ترجمان استراتژیک

لیبرالیسم نیازمند ملت است

نوع مطلب: ترجمه

 
 

A Country of Their Own

Liberalism Needs the Nation

May/June 2022

 

نویسنده: فرانسیس فوکویاما

مترجم: حمیدرضا کریمی

 

لیبرالیسم در خطر است. اصول جوامع لیبرال عبارت اند از: تساهل، احترام به حقوق فردی و حاکمیت قانون. همه این ها در معرض خطر قرار دارند زیرا جهان از چیزی رنج می برد که می توان آن را بحران یا حتی رکود دموکراسی نامید. طبق گزارش خانه آزادی حقوق سیاسی و آزادی های مدنی در سراسر جهان طی ۱۶ سال گذشته هر سال کاهش یافته است. افول لیبرالیسم در قدرت فزاینده خودکامگی هایی همچون چین و روسیه، فرسایش نهادهای لیبرال یا اسما لیبرال در کشورهایی همانند مجارستان و ترکیه، و پسرفت دموکراسی های لیبرال مانند هند و ایالات متحده مشهود است. در هریک از این موارد ناسیونالیسم رشد غیر لیبرالیسم را تقویت کرده است. رهبران غیر لیبرال، احزاب و متحدان آن ها از لفاظی های ناسیونالیستی برای کنترل بیشتر بر جوامع خود استفاده کرده اند.

 

آن ها مخالفان خود را به عنوان نخبگان ناآگاه و جهان وطن گرا محکوم می کنند. آن ها ادعا می کنند که نمایندگان اصیل کشور خود و پاسدار واقعی آن ها هستند. گاهی اوقات، سیاستمداران غیر لیبرال همتایان لیبرال خود را صرفا به عنوان افراد غیر موثر ترسیم می کنند اما اکثرا آن ها را نه تنها به عنوان دشمنان سیاسی بلکه به عنوان چیزی شوم تر یعنی دشمان مردم توصیف می کنند. ماهیت خاص لیبرالیسم آن را مستعد این حمله می کند. اساسی ترین اصل در لیبرالیسم اصل مدارا است، بدین صورت که دولت عقاید، هویت و هیچ نوع اصل جزمی را تحویز نمی کند. از زمان ظهور احتمالی خود در قرن هفدهم لیبرالیسم به عنوان یکی از قواعد سازمان‌دهنده سیاست، بینش سیاسی را فقط محدود به تلاش برای یافتن زندگی خوب (همانطور که توسط یک مذهب خاص یا یک دکترین اخلاقی یا سنت فرهنگی اینگونه تعیین شده بود) نکرده، بلکه تعمدا آن را برای حفاظت از خود زندگی تحت شرایطی که براساس آن عامه مردم نمی‌توانند بر سر اینکه چیزی می‌تواند معنای زندگی خوب داشته باشد به توافق برسند، نیز مورد استفاده قرار داده است. این ماهیت لاادری یک خلا معنوی ایجاد می کند، زیرا افراد راه خود را می روند و تنها حس شکننده ای از اجتماع را تجربه می کنند. نظم های سیاسی لیبرال به ارزش های مشترکی مانند مدارا، سازش و ژرف اندیشی نیاز دارند، اما این ها پیوندهای عاطفی قوی موجود در جوامع مذهبی و قومگرا را تقویت نمی کند. در واقع، جوامع لیبرال اغلب پیگیری بی هدف رضایت مادی را تشویق کرده اند. مهمترین نقطه قوت لیبرالیسم همان نقطه عملگرایانه ای است که قرن ها وجود داشته است و آن عبارت است از: توانایی آن در مدیریت تنوع در جوامع کثرت گرا. با این حال محدودیتی برای انواع گوناگونی وجود دارد.

