انقلابهاي عرب و چالش هاي دوره انتقالي
موج بيداري اسلامي كه منطقه خاورميانه و شمال افريقا را فراگرفته موازنه قوا را به نفع ملتهاي مسلمان منطقه تغيير داده و معادلات سنتي را در معرض دگرگوني قرار داده است. در برخي از كشورهاي شمال افريقا نظير تونس، ليبي و مصر انقلابهاي مردمي به وقوع پيوسته و در پارهاي ديگر از كشورها خيزش و جنبش اعتراضي مردم بيوقفه ادامه دارد. در تمامي كشورهاي انقلاب كرده عرب دوران انتقالي دموكراتيك نشان داده كه اسلامگرايان در همه انتخابات پارلماني و رياست جمهوري به پيروزي رسيدهاند. اسلام سياسي و پويا رفته رفته در منطقه جايگاه واقعي خود را بازمييابد. اين تحولات ثمره تلاشهاي بيوقفه اسلامگرايان در طول چند دهه اخير است. همچنين اين تحولات پس از ناكامي الگوها و مدلهاي سياسي سنتي در جهان عرب به وقوع پيوسته است. نكته جالب توجه در عموم اين تحولات اين است كه نه رژيمهاي عرب و نه حاميان جهاني آنان هيچكدام حتي از احتمال وقوع اين تحولات عميق آگاهي نداشتند. در واقع اين رژيمها آنقدر نسبت به پايداري خود در برابر توانائيهاي اجتماعي و سياسي جوامع خود اطمينان داشتند كه به دشواري ميتوانستند پذيراي اين تحولات باشند. برخي از همين رژيمها نظير رژيم معمر قذافي در كشور مسلمان ليبي از فرط ناباوري نسبت به شتاب تحولات سياسي، به سركوب عريان ملتهاي خود دست زدند تا قيام و خيزش اسلامي جوامع خود را در نطفه خفه كنند. تعدادي ديگر از رژيمها با درك موقعيت لرزان خود در برابر تندبادهاي اين تحولات دست به اصلاحات فوري زدند تا از رخنه موج اعتراضي منطقه به كشورشان جلوگيري كنند. در اين كشورها نيز اسلامگرايان موفق به كسب قدرت سياسي شدند.
اين تازه آغاز كار است. اسلامگرايان و به طور كلي اسلام سياسي در جهان عرب در آغاز راه است. اين درست است كه دو الگوي موفق از دو گرايش اسلام سياسي پيش روي اسلامگرايان منطقه قرار دارد، اما جهان عرب كه خود كانون اسلام سياسي بوده مدل مخصوص خود را تجربه ميكند. دو مدل پيش روي اسلامگرايان اتفاقاً در خارج از منظومه جهان عرب به پيروزي رسيد. يكي در ايران و در اواخر دهه هفتاد ميلادي قرن پيشين به پيروزي رسيد و ديگري در تركيه پس از گذار از يك دوره طولاني حكومت نظاميان و در اثر مبارزات انتخاباتي به عرصه قدرت دست يافت.
چنانكه گفته شد، اسلامگرايان جهان عرب در آغاز راه قرار دارند. دشواريهاي پيش روي اسلامگرايان فراوان است. اين دشواريها به دو بخش تقسيم ميشود. يكي دشواريهاي داخلي است و ديگري دشواريهاي خارجي است. برخي از دشواريها نيز علت خارجي دارد، اما در بستر داخلي رشد ميكند. در مورد دشواريهاي داخلي اسلامگرايان به چند نكته محوري اشاره ميكنيم. يكي از مهمترين چالشهاي پيشروي اسلامگرايان اين است كه آنها به صورت همزمان هم دوران گذار را با همه سختيهايش بايد مديريت كنند و هم بايد برنامه عملي خود را به منظور ارتقاي كشور در همه زمينههاي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي به اجرا درآورند. نبايد از ياد ببريم كه نيروها و طبقات وابسته به رژيمهاي سرنگون شده در اين كشورها از فضاي آزاد و دموكراتيك دوره گذار نهايت استفاده را در جهت ممانعت از موفقيت اسلامگرايان در عبور از دوران گذار خواهند كرد. نيروهاي وابسته به رژيمهاي سرنگون شده در فضاي بيثباتي و تنشهاي داخلي ميتوانند نفس بكشند، آنها ميكوشند به هر قيمتي از شكلگيري نهادهاي جديد جلوگيري كنند. چنانكه ميدانيم جوامع تحت سلطه ديكتاتورها با انباشتي از مطالبات مردم مواجه است.
