سقوط دولتها و یا ملتها در خاورمیانه

افزایش موج تنش های فرقه ای در برخی از کشورها مانند سوریه و عراق حتی مفهوم واقعی وجود یک ملت در درون مرزهای ملی این کشورها را نیز به ابهام کشانده است و این سوال را مطرح می سازد که آیا سقوط دولتها در کشورهای منطقه خاورمیانه موجب سقوط ملتها نیز می شود؟ در واقع با توجه به سابقه تاریخی حکومت داری در خاورمیانه می توان گفت که کیفیت حکومت در ظهور و سقوط ملت ها تأثیرگذار بوده است.

 

خیزش های مردمی در برخی از کشورهای منطقه خاورمیانه حاصل تلاش هایی بود که ملتهای عرب منطقه با هدف دستیابی به شاخص هایی چون  آزادی، دمکراسی، اصلاحات سیاسی- اقتصادی و حصول جامعه مدنی آن را اجرا کردند. اما امروز بعد از گذشت 3 سال از آغاز این خیزش ها نه تنها دموکراسی در خاورمیانه نهادینه نشده است بلکه بسیاری از کشورهای منطقه مشغول جنگهای فرقه ای و مذهبی گردیده و عملیات تروریستی و بمب گذاری های انتحاری تبدیل به برنامه عادی و روزمره در منطقه شده است.

 

سقوط حاکمان مستبد نیز نه تنها نتیجه ای نداشته بلکه ملتهای منطقه گرفتار گروه های افراط گرا شده اند و مردم از ترس جان خود و برای دور ماندن از جنگ ها و اختلافات فرقه ای- مذهبی  مجبور به ترک کشور خود شده اند. 

 

فرید زکریا اخیرا در تصحیح مقاله ای که سیزده سال قبل یعنی پس از حادثه 11 سپتامبر نوشته بود اینگونه می گوید که تاکنون متوجه نبوده که اگر دیکتاتوری ها در خاورمیانه بلغزند و یا هنگامی که دولتشان فرو می پاشد نه تنها خبری از یک جامعه مدنی نیست بلکه یک ملت واقعی هم وجود نخواهد داشت. 

 

"جامعه مدنی" و "ملت واقعی" دو نکته قابل توجه در این دیدگاه است. نکته اول ضروریات جامعه مدنی است و اینکه ملتهای خاورمیانه بخصوص آنها که در جریان جنگهای داخلی هستند آیا جامعه مدنی را به مفهوم واقعی آن تجربه کرده اند؟ و یا اینکه در شرایط درک درست از جامعه مدنی هستند؟ و کدامیک از ویژگی هاى جامعۀ مدنى مانند فردیت و محفوظ ماندن هویت فردى، خرد ورزى، تكثر، رقابت، اصالت قانون و قانونگرایى در دایرۀ قرارداد اجتماعى، انتخابات، مشاركت شهروندان، رعایت ‏حقوق و آزادیهاى شهروندان، مساوات در برابر قانون، كارگزارى دولت و نه كارفرمایى دولت در جوامع خاورمیانه نهادینه شده است؟

 

 بدیهی است که خاستگاه جامعه مدنی در غرب بوده که جامعه را عرصه ای برای کنشهای اقتصادی، اجتماعی، عقیدتی و مذهبی معرفی کرده و لزوم آن از دوران روشنگری احساس شد. ملتهای غربی در روند آزمون و خطا به نتایج مطلوب از آن دست یافتند.

 

و نکته دوم در مفهوم "ملت واقعی" نهفته شده که با واقعیات امروز در منطقه خاورمیانه مطابقت ندارد. بدان معنا که یک ملت واقعی دارای نوعی همبستگی معنوی است که به واسطه یک آگاهی تاریخی متمایز ایجاد و حفظ شده و بر اساس مشترکاتی چون زبان، تاریخ، فرهنگ و سرزمین شکل می گیرد. دولتها نیز می توانند با مجموعه ای از آرمانهای مشترک به پایداری آن قوام بخشند.

 

وی در ادامه می گویند، زمانی که هرج و مرج ها در سرتاسر خاورمیانه فراگیر شد مردم به دنبال هویت ملی خود مثلا عراقی یا سوری نیستند بلکه به دنبال هویتی قدیمی تر بودند مانند سنی- شیعه کرد یا عرب. 

 

واضح است که هویت ملی برخاسته از دوران مدرن و به معنای عبور از هویت های سنتی مانند هویت مذهبی، قومی و قبیله ای است و در هویت ملی، فرد خود را در یک جغرافیای معین با مرزهای مشخص شناسایی می کند. با مراجعه به روند ملت سازی در اکثر کشورهای خاورمیانه بخوبی آشکار می شود که فرایند ملت سازی در این منطقه قدمت زیادی نداشته و عوامل پیوند دهنده یک ملت در درون مرزهای سیاسی یک دولت از استحکام لازم برخوردار نبوده است.

 

در توجیه مطالب بالا ذکر دو نکته ضروری است: اول این که با توجه به آمارهایی که سازمان ملل هر ساله از شاخص های توسعه یافتگی از کشورهای دنیا ارائه می دهد ملتهای خاورمیانه عمدتا در رده های پایین جدول رتبه بندی شاخص توسعه یافتگی قرار می گیرند. چنانچه سوریه و عراق در سال 2013 به ترتیب در رده های 119 و 120 این رتبه بندی قرار گرفته اند. یکی از مهمترین این شاخص ها دسترسی به سواد و دانش است. طبیعتا برای اینچنین مردمی که موفق به دستیابی به سواد و دانش نیستند، درک حقوق مدنی، حقوق شهروندی و دمکراسی و مفهوم و ضرورت وحدت ملی در درون مرزهای سیاسی کمی مشکل خواهد بود. 