 

اگر تعداد زیادی از مردم اصول لیبرال را رد کنند و به دنبال محدود کردن حقوق اساسی دیگران باشند یا اگر شهروندان برای رسیدن به هدف خود به خشونت متوسل شوند، لیبرالیسم به تنهایی نمی تواند نظم سیاسی را حفظ کند. و اگر جوامع مختلف از اصول لیبرال دور شوند و سعی کنند هویت ملی خود را بر اساس نژاد، قومیت، مذهب و یا برخی دیدگاه های ماهوی متفاوت با زندگی خوب بنا کنند، این امر دعوتی به درگیری بالقوه خونین می باشد. جهانی که مملو از چنین کشورهایی باشد همواره متزلزل تر، پر آشوب تر و خشن تر خواهد بود. به همین دلیل است که برای لیبرال ها بیش از پیش مهم است که از ایده ملت دست نکشند. در حقیقت آن ها باید بدانند هیچ چیز جهان شمولی لیبرالیسم را با دنیای دولت-ملت ها ناسازگار نمی کند. هویت ملی شکل پذیر است و می توان آن را به گونه ای شکل داد که منعکس کننده آرمان های لیبرال و القای حس اجتماع در میان عموم مردم باشد. برای اثبات اهمیت پایدار هویت ملی به مشکلاتی که روسیه در حمله به اوکراین با آن مواجه است، بنگرید. ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه، مدعی شد که اوکراین هویتی جدا از روسیه ندارد و این کشور بلافاصله پس از شروع تهاجم فرو می پاشد. در عوض، اوکراین دقیقا به این دلیل که شهروندانش به ایده اوکراین مستقل و لیبرال دموکراتیک وفادار هستند و نمی خواهند در یک دیکتاتوری فاسد تحمیل شده از بیرون زندگی کنند، سرسختانه در مقابل روسیه مقاومت کرده اند. آن ها با شجاعت خود روشن کرده اند که شهروندان حاضرند برای آرمان های لیبرال جان خود را از دست بدهند، اما تنها زمانی (حاضرند چنین از خودگذشگی بکنند) که این آرمان ها در کشوری گنجانده شوند که آن ها بتوانند آن را کشور خود بنامند.

 

خلا معنوی لیبرالیسم

جوامع لیبرال برای ارائه دیدگاهی مثبت از هویت ملی به شهروندان خود تلاش می کنند. تئوری پشت لیبرالیسم در ترسیم مرزهای روشن در اطراف جوامع مشکلات زیادی دارد. این امر بدان دلیل است که این نظریه بر جهان گرایی بنا شده است. همانگونه که در اعلامیه جهانی حقوق بشر دیده می شود: همه انسان ها آزاد به دنیا می آیند و از نظر حقوق برابر هستند. علاوه بر این هرکس بدون توجه به نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی و.. مستحق تمام حقوق و آزادی های مندرج در این اعلامیه هستند. لیبرال ها از نظر تئوری نگران نقض حقوق بشر هستند، صرف نظر از این که در کجای جهان رخ می دهد. بسیاری از لیبرال ها از دلبستگی های خاص ناسیونالیست ها بیزارند و خود را «شهروندان جهان» تصور می کنند. تطبیق ادعای جهان گرایی با تقسیم جهان به دولت-ملت ها دشوار است. به عنوان مثال هیچ نظریه لیبرال مشخصی در مورد چگونگی ترسیم مرزهای ملی وجود ندارد، این نقصی است که منجر به درگیری های درون لیبرالی بر سر جدایی طلبی مناطقی مانند کاتالونیا، کبک، اسکاتلند و اختلاف نظر در مورد رفتار صحیح با مهاجران و پناهندگان شده است. ناسیونالیست ها شکایت دارند که لیبرالیسم پیوندهای جامعه ملی را از بین برده و جهان وطنی را جایگزین آن کرده است که به مردم کشورهای دوردست به اندازه هموطنان اهمیت می دهد. ناسیونالیست های قرن نوزدهم هویت ملی را بر پایه زیست شناسی بنا کردند و معتقد بودند که جوامع ملی ریشه در اجداد مشترک دارند.

