ترامپ و نظم نوین خاورمیانه

یک سوال اساسی که سال 2017 را شکل خواهد داد اینست که آیا خاورمیانه در دوران ترامپ نظم نوینی را تجربه خواهد کرد؟ اگر به این گفته کیسینجر استناد کنیم که ارتقای تعادل قدرت میان امریکا و روسیه می تواند ثبات جهانی را افزایش دهد، می توان گفت که این دو قدرت جهانی با یکدیگر نظم نوین خاورمیانه ای را خواهند ساخت.
 
سیگنالهای فرستاده شده از سوی ترامپ برای پوتین جهت روابط دوستانه تر را می توان آغاز یک دوره جدید در سیاست های خاورمیانه ای دانست. باور این دوران جدید را می توان ناشی از دو دلیل دانست:
 
ابتدا نوع نگاه رییس جمهور ایالات متحده به رقیب اصلی یعنی روسیه است. ترامپ می داند که خاورمیانه برای روسیه با اعمال نفوذ در منطقه و در جهت مغایر با حضور امریکا شکل می گیرد و روسیه برای حفظ منطقه پیرامونی و حیاط خلوت خود به تحکیم روابط با ایران، سوریه و دولت فلسطینی به رهبری حماس می پردازد. همچنین روسیه در این راه با ایجاد ارتباط با متحدان سنتی امریکا مانند عربستان، امارات، قطر و مصر در تلاش است که خاورمیانه را به منطقه تحت نفوذ خود تبدیل نماید.
 
دوم متفاوت بودن نگاه ریاست جمهوری فعلی امریکا به خاورمیانه نسبت به ریاست جمهوری قبلی است. چنانچه اصول سیاست خارجی ترامپ برخلاف اوباما، بر دمکراسی و حقوق بشر بنا نمی شود. همچنین سیاست درهای باز اوباما نیز با همدردی با پناهجویان خاورمیانه ای در نزد ترامپ جایگاهی ندارد.
 
به دنبال این تفاوت دیدگاه منطقه ای می توان اینگونه استدلال کرد که خاورمیانه عرصه کلیدی سیاست خارجی در دوران ریاست جمهوری اوباما بوده و رویدادهایی مانند بهار عربی و جنگ داخلی سوریه از یک سو و روند طولانی توافق هسته ای با ایران با عنوان معبر سازنده دکترین اوباما از سوی دیگر، همگی مبنی براستراتژی "تغییر" اوباما بودند که از نظر ترامپ جز اتلاف منابع مالی و صرف هزینه های نظامی ثمری نداشتند.
 
در ارتباط با نگاه اول، سیاست های مورد انتظار امریکا برای پاسخ به روسیه با ایجاد فضایی برای افزايش اثرگذاری این کشور در منطقه و کنترل این اثرگذاری در راستای استراتژی های امریکا همراه است. ترامپ می داند که مشغول شدن به مسایلی چون برنامه هسته ای ایران و فرایند دمکراسی در منطقه راه را برای روسیه در جهت قوت گرفتن باز می کند. بنابراین ترجیحش بازی با کارت حریف است که غیرمستقیم قدمی رو به جلو خواهد بود.
 
در ارتباط با نگاه دوم، سیاست مورد انتظار برای دیدگاه منطقه ای ترامپ را باید در نوع برخورد با بسیاری از بحران های به جا مانده در منطقه مانند جبران دور شدن از متحدین منطقه ای و از دست دادن فرصتهایی برای حضور بیشتر در منطقه و بالطبع دستیابی به منافع بیشتر دید. آشکار است که چشم انداز ترامپ و سبک رهبری او مانند دیگر اسلافش، ایفای نقش اساسی در سیاستهای خاورمیانه است. بنابراین ترامپ که سوریه را باتلاقی برای ایالات متحده می داند، تلاش برای بیرون آمدن از آن را در اولویت قرار خواهد داد.
 
حاصل این دو دیدگاه برای ترامپ نزدیک شدن به رقیب سنتی یعنی روسیه و بررسی چالشهای به جا مانده در   خاورمیانه می تواند آغازگر نظم نوینی در منطقه باشند.
 
توماس رایت کارشناس سیاست خارجی ایالات متحده در موسسه بروکینز، انتخابات اخیر امریکا را مشابه انتخابات پارلمانی آلمان که منجر به قدرت رسیدن هیتلر شد، دانسته و گفته بود که هیچ انتخابات دیگری چنین پتانسیل واژگونی کامل نظم بین المللی، اقتصاد جهانی و ژئوپلیتیک را نداشته است.
 
در حقیقت، تمایل به بهبود روابط دوستانه تر دو ابرقدرت کمی نگران کننده و شاید ناآشنا برای کشورهای خاورمیانه باشد زیرا آنها هیچگاه در یک بلوک با دو رهبر حضور نداشتند.
 
