بيم و اميدها در بحران سوريه
موج اعتراضها، قيامها و انقلابهاي شمال افريقا اينك به مناطق حساس خاورميانه سرايت پيدا كرده و از ميان كشورهاي گوناگون، سوريه را هدف قرار داده است. وضعيت كشور سوريه به دلايلي كه در اين نوشتار بدان اشاره خواهد شد بكلي با ديگر كشورهاي قيام كرده يا انقلاب كرده متفاوت است، اين تفاوت از آندسته تفاوتهايي نيست كه گوش افكار عمومي خاورميانه به شنيدن آن از سوي رهبران كشورهاي بحران زده خاورميانه عادت كرده است. هنگامي كه تونس در ماه پاياني سال گذشته مسيحي دستخوش بحران شد، موج اين بحران بلافاصله به مصر سرايت پيدا كرد، رهبران مصر آشكارا روي تفاوت مصر با تونس تأكيد كردند. معمر قذافي رهبر ليبي نيز با وزيدن نسيم تحولخواهي به كشورش همين آواز را تكرار كرد و گفت كه ليبي نه تونس است و نه مصر. با انتقال موج اعتراضها به منطقه خليجفارس و به طور مشخص يمن و بحرين علي عبدالله صالح رئيس جمهور يمن اعلام كرد كه يمن يك كشور قبيلهاي است و با تونس و مصر و ليبي متفاوت است. پادشاه بحرين نيز با اشاره به تحولات سياسي داخلي اين كشور همين آهنگ را نواخت كه بحرين با تونس، مصر، ليبي و يمن متفاوت است. بنابراين همه از تفاوت كشورشان با ديگر كشورها سخن ميگويند، حال آنكه شعارهاي ملتهاي عرب تقريباً در همه جوامع يكسان بوده و روشهاي اعتراضي آنها نيز به استثناي دو نمونه ليبي و بحرين شباهت فراواني به يكديگر دارد، اما مسئله سوريه واقعاً با ديگر كشورهاي عرب بحرانزده متفاوت است.
اين نوشتار ميكوشد به طور ويژه ابعاد بحران سياسي جاري سوريه را مورد بررسي قرار داده و تفاوت آن را با ديگر كشورهاي عرب بحرانزده ريشهيابي كند. چشمانداز ميانمدت بحران سياسي اين كشور در سايه گامهاي اصلاحي رئيسجمهور سوريه در اين نوشتار ترسيم خواهد شد:
با روشن شدن نخستين شراره قيامهاي شمال افريقا و انتقال سريع آن به مصر، ليبي و الجزاير و سپس يمن و بحرين، نمودار اوليه جغرافياي سياسي تحولات خاورميانه در برگيرنده اين پيام بود كه توفان ناآراميهاي سياسي در اردوگاه ميانهروهاي عرب شكل گرفته است. بسياري از ناظران سياسي منطقهاي و بينالمللي اين تحولات بويژه ناآراميهاي كشور مهم مصر را به سياستها و رويكردهاي منطقهاي رهبران اين كشورها در قبال مسائل سرنوشتساز نظير مسئله فلسطين ارجاع دادند. برخي از تحليلگران سياسي از اين هم فراتر رفته و به اين جمعبندي شتابزده رسيدند كه اردوگاه ميانهروهاي عرب در اثر قيامها و انقلابهاي منطقهاي رو به فروپاشي دارد و كشورهاي عضو جبهه راديكال در منطقه در برابر اين سونامي سياسي مصونيت خواهند داشت. پارهاي از تحليلگران غربي نيز بدين سو گرايش پيدا كردند كه ايالات متحده امريكا بايد به طور كلي سياستهاي خاورميانهاي خود را تغيير دهد، زيرا به گفته آنان همپيمانان خاورميانهاي امريكا يكي پس از ديگري فرو ميپاشند و واشنگتن قادر به نجات آنها نيست. اما با انتقال موج ناآرامي سياسي به سوريه يعني كشوري كه در قلب كشورهاي راديكال و خط مقدم جبهه ضدصهيونيستي قرار دارد، نمودار جغرافياي سياسي تحولات دستخوش تغيير از نوع شگفتانگيزش شد. ارزيابيها و تحليلها نيز با اطلاع از شعارهاي مردم سوريه كه حول «آزادي» متمركز شد دچار تنگي افق شد و بسياري از مقامات سياسي در پايتختهاي منطقه و جهان در تبيين اين رويداد و فهم عوامل آن و نيز در چگونگي تنظيم موضعگيريهاي خود در قبال اين پديده پيچيده سردرگم شدند. نكته محوري در بررسي نمونه سوريه اين است كه اين كشور حداقل طي چند دهه اخير همواره در كنار مسائل سرنوشتساز ملتهاي خاورميانه و محوريترين موضوع آن يعني مسئله فلسطين قرار داشت. دولت سوريه در همه تحولات خاورميانه به گونهاي ثابت قدم همسو و هماهنگ با مناديان ضرورت مقابله با سياستهاي امريكا و توسعهطلبي رژيم صهيونيستي حركت كرد، از مقاومت ضدصهيونيستي لبنان عليه اسرائيل و نيز مقاومت ملت عراق عليه اشغالگران امريكايي جانبداري كرد و به صورت همپيمان استراتژيك ايران در امور سرنوشتساز منطقهاي شناخته شد.