 

این امر همچنان برای برخی ملی گریان همانند ویکتور اوربان نخست وزیر مجارستان ادامه دارد. ناسیونالیست های دیگر مانند یورام هازونی محقق اسراییلی با این استدلال که ملت ها واحدهای فرهنگی منسجمی را تشکیل می دهند که به اعضای خود اجازه می دهد سنت های فشرده ای از غذا، تعطیلات، زبان و موارد مشابه را به اشتراک بگذارند، به دنبال تجدیدنظر در ناسیونالیسم قرن بیستم بوده اند. متفکر محافظه کار آمریکایی پاتریک دنین ادعا کرده است که لیبرالیسم شکلی از ضد فرهنگ را تشکیل می دهد که تمام اشکال فرهنگ پیشالیبرال را منحل کرده است و از قدرت دولت برای نفوذ و کنترل هر جنبه ای از زندگی خصوصی استفاده می کند. دنین و دیگر محافظه کاران به طور فزاینده ای از نولیبرال های اقتصادی جدا شده اند و در سرزنش سرمایه داری بازار به دلیل فرسایش ارزش های خانواده، جامعه و سنت ها با صدای بلند سخن گفته اند. در نتیجه مقوله های قرن بیستم که چپ و راست را بر اساس ایدئولوژی اقتصادی تعریف می کردند، با واقعیت کنونی مطابقت ندارند، زیرا گروه های دست راستی مایلند از قدرت دولتی برای تنظیم زندگی اجتماعی و اقتصادی استفاده کنند. همپوشانی قابل توجهی بین ناسیونالیست و محافظه کاران مذهبی وجود دارد. از جمله سنت هایی که ناسیونالیست معاصر می خواهند حفظ کنند، سنت های مذهبی است. بنابراین حزب قانون و عدالت در لهستان با کلیسای کاتولیک لهستان همسو بوده و بسیاری از شکایات فرهنگی این کلیسا در مورد حمایت اروپای لیبرال از سقط جنین و ازدواج همجنسگرایان را پذیرفته است.

 

به طور مشابه محافظه کاران مذهبی اغلب خود را میهن پرست می دانند. این امر قطعا در مورد انجیلی های آمریکایی که هسته اصلی جنبش «تجدید عظمت آمریکا» در زمان ترامپ را تشکیل دادند، صادق است. انتقاد محافظه کارانه اساسی از لیبرالیسم-یعنی اینکه جوامع لیبرال هیچ هسته اخلاقی مشترک قوی ای را ارایه نمی دهند که بتوان اجتماع را حول آن بنا کرد- به اندازه کافی صادق است. این امر در واقع یک اشکال نیست بلکه ویژگی لیبرالیسم می باشد. سوال محافظه کاران این است: آیا راهی واقع بینانه برای به عقب بردن زمان و تحمیل مجدد نظم اخلاقی ضخیم تر وجود دارد؟ برخی از محافظه کاران ایالات متحده امیدوارند به دوران خیالی باز گردند که تقریبا همه در ایالات متحده مسیحی بودند. اما امروزه جوامع مدرن از نظر مذهبی بسیار متنوع تر از زمان جنگ های مذهبی اروپا در قرن شانزدهم هستند. ایده احیای یک سنت اخلاقی مشترک که توسط باورهای مذهبی تعریف شده باشد، ایده ای غیر مشروع است. رهبرانی مانند نارندرا مدی نخست وزیر ملی گرای هندو هند امیدوار به این نوع بازسازی حتی با توسل به زور هستند.