نيروهاي وابسته به رژيمهاي سرنگون شده كه خود به دليل فساد مالي و اقتصادي ايجادكننده اين شكافها بودند، براي تضعيف اسلامگرايان به قدرت رسيده پرچمدار مطالبات مردم ميشوند. اين وضعيت را به روشني در برخي جوامع انقلاب كرده عرب مشاهده ميكنيم. تفكيك ميان مطالبات به حق ملتهاي انقلاب كرده و داعيههاي نيروهاي وابسته به رژيمهاي سرنگون شده يكي از دشواريهاي پيشروي اسلامگرايان است. دومين دشواري اسلامگرايان در كشورهاي انقلاب كرده عرب در برقراري موازنه عقلاني ميان تنوع فرهنگي، قومي و احتمالاً نژادي جوامع خود است. مثلاً كشور ليبي به لحاظ ديني كشوري تقريباً يكدست به شمار ميرود. اما همين كشور از چندگانگي قومي و زباني برخوردار است. كشور مصر هم از تنوع و چندگانگي ديني برخوردار است و هم به لحاظ اجتماعي و سياسي تحت تأثير الگوهاي گوناگون است.
در عراق چندگانگي ديني، مذهبي و نژادي ديده ميشود. اين ويژگيهاي گوناگون اگر چه براي اين كشورها يك خصيصه مثبت تلقي ميشود، اما اگر همين خصيصهها به خوبي مورد توجه اسلامگرايان قرار نگيرد، اين ويژگيها در مرحله نخست به گسل و شكاف و در مرحله بعدي به بحران اجتماعي تبديل ميشود. در زمينه تهديدها و چالشهاي خارجي پيشروي اسلامگرايان نكات فراواني وجود دارد كه در صورت غفلت از آن تجربه اسلامگرايان خود در معرض چالش و تهديد قرار خواهد گرفت. نكته جالب اينكه در دستهبندي چالشهاي خارجي پيشروي اسلامگرايان بايد عمدتاً به ويژگيهاي هر يك از اين جوامع به طور جداگانه نگريست. مثلاً در جوامعي نظير مصر چندگانگي ديني، بستر مناسبي براي فعاليت نيروهاي بيگانه و عوامل داخلي آنان محسوب ميشود. يا مثلاً در عراق هر سه عنصر ديني، مذهبي و قومي به سه بستر مناسب براي فعاليت نيروهاي بيگانه تبديل ميشود. در مصر مناقشه ميان قبطيهاي مسيحي و مسلمانان و اختلاف حاد سياسي ميان الگوهاي سياسي (ناسيوناليستهاي ناصري، ليبرالها و سلفيها) شكل ميگيرد. در عراق دعواي سني و شيعه و مناقشه عرب و كرد راه ميافتد.
واقعيت اين است كه همه اين چالشها منشاء و هدف واحدي دارند و آن اينكه اسلامگرايان به قدرت رسيده نتوانند الگوي نوين خود را به اجرا بگذارند. وقتي يك ناظر بيطرف به جوامع ياد شده نگاه ميكند به خوبي درمييابد كه خط سير تحولات كشورهاي تحول يافته عرب از چه پيامي حكايت ميكند. امروزه موضوع ايرانهراسي، شيعههراسي، سنيهراسي، كردهراسي و عربهراسي بيش از هر گفتمان ديگر بر رويكرد رسانههاي غربي غلبه دارد. اين رسانهها و محافل تغذيهكننده آنها در مرحله نخست تصويري از جوامع تكهپاره شده عرب و منازعات قبيلهاي ماقبل تاريخ را ترسيم ميكنند. در مرحله بعدي ميكوشند به افكار عمومي خانواده بينالمللي القا كنند كه جوامع عرب در طول تاريخ خود بيثبات بوده و براي باثبات كردن آنها وجود نيروهاي قيم ضرورت دارد. اگر اين جوامع روي خوش به نيروهاي طمعكار بيگانه نشان دهند، اين جوامع بلافاصله متمدن و ترقيخواه توصيف ميشوند، اما اگر به هر دليل جوامع انقلاب كرده عرب به دليل پايبندي به حاكميت مليشان از سياستهاي منطقهاي نيروهاي بيگانه انتقاد كنند، اين جوامع بلافاصله عقبافتاده و غيرمتمدن و نيازمند قيم توصيف ميشوند. مثلاً تا وقتي كه حسني مبارك در مصر قدرت را در دست داشت، اين كشور در صدر كشورهاي همپيمان و دوست امريكا قرار داشت، اما به محض آنكه ملت مسلمان مصر رژيم ديكتاتوري مبارك را در اثر يك انقلاب پاكيزه سرنگون كرد و اسلامگرايان را با مكانيزمهاي كاملاً دموكراتيك و انتخابات پاكيزه و شفاف به قدرت رساند، صداي مخالفت و اعتراض در واشنگتن و تلآويو بلند شد. موضوع ايرانهراسي كه در پي پيروزي انقلابهاي عرب رواج شديدي در رسانههاي غربي و بلندگوهاي منطقهاي آنها پيدا كرده هدفي جز رو در رو قرار دادن مسلمانان و به فراموشي سپردن تهديدهاي اصلي منطقه ندارد. اين سياست چيز پنهاني نيست.
