تحلیلی ساختاری از انقلاب های عربی

دومینوی انقلابات دمکراسی خواه تقریبا به همه کشورهای جهان عرب سرایت پیدا کرد و امروز اکثر دولت های توتالیتر عرب به نوعی درگیر تظاهرات و حرکت های اسلامی - مردمی هستند که مطالبت شان تساوی، عدالت، برابری و آزادی بیان است. بسیاری از کارشناسان و ناظران بر این اعتقادند که در آینده ای نه چندان دور ژئوپلیتیک و مختصات جغرافیایی خاورمیانه تغییر و این منطقه شکلی جدید خواهد یافت. تحولات جهان عرب طی یک سال گذشته بر اساس دیدگاه های مختلف و از زاویه های گوناگونی مورد توجه قرار گرفته اند. بر این اساس می توان این تحولات را از منظری ساختاری و جامعه شناختی نیز مورد تحلیل و ارزیابی قرار داد.
 

بنا بر رویکرد ساختاری، تحولات اخیر جهان عرب را باید در قالب فرایند های کلان جهانی شدن، عصر ارتباطات و گسترش الگوهای حاکم عملی و ذهنی کنش اجتماعی و سیاسی با جوهره ای مدرنیستی تبیین نمود. به این معنا که تکنولوژی های مدرن در هزاره سوم میلادی شرایطی را فراهم کرده اند که تحت این شرایط، زمان، مکان و فضا دچار انقباض شده و جایگاه نخستین خود را از دست داده اند. تا جایی که ما با پدیده مرگ جغرافیا رو به رو هستیم.
 

امروزه با انقلاب اطلاعاتی، ما با پدیده ای مواجه هستیم که آنتونی گیدنز آن را "از جا کندگی" (disembedding) می نامد. این مفهوم به این معناست که در عصر اطلاعات آنچنان توانایی حرکت و جابه جایی فرهنگ ها و اندیشه ها میسر شده است که عملا اندیشه و فرهنگ، بی سرزمین گشته و خود را از زندان زمان و مکان رهانیده است. در چنین شرایطی است که ارزش های مدرنیستی سوار بر امواج فرایندهای حاصله از جهانی شدن به خاورمیانه رسیده و شدت این امواج سدهای قدیمی ای را که گذشتگان در این منطقه پی افکنده بوده اند یکسره از جا کنده است.
 

 البته این امواج هرچند به لحاظ ماهوی بعد زمان و مکان را در می نوردند، اما با این وجود نزدیکی و دوری به مرکز این امواج، همواره متغیری اساسی بوده است تا جایی که ما می توانیم از دومینوی مدرنیسم سخن بگوییم. بدان معنی که هر چقدر کشوری بیشتر و زودتر در دایره جهانی شدن قرار بگیرد به همان میزان این هم¬جواری بر آن تاثیر می گذارد.
 

ورود آرمان هایی نظیر آزادی سیاسی، دموکراسی واقعی، عدالت اجتماعی و رفاه اقتصادی آنگونه که جانسون نشان داده، نوعی توقعات فزاینده را ایجاد کرده است که ارضاء آن ها خارج از توان نظام های سنت گرای منطقه می باشد. در واقع مردم منطقه انتظار داشتند در کشور آن ها نیز همچون برخی از کشورهای پیشرفته آزادی بیان، هرچند نسبی برای مخالفان وجود داشته باشد و بتوانند در کشور خود دموکراسی واقعی را تجربه کنند. هرچند در کشورهای منطقه نظیر تونس، مصر و لیبی انتخابات وجود داشت اما این انتخابات نمادین بود و نهایتا کسانی رأی می آوردند که حاکمان به آن ها تمایل بیشتری داشتند. 
 

بر اساس این دیدگاه، ریشه های این انقلابات را نه در درون خود این کشورها و نه حتی در سایه منافع قدرت های بزرگ بلکه در جوار فهم فرایندهای رو به گسترش جهانی شدن باید درک کرد. جالب آنکه این کشورها به لحاظ ژئوپلیتیک نیز از سایر کشورهای اسلامی به قاره اروپا و به تبع آن به اندیشه های مدرنیسم نزدیک تر بوده اند.
 

کشورهای مصر، لیبی، تونس، الجزایر و مراکش که همگی در نوار شمالی قاره آفریقا قرار دارند در سال 2011 میلادی دستخوش تحولات عمیقی بودند. اما از آنجایی که حاکمان مراکش با درایتی بالا شرایط را درک کردند به سرعت و پیش از آنکه تحولی جدی در این کشور صورت گیرد قانون اساسی خویش را اصلاح کرده و بندهایی را که از آزادی سیاسی و دموکراسی واقعی ممانعت به عمل می آورد جرح و تعدیل نمودند. 
 

محمد ششم پادشاه مراکش در 16 ژوئن 2011 طی اظهاراتی از افزایش اختیارات نخست وزیر و محدود کردن اختیارات خود سخن گفت و وعده داد تا در جهت "اصلاح قانون اساسی" کشور و "ارائه آزادی بیش‌تر به مردم"، همه پرسی برگزار کند. با این اقدام، تب انقلاب فروکشید و این نشان داد که مردم منطقه آزادی و دموکراسی طلب می کنند. چیزی که بن علی، قذافی و مبارک از فهم آن عاجز بودند.
 

روند تحولات در الجزایر نیز مانند تحولات مراکش بود. اما در سه کشور دیگر تقدیر به  گونه ای دیگر رقم خورد. حال اگر همزمان با این نگاه کوتاه ژئوپلیتیک به جامعه شناسی تاریخی نیز نظری بیافکنیم نگاهمان از آنچه هست نیز عمیق تر می شود. به این معنا که با تورق کرونولوژی (chronology) تماس کشورهای مزبور با قدرت های بزرگ به نکته جالبی برخواهیم خورد و آن این است که این کشورها اولین کشورهای افریقایی بودند که تحت استعمار قرار گرفتند. مصر مستعمره انگلستان، لیبی مستعمره ایتالیا و تونس و الجزایر و مغرب مستعمره فرانسه شدند و این وقایع همان سوالی را در ذهن مردم این کشورها ایجاد کرد که در اولین رویارویی های ایران با غرب در ذهن عباس میرزا ایجاد کرده بود و با آن عطش از نماینده فرانسه درخواست پاسخ داشت.
 

تحولات جهان عرب، اولین جرقه های تحول طلبی را در ذهن مردمان این کشورها روشن نمود. جرقه ای که سال ها بعد و در جستجوی فواید مدرنیسم سر برکشید. جرقه ای که البته تا مدت ها بعد هم در سیرالئون یا گینه شکل نخواهد گرفت. زیرا این دو کشور و امثال این دو کشور نه به لحاظ ژئوپلیتیک و نه به لحاظ تاریخی تجربه ای از رویارویی با مدرنیسم نداشته اند. لذا تحولات جهان عرب را نیز می توان در ساختاری به هم پیوسته و در"بستر اپیستمولوژیک"(epistemological context)  مکنون در پارادایمی جهانی فهمید.


نویسنده

سلمان صادقی زاده

سلمان صادقی زاده پژوهشگر ارشد مهمان در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی فارغ التحصیل مقطع دکتری در رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران می باشد. حوزه مطالعاتی آقای صادقی زاده مطالعات ایران و قدرت های بزرگ و مسائل خاورمیانه است.