 

دولت غیر قابل اجتناب

نیروهای غیر لیبرال در سراسر جهان به استفاده از ناسیونالیسم به عنوان یک سلاح قدرتمند انتخاباتی ادامه خواهند داد. اما لیبرال ها نباید ملت را به مخالفان خود واگذار کنند. لیبرالیسم با ادعاهای جهانشمولی ممکن است به راحتی در کنار ناسیونالیسم قرار نگیرد اما می توان این دو را با هم آشتی داد. اهداف لیبرالیسم کاملا با جهانی تقسیم شده به دولت-ملت سازگار است. همه جوامع باید از زور استفاده کنند، هم برای حفظ نظم داخلی و هم برای محافظت از خود در برابر دشمنان خارجی. یک جامعه لیبرال این کار را با ایجاد یک دولت قدرتمند انجام می دهد، اما قدرت دولت را تحت حاکمیت قانون محدود می کند. قدرت دولت طبق قرارداد اجتماعی از سوی افراد خودمختار به آن تفویض شده است. این امر با پذیرش عمومی قانون و انتخابات مردمی مشروعیت می یابد. حقوق لیبرال اگر نتواند توسط دولتی که طبق تعریف ماکس وبر انحصار مشروع زور را در اختیار دارد، اجرا شود،بی معنی است. صلاحیت سرزمینی دولت با منطقه اشغال شده توسط گروهی از افراد که قرارداد اجتماعی را امضا کرده اند مطابقت دارد. بنابراین دولت ها که دارای صلاحیت ارضی محدود هستند، به عنوان بازیگران سیاسی باقی می مانند زیرا آن ها تنها کسانی هستند که می توانند از زور به صورت مشروع استفاده کنند. در دنیای جهانی شده امروز، قدرت توسط نهادهای مختلف از شرکت های چند ملیتی گرفته تا گروه های غیردولتی و سازمان های تروریستی و سازمان های فراملی همانند اتحادیه اروپا و سازمان ملل به کار گرفته می شود. اما همچنان یک شکل خاص از قدرت یعنی توانایی اجرای قوانین از طریق تهدید یا استفاده واقعی از زور تحت کنترل دولت ملت ها باقی می ماند.

 

نه اتحادیه اروپا و نه انجمن بین المللی حمل و نقل هوایی، پلیس یا ارتش خود را برای اجرای قوانین تعیین شده مستقر نمی کنند و به ظرفیت دولت ها وابسته اند. بنابراین هیچ تناقضی بین جهان گرایی لیبرال و نیاز به دولت ملت وجود ندارد. اگرچه ارزش های هنجاری حقوق بشر ممکن است جهانی باشد اما قدرت اجرایی چنین نیست. یک دولت لیبرال در اعطای سطوح مختلف حقوق به شهروندان و غیر شهروندان کاملا موجه است، زیرا منابع یا مجوز لازم برای حمایت از حقوق جهانی را ندارد. همه افراد در قلمرو یک دولت از حمایت یکسان دولت برخوردارند اما فقط شهروندان در قرارداد اجتماعی مشارکت کامل دارند. این واقعیت که دولت ها به عنوان منبع قدرت قهری باقی می مانند ، باید احتیاط را در مورد پیشنهادهای ایجاد نهادهای فراملی جدید و تفویض چنین قدرتی به آن ها برانگیزد.

 

جوامع لیبرال با چندین صده تجربه آموخته اند چگونه قدرت را در سطح ملی از طریق حاکمیت قانون و نهادهای قانونگذاری محدود کنند و چگونه قدرت را متعادل کنند تا استفاده از آن منعکس کننده منافع عمومی باشد. اما آن ها نمی دانند چگونه چنین نهادهایی را در سطح جهانی ایجاد کنند. جدی ترین تلاش در این زمینه اتحادیه اروپا است. نتیجه آن یک سیستم نابسامان با ضعف بیش از حد در برخی از حوزه ها (سیاست مالی و امور خارجی) و قدرت بیش از حد در برخی دیگر (تنظیمات اقتصادی) می باشد. اروپا حداقل دارای تاریخ و هویت فرهنگی مشترک است، امری که در سطح جهانی وجود ندارد. نهادهای بین المللی مانند دیوان بین المللی دادگستری و دیوان کیفری بین المللی همچنان به دولت ها برای اجرای احکام خود متکی هستند. امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی، شرطی را برای صلح دائمی بیان کرد که جهان پر از کشورهای لیبرال باشد که روابط بین الملل را به جای توسل به زور، از طریق قانون تنظیم کنند. متاسفانه حمله پوتین به اوکراین نشان داد که جهان هنوز به این لحظه پساتاریخی نرسیده است و قدرت نظامی ضامن نهایی صلح برای کشورهای لیبرال است. بنابراین بعید است دولت ملت به عنوان بازیگر اصلی در سیاست جهانی ناپدید شود.