كشورهاي غربي و در رأس آنها ايالات متحده امريكا رسماً و آشكارا بر تقدم امنيت رژيم صهيونيستي بر كل امنيت همه كشورهاي عرب خاورميانه تأكيد ميكند. امريكا و كشورهاي غربي فقط زماني به امنيت منطقهاي و امنيت تك تك كشورهاي عربي نگاه مثبت ميكنند كه امنيت اسرائيل از قبل تضمين شده باشد. كشورهاي غربي حتي در مسلح كردن رژيم صهيونيستي به گونهاي عمل ميكنند كه اگر همه قواي كشورهاي عربي با 270 ميليون شهروند عرب در برابر رژيم صهيونيستي صفآرايي كردند، رژيم صهيونيستي با 5 ميليون شهروند يهودي بتواند به همه قواي عرب غلبه كند! اين سياست غرب اوج نژادپرستي به شمار ميرود. آنها كشورهاي عربي را از نزديك شدن به ايران برحذر ميدارند به اين دليل كه جمهوري اسلامي ايران با سياستهاي استعماري غرب در منطقه مخالفت ميكند. اگر ايران به متحد كشورهاي غربي تبديل شود ايرانهراسي جاي خود را به ايراندوستي ميسپارد.
مصر حسني مبارك كشوري باثبات و دوستدار صلح است، اما مصر محمد مرسي اسلامگرا نگرانكننده است! معيار غربيها براي خوب بد دانستن رژيمهاي خاورميانه به ميزان نزديكي و دوري آنها از واشنگتن و سياست ها و منافع منطقهاياش بستگي دارد. رژيم صهيونيستي بيش از نيم قرن است كه سرزمين فلسطين را خراب كرده و صدها هزار فلسطيني را به خاك و خون كشيده و ميليون ها تن از آنان را آواره مناطق گوناگون جهان كرده و دهها قطعنامه شوراي امنيت را زير پا گذاشته و به سلاح اتمي دست يافته، اما به دليل همپيماني با ايالات متحده امريكا در برخورداري از يك لابي فعال در واشنگتن، رژيمي دموكراتيك، پيشرفته و آزاد خوانده و دسته بندي ميشود. سني و شيعه، عرب و كرد، مسلمان و قبطي مسيحي، ايرانهراسي و عربهراسي همه و همه از ابزارهاي كشورهاي غربي براي منصرف كردن كشورهاي خاورميانه و ملتهاي مسلمان و غيرمسلمان آنها از مسائل اصلي مورد استفاده قرار ميگيرند. كشورهاي غربي و در رأس آنها ايالات متحده امريكا در سياستهاي منطقهاي خود حتي از همكيشان ديني خود در جهت حفظ همپيمانان استراتژيك خود صرفنظر ميكنند، مگر رژيم صهيونيستي مسيحيان سرزمين فلسطين را به اندازه مسلمانان عرب اين سرزمين اذيت و آزار نداده است؟ پس چرا هيچ صداي اعتراضآميزي عليه رژيم صهيونيستي در كشورهاي غربي شنيده نميشود؟
ملتهاي مسلمان عرب بويژه ملتهاي انقلاب كرده با اين خطرها مواجهند. آنها راهي جز اتحاد ديني و فرهنگي با حفظ همه مرزهاي عقيدتي و مذهبي ندارند، كشورهاي استعماري غربي با وجود همه اختلافهاي ديرينه خود كه به صدها سال ميرسد در چگونگي مواجهه با جهان اسلام بويژه در خاورميانه اتحاد دارند. چرا ملتهاي مسلمان از عرب و عجم گرفته تا ديگر قوميتها در راه احقاق حقوق تاريخي خود و تسلط بر ثروتهاي خداداديشان متحد نشوند؟
نویسنده
سید حسین موسوی
سید حسین موسوی رئیس مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. حوزه مطالعاتی دکتر موسوی مسائل خاورمیانه می باشد.