر قابلیت جذب به شکلی که شما مطرح کردید را ندارد. شاید استقبال آمریکا از تحولات مصر هم به همین دلیل باشد که رفته رفته درک کرد که اخوان قابلیت چنین ادغامی را ندارد. روند حکومت داری اخوان به سمت ایدئولوژیک شدن در حال حرکت بود و این مسئله اجتناب ناپذیر هم بود. در همین تظاهرات اخیر نیز می توانید مشاهده کنید که طرفداران مُرسی یک سری ویژگی های منحصر به فرد و خواسته ای مختص به خود را دارند. مثلا به هیچ عنوان راضی به آستی ملی بدون روی کار آمدن مجدد مرسی نیستند به عبارت بهتر، جنبه های ایدئولوژیک در میان طرفداران مُرسی و اخوان بسیار زیاد است. به نظر من جریان اخوان المسلمین به ناگزیر مجبور بود بخش بزرگی از جامعه مصر را بسیج کند. اما این بسیج در راستای مطالبات جریانات ضد هژمون انجام می شد. به طور مثال مخالفت با اسرائیل و آمریکا. این مسئله جذابیت زیادی در میان هواداران اخوان دارد، اما مُرسی از آن ویژگی های رهبری سیاسی برخوردار نبود. اگر چنین ویژگیی را داشت، می توانست یک جریان واحد ایدئولوژیک ایجاد کند و گروه های دیگر را به حاشیه براند. به هر حال در بخش بزرگی از جامعه مصر، حس شکست از اسرائیل و تحقیر نهادینه شده است. بنابراین پتانسیل لازم را برای بسیج ایدئولوژیک را دارند، ولی ویژگی رهبری سیاسی مُرسی نتوانست چنین بسیجی را ایجاد کند. با وجود این اخوان مصر به دلیل همین ویژگی ها دیر یا زود به سمت ایدئولوژیک شدن حرکت می کرد.


آمریکایی ها در روز اول برکناری مُرسی نسبت به تحولات مصر بسیار امیدوار بودند. ولی با تداوم بحران در مصر به نظر می رسد به شدت از آینده این کشور نگران هستند. اگر در ابتدای امر از به کار بردن واژه کودتا خودداری کردند تا بتوانند به کمک های مالی و نظامی خود به ارتش مصر ادامه دهند، امروز بحث هایی در محافل آمریکایی در جریان است که احتمال تجدید نظر آمریکا در کمک های مالی به ارتش را بالا برده است. شاید با هدف تحت فشار قرار دادن نظامیان نیز آقای ویلیام برنز، معاون وزیر خارجه آمریکا به مصر سفر کرد تا مقدمات آزادی مُرسی و مشارکت دوباره اخوان در قدرت را فراهم کند. شما فکر می کنید استراتژی جدید آمریکا به چه سمت و سویی سوق پیدا کند؟

 

آمریکایی ها از بی ثباتی در درون منطقه آسیب پذیر هستند، چرا که بی ثباتی می تواند اندیشه ها و حرکت های ضد آمریکایی را در خاور میانه نهادینه کند. به طور مثال بی ثباتی ها در سوریه باعث شده است که برگ برنده در دستان افراطیون باشد و همین جریانات افراطی و سلفی در نهایت به دشمنان آمریکا تبدیل می شوند. آمریکایی ها یک بار اشتباه استراتژیکی را در افغانستان مرتکب شدند و به دلیل همان اشتباه، سه دهه است که در حال پرداخت هزینه هستند. اگر تحولات مصر به سمت بی ثباتی و جنگ داخلی حرکت کند، در نهایت به زیان آمریکا تمام می شود و بازیگران فرو ملی، ملی و فرا ملی می توانند از وضعیت بی ثبات استفاده کنند و منافع آمریکا را به خطر بیندازند. علت اینکه بشار اسد از سقوط حکومت مُرسی خوشحال شد، همین بی ثباتی است. بی ثباتی در منطقه جریان های قدرت در آمریکا را محتاط می کند  و در این فضا اسد می تواند نفس راحتی بکشد. در چنین شرایطی اسد فرصت آن را خواهد داشت تا نیروهای خود را بازسازی کند و با قوت بیشتری به جنگ مخالفان خود برود. او می تواند توجیه کند که حافظ نظم و ثبات در منطقه است. او  می تواند وضعیت بی ثبات مصر را به رخ آمریکا بکشد و بگوید من در سوریه ثبات را برقرار می کنم و می توانم سیستم دولت را که بنیادهای سیاست و قدرت خاورمیانه پس از جنگ دوم جهانی بر آن نهاده شده  را حفظ کنم.

 

به هر حال مقاومت اخوان و جمعیت میلیونی در خیابان های قاهره آمریکا را نگران کرده است و به همین دلیل نیز احتمال آن وجود دارد که در استراتژی خود تجدید نظر کند. آمریکایی ها از آن جهت که دو اصل منافع و ارزش ها را در سیاست خارجی خود دارند، امکان بازی کردن آنها بین این دو گزینه خیلی راحت است. یعنی یک زمانی می گویند منافع در اولویت قرار دارد و در آن چارچوب نهادهای حامی خود را حفظ می کنند، ولی وقتی قضیه به خیابان ها کشید، آن وقت بحث ارزش ها را مطرح می کنند. اما با وجود این، آمریکایی ها در نهایت دوباره روی منافع خود متمرکز خواهند شد. منافع ایالات متحده در این نیست که با یک حکومت غیر شناخته شده و با یک سری دولتمردان بی تجربه سر و کار داشته باشد، چرا که بی تجربگی باعث اقدامات شتابزده، ایدئولوژیک و هیجانی می شود. غربی ها به دنبال حکومت های جا افتاده در خاور میانه هستند، چرا که رفتارهای این نوع حکومت ها برایشان قابل درک است. با وجود این آمریکایی ها در حال حاضر با یک واقعیت نگران کننده در مصر مواجه هستند و آن بی ثباتی است و همین مسئله می تواند آمریکا را به یک راه حل بینابینی سوق دهد و اگر این راه حل با موفقیت همراه نشود، مصر با گرفتاری بزرگی روبرو خواهد شد و برای سال های سال بحران در این کشور ادامه خواهد یافت و همین مسئله می تواند پیامدهای نگران کننده ای را متوجه کشورهای منطقه کند.

 

 

گفتگو: هادی خسروشاهین

 

منبع: هفته نامه آسمان/ تیرماه 1392


نویسنده

کیهان برزگر

کیهان برزگر رئیس سابق پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشیار روابط بین‌الملل در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی می‌باشد. حوزه مطالعاتی دکتر برزگر مطالعات سیاست خارجی، مسائل خاورمیانه و خلیج فارس، روابط ایران و آمریکا، و مسائل هسته‌ای ایران است.