در اين زمينه نبايد از ياد برد كه عمدهترين شكاف و اختلافنظر ميان ملتها و رژيمهاي منطقه تا پيش از وقوع تحولات اخير حول نزديكي يا دوري رژيمهاي عرب به سياستهاي امريكا در خاورميانه و ورود به روند سازش با رژيم صهيونيستي يا مقابله با آن دور ميزد. سوريه در اين زمينه پيشگام اردوي مقاومت عليه سياستهاي امريكا و اسرائيل شناخته ميشد. تا آنجا كه دمشق به قبله مبارزان ضداسرائيلي تبديل شد. نكته جالب اينكه دولت سوريه در شرايطي اين گزينه را انتخاب كرد كه انضمام به روند سازش با اسرائيل و همركابي با سياستهاي خاورميانهاي امريكا به سكه رايج روز درآمد. سوريه البته هزينه اين گزينه خود را نيز پرداخت كرد. تحريمهاي يكجانبه امريكا و اروپا عليه اين كشور، انزواي منطقهاي و بعضاً حملات هوايي رژيم صهيونيستي به برخي تأسيسات حياتي سوريه (حمله به آنچه تأسيسات اتمي در حال ساخت سوريه در منطقه دير الزور خوانده شد آخرين آن بود) از جمله اين هزينههاست.
به عبارت ديگر موضعگيريها و استراتژيهاي چند دهه اخير سوريه پايههاي مشروعيتزايي الگوي حاكم بر كشور سوريه را به صورت پيوسته تغذيه ميكرد. اما گويي هيچ يك از اين پارامترهاي محوري حاكم بر سياستهاي سوريه نتوانست كمربند ايمني حكومت دمشق را در قبال موج تحولخواهيهاي جاري خاورميانه تأمين كند. در نتيجه و در پايان اين محور بحث، طرح پرسشهاي كليدي در اين زمينه ضروري به نظر ميرسد. عمدهترين پرسش اين است كه آيا ملتهاي خاورميانه به صورت دستهجمعي دست به تغيير اولويتها و دوري از آرمانهاي خود زدهاند؟ آيا برخورداري از مدل حكومتي ناشي از اراده ملتها و دوري جستن از كشمكشهاي بيپايان و خستهكننده و نيز ناپايداري در روابط ملت/ دولت به يك نياز حياتي درآمده است؟
واقعيت اين است كه مدل حكومتي داخلي سوريه يكي از آخرين مدلهاي بسته سرشار از ابزارهاي پليسي همراه با چاشني ايدئولوژيك حزبي به شمار ميرود كه در خوشبينانهترين قضاوت به نيمههاي قرن پيشين تعلق دارد. چنانكه همه ميدانند همين وضعيت اضطراري كه چندي پيش لغو شد به مدت تقريباً نيم قرن روابط ملت/ دولت را در سوريه تنظيم ميكرد. دولت سوريه طي نيمقرن گذشته كمترين ظرفيت و قابليت را براي انجام اصلاحات ساختاري متناسب با تحولات جهاني از خود نشان داد. يادمان باشد كه اتحاد جماهير شوروي سابق يعني مدل مادري الگوهايي شبيه الگوي سوريه با وجود قرار گرفتن در ردهبندي ابرقدرت دوم جهان و با وجود داشتن ظرفيت بيشتر براي مقاومت و بقا در نهايت نتوانست در برابر موج تحولخواهي جهان بويژه پس از سقوط ديوار برلين ايستادگي كند. بشار اسد رئيسجمهور سوريه پس از درگذشت پدرش حافظ اسد قدرت را در اين كشور به دست گرفت. در واقع روي كار آمدن بشار اسد در سوريه، نخستين نمونه جمهوري موروثي را در خاورميانه به منصه ظهور رساند. بشار اسد البته با وعده انجام اصلاحات عميق اقتصادي، سياسي و اجتماعي به تحكيم قدرت خود در ساختار پيچيده سياسي سوريه پرداخت. در عرصه مسائل اقتصادي، سوريه در دوره بشار اسد چرخش آشكاري از اقتصاد سوسياليستي به اقتصاد آزاد كرد، اما اين چرخش با ظهور طبقه جديد متوسط در اين كشور همراه بود كه عمدتاً به اركان و نهادها و شخصيتهاي حكومتي اختصاص پيدا كرد. در نتيجه مسئله فساد و رانتخواري به سرعت در اين كشور دامن گستراند. چيرگي سازمانهاي امنيتي بر تمامي امور سياسي و اجتماعي جامعه سوريه، به بهانه قرار گرفتن كشور در خط مقدم جبهه ضدصهيونيستي آنچنان شكافي ميان بدنه اجتماعي و بدنه سياسي كشور ايجاد كرد كه وعده بشار اسد مبني بر انجام اصلاحات عميق سياسي و اجتماعي نتوانست بياعتمادي مردم را برطرف كند. انباشتگي و سلسله بحرانهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي اين كشور موجب شد كه ملت سوريه در جستوجوي فرصتي براي واكنش يكجا به رشته بحرانهاي داخلي لحظهشماري كند. در واقع انقلابهاي تونس و مصر و شكسته شدن ديوار وحشت در ميان ملل منطقه، اين فرصت را پيش روي ملت سوريه گشود. مجدداً تأكيد كنم كه شعار محوري اعتراضهاي مردم در سوريه آزادي و نفي تحقيرشدگي است.