برای ترامپ تقابل با روسیه و ایجاد دنیای دو قطبی دوباره بکار نخواهد آمد. بلکه همکاری و مشارکت و همسو بودن می تواند ترامپ را به اهدافی مانند مبارزه با تروریسم و برنامه موشکی ایران نزدیک نماید. دکترین پوتین نیز خواستار تشکیل ائتلاف بین المللی برای مبارزه با تروریسم است. اگرچه پوتین برخلاف دکترین خود مبنی بر "ضرورت استفاده از راه حل های دیپلماتیک جهت پایان دادن به درگیری ها در خاورمیانه بدون دخالت نظامی" مجبور به توسل به راه حل نظامی شد.
 
انتظار پوتین از ترامپ پذیرش دوباره نقش جهانی روسیه است و روسیه در سالهای اخیر ثابت کرده که قادر به بازیگری در حد یک قدرت جهانی است. دیپلماسی روسیه توانسته ایران و ترکیه و عربستان را به خود جلب نماید و در سال های اخیر اثبات کرده که با کارت این دولتها توانسته در بازی خاورمیانه در مقابل امریکا برنده باشد. پوتین در یک بده بستان سیاسی ترامپ را وارد اتحاد با ستون های اصلی خاورمیانه می کند تا بتواند به اهدافش در اکراین، کریمه و رفع خطر ناشی از موشک های مستقر در شرق اروپا دست یابد.
 
این بده بستان به نفع هر دو طرف خواهد بود. راه حل نظامی وجه مشترک دو ابر قدرت در فروش سلاح به کشورهای منطقه و رونق اقتصاد حاصل از فروش بیشتر کارخانجات اسلحه سازی است. دولت ترامپ که نمادی از تجارت است، تنها در یک قرارداد با کارخانه اسلحه سازی لاکهیدمارتین 600 میلیون دلار قرارداد بسته است. روسیه نیز از زمان قدرت نمایی در سوریه به خصوص پس از شلیک موشک های کروز از دریای خزر و با استفاده از ترس کشورهای عرب منطقه موفق به فروش بیشتر موشک به کشورهای منطقه شده است. همچنین تقویت نهادهای دفاعی و تشویق برای پیوستن به سازمان های امنیت جمعی زمینه ساز فروش تسلیحات و به دنبال ان توسعه اقتصادی روسیه است.
 
ایدئولوژی ترامپ از سه اصل مخالفت با متحدان ایالات متحده، مخالفت با تجارت آزاد و حمایت از استبداد تشکیل می شود که بنظر بسیاری از کارشناسان دنیای سیاست و اقتصاد مغایر با نظم لیبرال دمکراسی ایالات متحده است. اما همین سه اصل می تواند کشورهای غیر متحد با امریکا را که تمایلی هم به تجارت آزاد بخصوص با امریکا ندارند با استبداد ترامپ روبرو سازد. طبیعتا ایران با سیاست های ضدامریکایی گزینه ای برای آماج این استبداد خواهد بود. متحدان ایالات متحده نیز فعالیت های ایران را عامل بی ثباتی منطقه دانسته و تطابق کامل توافق هسته ای و مبارزه با تروریسم را بهانه ای برای پاسخگویی به حساسیت های منطقه ای خود می دانند. بنابراین نگاه ترامپ به ایران نگاهی منفعلانه نخواهد بود.
 
سه رکن سیاست خارجی اوباما یعنی دفاع، دیپلماسی و توسعه در رابطه با خاورمیانه با هدف ثبات اقتصادی و سیاسی در منطقه عنوان شده بود. استراتژی سیاست خارجی او نیز بر عمل گرایی، آزادی و گسترش دمکراسی از طریق روش های دمکراتیک و استفاده از قدرت نرم بود يعني سياستي در مقابل دکترین بوش كه بر نظامی گری و یکجانبه گرایی برای دفاع از امنیت ملی امریکا و با استیلای هژمونی اين كشور با استفاده از قدرت سخت بود.
 
ترامپ نیز مانند بوش تمایلی بر اتکای بر همپیمانان و متحدین دایمی خود ندارد و نیاز به لزوم سازمان های بین المللی را نیز کمرنگ تر می بیند. همچنین تشابه دو دولت بوش و ترامپ را می توان در توسعه حق دفاع پیشدستانه به جنگ پیشگیرانه دانست. اما انچه ترامپ را در مقابل دو دولت قبلی نگه می دارد، عدم اعتقادش به توسعه دمکراتیزاسیون اجباری به عنوان راه حل اصلی مبارزه با تروریسم است. او خود را واقع بین تر از اینها می داند که با مماشات به جنگ تروریسم برود و راه حل نهایی را در ابتدا بیان می نماید که به مذاق بسیاری در منطقه خاورمیانه خوش نخواهد آمد.
 
در مجموع خاورمیانه پس از تحولات بهار عرب و جنگ های داخلی و فرقه گرایی و گسترش تروریسم به سمت نظم و یا بی نظمی دوباره حرکت خواهد کرد. کیسینجر معتقد است که جهان در معرض بیشترین خطر است زيرا وقتی که نظم بین المللی از یک سیستم به سوی سیستم دیگر حرکت می کند. هرج و مرج تا استقرار نظم جدید ادامه خواهد داشت.


نویسنده