آینده شوم تکفیری ها
نویسنده: فائزه قاسمی، پژوهشگر مهمان
تفکرات وستفالیایی، معمولا اهمیت و قدرت گروهها و سازمان های غیردولتی را نادیده می گیرند. این گروهها زمانی که خارج از چارچوب ساختار شناخته شده دولت ملتها عمل می کنند، به عنوان نوعی آنومی و یک بی نظمی که «تنها» باید سرکوب شود، دست کم گرفته می شوند. اما جهان امروز نشان داده این آنومی ها احتمالا بخشی از ساختار اصلی زیست ما در سیاست بینالملل کنونی هستند. قاعدهاند و نه استثنا. نوعی مقاومت فارغ از نگاه اخلاقی در برابر نظم موجودند. تعدد گروههای تروریستی غیردولتی و زایش یکی پس از دیگری آنها نشان داده این گروهها بخشی از مقاومت «متفاوت»ها در برابر تفکر غالب دولت-ملت گرایی هستند که علاقهمند به یکسانسازی ایدهها و رویههاست. با این حال، امری دیگر درخصوص گروههای تروریستی هم غالبا نادیده گرفته شده است: توانایی آنها برای عمل کردن مانند دولتها.
القاعده از آن گروههایی است که در عین مخالفت با نظم موجود وستفالیایی، با استفاده از برخی رویههای سنتی دولتها، نه تنها به حیات خود ادامه داده، که قدرتمندتر و ریشهدارتر شده است. این گروه که احتمالا قدرتمندترین گروه تروریستی تکفیری در خاورمیانه است، الگوبرداریهای جالبتوجهی از نحوه تعاملات دولت-ملتها داشته است. این گروه نه تنها در دهه 90 به خوبی از حملات ارتش بزرگ روس جان بدر برد، که توانسته حملات ائتلاف امریکایی را هم پشت سر بگذارد. در سالهای اخیر رشد خزنده قدرت این گروه در سوریه، شمال افریقا و یمن و ... نظر خیلیها را به خود جلب کرده است.
تمرکزگرایی در تصمیم و عدم تمرکز در اجرا» به مثابه اصل سازمانی است که به این گروه امکان داده شعبههای متعددش را با در نظر داشت تفاوتهای استراتژیک و فرهنگی در نقاط مختلف دنیا مدیریت کند. به عبارتی دیگراعطای قدرت به فرماندهان محلی که از همان روز نخست مورد نظر اسامه بن لادن بود، باعث شده این گروه بتواند حتی در زمانی که رهبری و فرماندهان شاخه مرکزی آن تحت فشارهای شدید امنیتی قرار داشتند فعال باقی بماند. این گروه فراز و نشیبهای زیادی را طی کرده و از دهه 90 میلادی آموخته باید میان مبارزات محلی در سودان یا افغانستان با فعالیتهای جهانیاش به ویژه در مقابله با دشمن دور، به اعتدال برسد. همچنین حرکت آرام و پیوستهاش چهرهای خردمند و نیمفرزانه در میانه گروههای دیگر تروریستی از آن ساخته است.
القاعده سال هایی را که داعش در سرتیتر اخبار رفته بود، در سکوت خبری و صرف رشد قدرت خود می کرد. اکنون این گروه در شاخ افریقا ریشه دوانده و حتی بومی شده است. الشباب، جناج پیشین جوانان اتحادیه دادگاههای اسلامی، اکنون قدرت زیادی پیدا کرده است. در یمن« القاعده شبه جزیره» متشکل از نیروهای مجاهدینی که در سالهای جنگ سرد به عنوان قهرمانان میهنی، ابزار دست یمن شمالی برای فشار بر یمن جنوبی بودند، به نیرویی اثرگذار در آینده سیاسی یمن تبدیل شده و حتی ائتلاف کوتاه مدتش با شورشیان جنوب اکنون بدل به یک متغیر مهم شده است. در سوریه قدرتمندترین گروه تکفیری، القاعده است که زیرشاخههای آن از حیات تحریر شام تا گروه کوچکتر اما منسجمتر حراسالدین در ادلب جولان می دهند. گفته می شود در مجموع القاعده اکنون دهها هزار جنگجو و از حمله 7هزار نفر در سومالی، 6هزار نفر در یمن و 20هزار نفر در سوریه را فرماندهی می کند.