نكته پاياني اين محور بحث اين است كه مسائل فوق بعضاً از سوي رئيسجمهور سوريه در نطق پارلماني مطرح شده و رسانههاي گروهي اين كشور در حال حاضر به صورت تقريباً شفاف به طرح تحولات فوق ميپردازند. اگر اين رويكرد حكومتي از چند سال قبل شروع ميشد، امروزه وضعيت سوريه به گونه ديگر رقم ميخورد.
پرسش مهمي در قلمرو رويدادهاي شتابان سوريه مطرح ميشود. اين پرسش حول سياستهاي امريكا و طراحيهاي اين كشور در مورد دولت سوريه متمركز است. اظهارات اخير معاون وزير امور خارجه امريكا در مورد وضعيت بحراني سوريه و اينكه اگر رهبران دمشق در روابط خود با حزب اله لبنان، جنبش حماس در فلسطين و ايران تجديدنظر كند، اوضاع داخلي سوريه به حالت عادي باز خواهد گشت، پرسشهاي گوناگوني درباره نقش امريكا در طراحي و تشديد بحران داخلي سوريه مطرح ميكند. اگر پرسش را بدين صورت خلاصه كنيم كه آيا امريكا در اوضاع داخلي اين كشور دخالت دارد يا خير، پاسخ را نميتوان از ميان دو گزينه آري يا خير، يكي را انتخاب كرد. متأسفانه در جريان تحولات اخير خاورميانه، مبالغه شگفتانگيزي در مورد ظرفيت امريكا براي نقشآفريني در روند اوضاع صورت ميگيرد. اگر چنين ظرفيتي و قابليتي براي امريكا قائل باشيم، نتيجهگيري مخاطرهآميزي به عمل خواهد آمد، زيرا به طور ضمني ملتها را بازيچه اراده قدرتهاي بزرگ بويژه امريكا فرض خواهيم كرد. از سوي ديگر در صورتي كه براي ايالات متحده امريكا ظرفيتي تا اين حد عميق و گسترده قائل شويم به طور قطع بايد ظرفيت مهارسازي قيامهاي منطقهاي را براي امريكا قائل شويم. در اين صورت چرا ايالات متحده امريكا قادر به مهار بحران جزيره كوچكي به نام بحرين نيست؟ واقعيت اين است كه ارزيابيهايي از اين دست ما را از چرخه منطقي علت و معلولي نظام آفرينش خارج كرده و به فضاي جبري دستساز بشري سوق ميدهد. پاسخ منطقي و فنيتر به پرسش اصلي اين محور با تكيه بر دادههاي موجود اين است كه ايالات متحده امريكا به دليل بحران روابط با دمشق در حوزههاي مهم منطقهاي نظير لبنان، فلسطين و ايران ميتواند روي تحولات داخلي سوريه تأثير بگذارد. حجم و عمق اين تأثيرگذاري به چگونگي رفتار طرف مقابل بازي يعني حكومت سوريه ارتباط تنگاتنگ دارد، زيرا تصور اينكه ايالات متحده امريكا در قبال تحولات جاري سوريه دست روي دست گذاشته و فقط در انتظار ميوهچيني آن نشسته بسيار سادهانگارانه است. شما ملاحظه فرمائيد كه واشنگتن براي تحولات سوريه (جدا از ديگر كشورهاي عرب بحرانزده) اتاق بحران در وزارت خارجهاش و احتمالاً در سازمانهاي اطلاعاتياش تأسيس كرده است. وظيفه اصلي اين اتاق بحران بررسي چگونگي تأثيرگذاري واشنگتن روي تحولات سياسي سوريه و سوق دادن آن به سمت و سوي مطلوب سياستهاي امريكا در خاورميانه است. در اينجا جاي شمارش موضعگيريهاي مقامات امريكايي و شرايط آنها براي بازگشت آرامش به سوريه نيست، اما واقعيت اين است كه جبر امريكا در قبال سياستهاي سوريه در حوزههاي عراق، فلسطين و لبنان لبريز شده و واشنگتن در سايه تحولات جاري خاورميانه فرصت را مغتنم شمرده است تا به صورت يكجا با دولت سوريه تسويه حساب كند.