 

در ثانی مگر نه اینکه قرارداد سایکس پیکو دقیقا با توجه به اختلافات قومی – مذهبی و تفاوت های میان مردم منطقه، امپراطوری عثمانی را تقسیم می کند. مرزهای لرزان خاورمیانه حاصل سیاست های کشورهای سهیم در سایکس پیکو بوده که دغدغه ای برای پیشرفت ملتهای منطقه نداشتند و عقب نگهداشته شدن و درگیر بودن با مسایل قومی –فرقه ای بهترین محیط را برای استفاده های اقتصادی از منطقه مهیا می کرد.

 

توافق سایکس پیکو در سال 1916 توانست بدون توجه به مولفه های وجود یک ملت واحد و با استفاده از تفاوت های قومیتی و با ایجاد تنش های مداوم تنها به منافع اردوگاه غرب کمک نماید و حالا چرا امروز پس از گذشت یک قرن کاربرد نداشته باشد؟ 

 

فرید زکریا در این مقاله اشاره می کند که ساموئل هانتینگتن معتقد بوده است که امریکایی ها هرگز نفهمیده اند که در جهان در حال توسعه مسئله مهم نوع حکومت – کمونیست، سرمایه داری، دموکراتیک و دیکتاتوری- نیست بلکه کیفیت حکومت اهمیت دارد. و معتقد است که آن چیزی که ما این روزها از لیبی گرفته تا سوریه و عراق در حال تماشای آن هستیم فقدان حکومت است. 

 

در حقیقت تا زمانی که یک ملت نتواند درک کاملی از حقوق انسانی خود داشته باشد و به شاخص های اولیه توسعه یافتگی مجهز نباشد حتی حکومت هم  نمی تواند راهکار های لازم را در حل مسایل داخلی این کشورها فراهم کند. این دقیقا همان نقطه ضعفی است که به مدت یک قرن در منطقه باقی مانده و غربیها با وجود مطالعات زیاد بر روانشناسی ملتها به آن دست یافته اند و با آگاهی و فهم کامل از خصوصیات جوامع درحال توسعه خاورمیانه همواره از این نقطه ضعف استفاده کرده و خواهند کرد. زیرا شکاف میان کشورهای خاورمیانه و دنیای توسعه یافته از منظر شاخص های توسعه یافتگی مانند سواد و دانش به مرز  تبدیل شدن به یک کانیون عظیم رسیده که کم شدن این شکاف به سختی ممکن خواهد بود.

 

مسئله مهمتر در مرور حوادثی که پس از خیزش های اخیر مردمی در منطقه رویداده است، حضور فعال قدرتهای منطقه ای و فرامنطقه ای و انواع دخالتهایی بوده که بر سرنوشت این ملتها تاثیرات اسفباری گذاشته است. درست است که این ملتها جامعه مدنی و دمکراسی را تجربه نکرده اند اما شاید بدون دخالت قدرتهای منطقه ای و فرا منطقه ای که عمدتا در جهت منافع خود وارد کارزار داخلی این کشورها شدند، مردم منطقه می توانستند ساختار یک ملت واقعی را بازسازی کنند.

 

شاید بتوان روی دیگر این صحنه را دید که تنها بازیگران اصلی هستند که در جهت منافع خود می توانند در پس هر حمله و هر واقعه سیاسی در منطقه به تجربیات خود افزوده تا دور بعدی مناقشات منطقه را به نوعی دیگر رقم زنند و از کمی حافظه تاریخی ملتهای منطقه بیشترین بهره را ببرند. زیرا این واقعیت مسلم شده است که تضاد هویتی که بر ملتهای خاورمیانه سایه افکنده و آنها را روز به روز بیشتر از هم دور می نماید قویتر از هرگونه شاخصی خواهد بود که وحدت و پیوند آنها را در درون مرزهای جغرافیایی تضمین کند. چنانچه کردهایی که در عراق و سوریه و ترکیه  تنها بواسطه مرزها از یکدیگر جدا شده اند هویت مشترک و فرهنگ و زبان مشترک خود را فرامرزی می پندارند.

 

فوکویاما نویسنده پایان تاریخ معتقد است که عوامل مشترکی که یک ملت را به هم پیوند می دهد شامل فرهنگ مشترک، زبان و تاریخ مشترک و یک حس مشترک است که از هویت ملی و از درون یک ملت برمی خیزد. او در این رابطه ایالات متحده را نمونه ای از یک کشور متنوع می داند که مردم احساس هویت ملی خود را نه به خاطر اشتراک در قومیت و یا طولانی بودن تاریخ فرهنگی، بلکه به دلیل مجموعه ای از آرمانها می دانند.

 

نتیجه آنکه ملتها در خاورمیانه نیز باید به رغم تفاوتهای قومی- مذهبی، با دستیابی به آگاهی از حس مشترکی مانند زیستن در درون یک دولت-ملت و در داخل مرزهای سیاسی مشترک بهره بگیرند تا هویت ملی خود را حتی اگر دولتهایشان سقوط کنند، حفظ نمایند.


نویسنده