قدرت گرفتن القاعده نه تنها از این جهت که یک گروه تروریستی با اهداف بلندمدت خطرناک و گاه غیرقابل پیش بینی است، یک تهدید جهانی محسوب می شود؛ بلکه از این جهت که این گروه قابلیت های موثری چون ائتلاف سازی و اتحادسازیهای موفق را در کارنامه اش دارد هم مسئلهساز خواهد بود. ائتلافسازیهای القاعده تا اندازه ای مشابه ائتلافسازی دولت-ملتها در عصر وستفالیایی است: پذیرش استقلال در حاکمیت در عین همکاری و همارزی. ساختار القاعده با آن سطح مناسب انعطاف مدیریتیاش نشان داده توانایی تجمیع گروههای متعدد تروریستی زیر یک ابرشاخه قدرتمند را خواهد داشت.
اکنون نشانههای مهمی از چنین سناریویی به چشم میآید. در غرب ایران، القاعده تعاملات خود با داعش را افزایش داده است. مهمترین نقطه اختلافهای داعش و القاعده اکنون از میان رفته است. داعش دیگر یک خلافت سرزمینی و در نتیجه رقیبی برای ایدئولوژِی القاعده نیست، خصم اصلی خود را از تشیع و ایران به غرب و حتی اسرائیل تغییر داده است و مهمتر از همه رهبر لجوجش ابوبکر البغدادی با آن نامههای تند و آتشین که برای الظواهری مینوشت اکنون از میان رفته است. داعش بعد از شکستهای پیاپی در سه سال اخیر، اکنون در حال تجدید قوای خود است. داعش اگرچه گستره سرزمینی خود را از دست داده، اما هنوز سه عامل مهم دیگر قدرتش را کمابیش حفظ کرده است: نیروهای معتقد، پول و رسانه. داعش میتواند برخی «باگ»های القاعده را پرکند. جذب نیروی جوانتر، برند سازی پرشر و شور و از همه مهمتر نفوذ در حیات خلوت قدیمی القاعده یعنی افغانستان.
در حالی که گفته میشود القاعده نفوذ اندکی در افغانستان و تنها 600 نیرو در آن کشور دارد، داعش ارتباطات گسترده تری در افغانستان ایجاد کرده است. هرچند قدرت این گروه بعد از دستگیری ششمین رهبر «داعش خراسان» در افغانستان به شدت تضعیف شده است. شاید به همین دلیل اکنون دقیتر است که بگوییم القاعده برای گرفتن یک ارتباط ریشهدار در افغانستان بیشتر نیازمند جلب نظر طالبان خواهد بود. طالبان بعد از امضای موافقتنامه صلح با واشنگتن، وزن و قدرت خود در صحنه میدانی را تثبیت کرده است. این گروه توانسته بخش زیادی از خواسته های خود را به امریکاییها تحمیل کند و احتمالا همین کار را در ماههای آینده با دولت افغانستان خواهد کرد. حدود 5هزار تن از نیروهایشان قرار است اندک اندک از زندانها آزاد شوند که احتمالا نیروی مهمی برای آینده سیاسی این گروه در سرتاسر افغانستان ایجاد خواهند کرد.
طالبان مشکل عمدهای با القاعده ندارد. تنها مسئله به قراری است که گفته میشود نیروهای طالب از القاعده طلب کردهاند: در افغانستان محلی رفتار کنید! طالبان نگران استفاده مجدد القاعده از افغانستان بعنوان پایگاهی برای ضربه زدن دوباره به غرب و تبدیل کردن دوباره خاک آن کشور به محلی تسخیرشده توسط نیروهای ائتلاف است. اگر این شرط طالبان را القاعده بپذیرد، محتمل است که این مثلث شوم تا اندازهای تکمیل شود و از غرب تا شرق جهان اسلام را تحت تاثیر قرار دهد.
نیازی به ادغام نیست. تنها ارتباطات بدون رقابت و موازی این سه گروه کافی است تا در سالهای آینده شاهد تشدید هرچه بیشتر خشونت تکفیریها در منطقه باشیم. همین حالا هم نشانههایی از این تعاملات میان سه گروه به چشم میخورد. در ساحل عاج، همکاری بین نیروهای القاعده با داعش افزایش یافته است، در ادلب-استانی که در آن داعش به سختی تحمل می شد و محل نفوذ القاعده محسوب می شود اکنون رواداری نسبت به نیروهای داعش افزایش یافته است. در افغانستان مانعی جدی بر سر راه اتحاد دوباره طالبان و القاعده به جز پیش شرط ذکر شده وجود ندارد و همه اینها می تواند نشانه ای باشد بر تازهترین بهرهبرداری این سه گروه تکفیری از روشهای وستفالیایی: ائتلاف و اتحاد استراتژیک؛ شاید با حفظ حاکمیت و انسجام داخلی و بدون لزوم ادغام.