از طرف دوم و مهم بازي در منطقه يعني رژيم صهيونيستي نيز نبايد غفلت كرد. اين درست است كه اسرائيل سياست خويشتنداري را به صورت رسمي در قبال تحولات جاري سوريه در پيش گرفته است. اما آيا موساد اسرائيل و سرويسهاي اطلاعاتي رژيم صهيونيستي نيز خويشتنداري ميكنند؟ يادمان نرفته است كه رژيم صهيونيستي طي دو سال گذشته دو عمليات مهم در حوزه استحفاظي سوريه به اجرا گذاشته است. يكي (چنانكه در فوق نيز اشاره كردم) بمباران تأسيسات نظامي سوريه در منطقه ديرالزور و ديگري اجراي عمليات ترور در دمشق عليه يكي از رجال محوري حزب اله لبنان يعني شهيد عماد مغنيه است. دولت سوريه طي ده سال اخير چند شبكه اطلاعاتي اسرائيل را منهدم كرده است. از اين رو رژيم صهيونيستي با همه توان خود ميكوشد بحران كنوني سوريه را به سمت و سوي دلخواه خود هدايت كند.
به نظر ميرسد چند نكته در ارتباط با بحران سياسي سوريه قابل تأكيد است. اين نكات شايد در مورد ديگر نمونهها نظير مصر و تونس نيز صدق كند. يكي اينكه سوريه در آينده حتي در صورت وقوع تحولات ساختاري روي پارهاي از ويژگيهاي انحصاري خود از قبيل بلنديهاي اشغالي جولان، جانبداري از مقاومت اسلامي در لبنان و حمايت از جريانات مقاومت فلسطين سازش نخواهد كرد. دليلش اين است كه مقولاتي از اين دست ارتباط تنگاتنگي با امنيت ملي اين كشور و سرنوشت آن دارد. ملتي كه دستاويزهاي حكومت خود را در مورد سياستهاي ضدصهيونيستياش به بهاي بيعدالتي، تحقير، فساد و تبعيض و فقدان آزاديها و مشاركت هر چه بيشتر مردم در داخل كشور برنميتابد، بيترديد در برابر ستمكاري، اشغالگري و توسعهطلبي رژيم صهيونيستي آرام نخواهد نشست.
از اين رو به نظر ميرسد، شرايط و فرصت پيشروي دولت بشار اسد براي حل و فصل بحران به نقطه بازگشتناپذير نرسيده است. شايد گامهاي ساختاريتر از قبيل اصلاح ماده 8 قانون اساسي اين كشور (كه حزب بعث را تنها رهبر دولت و كشور سوريه ميداند) آزادي همه زندانيان سياسي، برقراري گفتوگو با نمايندگان نسل جوان، تشكيل دولت وحدت ملي با حضور نمايندگان جنبش مردمي همراه با زمانبندي برگزاري انتخابات پارلماني و حتي انتخابات رياستجمهوري بتواند اوضاع را به كنترل درآورد، زيرا از اين نكته نبايد غفلت كرد كه بشار اسد مطابق پارهاي از نظرسنجيها، هنوز از پايگاه اجتماعي قابلتوجهي برخوردار است. استفاده از اين موقعيت براي كاهش دايره و سقف مطالبات مردم و افزايش مقبوليت اصلاحات انجام شده و اصلاحات پيش رو ميتواند وضعيت اين كشور را به مجراي طبيعياش بازگرداند.
نویسنده
سید حسین موسوی
سید حسین موسوی رئیس مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. حوزه مطالعاتی دکتر موسوی مسائل خاورمیانه می باشد.