 

زندگی خوب

نقد مطافظه کارانه از لیبرالیسم در هسته خود حاوی شک و تردید معقولی نسبت به تاکید لیبرال بر استقلال فردی است. جوامع لیبرال برابری کرامت انسانی را در نظر می گیرند، کرامتی که ریشه در توانایی افراد برای انتخاب دارد. به همین دلیل آن ها به حفاظت از استقلال فردی به عنوان یک موضوع حقوق اساسی تعهد دارند. اما اگرچه استقلال فردی یک ارزش لیبرال اساسی است، اما تنها خیر انسانی نیست که به طور خودکار بر سایر دیدگاه های زندگی خوب غلبه کند. قلمرو آنچه به عنوان استقلال فردی پذیرفته شده است به طور پیوسته در طول زمان افزایش یافته است. اما احترام به استقلال فردی به معنای مدیریت و تعدیل رقابت باورهای عمیق بود، نه جابجایی آن باورها در کلیت آن ها. هیچ انسانی فکر نمی کند که به حداکثر رساندن استقلال شخصی اش مهم ترین هدف زندگی است یا این که بر هم زدن هر شکلی از قدرت موجود لزوما چیز خوبی است. بسیاری از مردم خوشحال می شوند آزادی انتخاب خود را با پذیرش چارچوب های مذهبی و اخلاقی که آن ها را افراد دیگر مرتبط می کند، محدود کنند. اولین متمم قانون اساسی ایالات متحده برای محافظت از اعمال آزادانه مذهب بود نه حمایت از شهروندان در برابر مذهب.

 

جوامع لیبرال موفق فرهنگ و درک خاص خود را از زندگی خود دارند، حتی اگر این دیدگاه ضعیف تر از جوامعی باشد که به یک دکترین وابسته هستند. آن ها نمی توانند نسبت به ارزش هایی که برای حفظ خود به عنوان جوامع لیبرال ضروری است، بی طرف باشند. آن ها باید روحیه عمومی، مدارا، مشارکت فعال در امور عمومی را اگر می خواهند منسجم باشند در اولویت قرار دهند. اگر می خواهند از نظر اقتصادی پیشرفت کنند، باید به نوآوری، کارآفرینی و ریسک پذیری اهمیت دهند. جامعه متشکل از افراد درون نگر که فقط به حداکثر رساندن مصرف شخصی علاقه دارند، اصلا جامعه نخواهند بود. دولت ها فقط به این دلیل مهم نیستند که منبع منحصرف به فرد قدرت مشروع و ابزار کنترل خشونت هستند. آن ها همچنین منبع منحصر به فرد جامعه هستند.

 

جهان شمول گرایی لیبرال در سطحی با ماهیت جامعه پذیری انسان جور در نمی آید. مردم قوی ترین پیوندهای محبت را نسبت به نزدیکان خود احساس می کنند. با گسترش دایره آشنایی احساس تعهد آن ها ناگزیر کاهش می یابد. همانطور که جوامع بشری در طول قرن ها بزرگتر و پیچیده تر شده اند، مرزهای همبستگی از خانواده ها، روستاها و قبایل به کل کشور گسترش یافته است. اما تعداد کمی از مردم انسانیت را به عنوان یک واحد کامل دوست دارند. برای اکثر مردم در سراسر جهان کشور بزرگترین واحد همبستگی است. در واقع این وفاداری به زیربنای حیاتی مشروعیت دولت و در نتیجه توانایی آن برای حکومت تبدیل می شود. در برخی جوامع هویت ملی ضعیف می تواند پیامدهای فاجعه باری داشته باشد، همانطور که در برخی از کشورهای در حال توسعه مانند میانمار و نیجریه و برخی کشورهای شکست خورده همانند افغانستان، لیبی و سوریه مشهود است.

 

نمونه ناسیونالیسم لیبرال

این استدلال ممکن است شبیه به استدلال هایی باشد که هازونی، محقق محافظه کار اسرائیلی، در کتاب سال ۲۰۱۸ خود تحت عنوان فضیلت ناسیونالیسم، که در آن از نظم جهانی مبتنی بر حاکمیت دولت ملت دفاع می کند، باشد. او به هشدار مهمی اشاره می کند که در آن کشورهایی مانند ایالات متحده نباید جهان را بر مبنای تصور خود بازسازی کنند. اما او در این تصور که کشورهای موجود واحد های فرهنگی مشخصی هستند و می توان با پذیرش آن ها همانگونه که هستند، نظم جهانی صلح آمیز ایجاد کرد، اشتباه می کند.کشورهای امروزی ساختارهای اجتماعی هستند که محصول جانبی مبازات تاریخی هستند که اغلب شامل تسخیر، خشونت، همسان سازی اجباری و دستگاری عمدی نهادهای فرهنگی می شود. شکل های بهتر و بدتری از هویت ملی وجود دارد که جوامع می توانند از میان آن ها انتخاب کنند. اگر هویت ملی مبتنی بر ویژگی های ثابتی مانند نژاد، قومیت یا میراث مذهبی باشد، آنگاه به مقوله ای بالقوه طرد کننده تبدیل می شود که اصل لیبرال کرامت برابر را نقض می کند. اگرچه هیچ تناقض ضروری بین نیاز به هویت ملی و جهان شمولی لیبرال وجود ندارد، با این وجود نقطه تنش بالقوه قدرتمندی بین این دو اصل وجود دارد.

هنگامی که هویت ملی مبتنی بر ویژگی های ثابت باشد، می تواند به ناسیونالیسم تهاجمی و انحصاری تبدیل شود، همانطور که در اروپا در نیمه اول قرن بیستم انجام شد. به همین دلیل، جوامع لیبرال نباید به طور رسمی گروه های مبتنی بر هویت های ثابت مانند نژاد، قومیت یا میراث مذهبی را به رسمیت بشناسد. البته مواقعی وجود دارد که این امر اجتناب ناپذیر می شود و اصول لیبرالی به کار نمی روند. در بسیاری از نقاط جهان، گروه های قومی یا مذهبی برای نسل ها همان سرزمین را اشغال کرده اند و سنت های فرهنگی و زبانی غلیظ خود را دارند. در بالکان، خاورمیانه، آسیای جنوبی و آسیای جنوب شرقی هویت قومی یا مذهبی یک ویژگی اساسی برای اکثر مردم است و جذب آن ها در یک فرهنگ ملی گسترده تر بسیار غیر واقعی است.

 

می توان شکلی از سیاست لیبرال را حول چندین واحد فرهنگی سازماندهی کرد. به عنوان مثال، هند چندین زبان ملی را به رسمیت می شناسد و در گذشته به ایالت های خود اجازه داده است تا سیاست های خود را در رابطه با آموزش و سیستم های قانونی تعیین کنند. فدرالیسم و واگذاری همزمان اختیارات به واحدهای فروملی در چنین کشور متنوعی ضروری است. این امر در هلند به خوبی جواب داده است اما این عمل در مکان هایی مانند بوسنی، عراق و لبنان که گروه های هویتی خود را در یک مبارزه با حاصل جمع صفر با سایرین می بینند، فاجعه بار بوده است. در جوامعی که گروه های فرهنگی هنوز به واحدهای حافظ منافع تبدیل نشده اند، بهتر است با شهروندان به عنوان افراد به جای اعضای گروه های هویتی برخورد کنیم.

 

از سوی دیگر جنبه های دیگری از هویت ملی وجود دارد که می توانند داوطلبانه پذیرفته شوند و به طور گسترده تری به اشتراک گذاشته شوند، همانند سنت های ادبی، روایت های تاریخی، زبان، غذا و ورزش. کاتالونیا، کبک، و اسکاتلند همگی مناطقی با سنت های تاریخی و فرهنگی متمایز هستند و همگی شامل پارتیزان های ملی گرا هستند که به دنبال جدایی کامل از کشوری هستند که به آن مرتبط هستندو. تردیدی وجود ندارد که اگر این مناطق از هم جدا شوند، جوامعی لیبرال با احترام به حقوق فردی باقی خواهند ماند، همانطور که جمهوری چک و اسلواکی پس از تبدیل شدن به کشورهای جداگانه در سال ۱۹۹۳ انجام دادند. هویت ملی نشان دهنده خطرات آشکار و در عین حال یک فرصت است. این یک ساختار اجتماعی است و می توان آن را به گونه ای شکل داد که از ارزش های لیبرال حمایت کند، نه این که آن را تضعیف کند.

 

بسیاری از کشورها از لحاظ تاریخی از جمعیت های متنوعی ساخته شده اند که بر اساس اصول یا آرمان های سیاسی به جای دسته بندی های گروهی جبرگرا احساس اجتماعی قوی دارند. استرالیا، کانادا، فرانسه، هند و ایالات متحده همگی کشورهایی هستند که در دهه های اخیر به دنبال ساختن هویت ملی بر اساس اصول سیاسی به جای نژاد، قومیت یا مذهب بوده اند. ایالات متحده فرایند طولانی و دردناکی را برای بازتعریف معنای آمریکایی بودن پشت سر گذاشته است و به تدریج موانع شهروندی براساس طبقه، نژاد و جنسیت را از بین می برد. در فرانسه، ساخت هویت ملی با اعلامیه حقوق بشر و شهروند انقلاب فرانسه آغاز شد که آرمان های شهروندی را بر اساس زبان و فرهنگ مشترک ایجاد کرد. استرالیا و کانادا پس از دهه ۱۹۶۰ هویت ملی خود را بر اساس خطوط غیر نژادی بازسازی کردند. بااین وجود دشواری شکل گیری هویت مشترک در دموکراسی های شدیدا تقسیم شده را نباید دست کم گرفت.

 

اکثر جوامع لیبرال معاصر بر روی ملت های تاریخی ساخته شده اند که درک آنها از هویت ملی از طریق روش های غیر لیبرال شکل گرفته بود. فرانسه، آلمان، ژاپن، و کره جنوبی همگی ملت هایی بودند که به لیبرال دموکراسی تبدیل شدند. همانطور که بسیاری اشاره کرده اند ایالات متحده قبل از تبدیل به یک ملت ، یک دولت بود. روند تعریف ملت آمریکا طولانی، دشوار و به طور دوره ای خشونت آمیز بود. اگر مردم لیبرالیسم را چیزی جز مکانیزمی برای مدیریت مسالمت آمیز تنوع بدون احساس گسترده تر از هدف ملی بدانند، لیبرالیسم دچار مشکل می شود. مردمی که خشونت، جنگ و دیکتاتوری را تجربه کرده اند، عموما آرزوی زندگی در یک جامعه لیبرال را دارند، همانطور که اروپایی در دوره پس از ۱۹۴۵ انجام دادند. اما وقتی مردم به زندگی مسالمت آمیز تحت رژیم لیبرال عادت می کنند، تمایل دارند این صلح و نظم را بدیهی تلقی کنند و مشتاق سیاستی می شوند که آن ها را به سمت اهداف بالاتر سوق دهد. در سال ۱۹۱۴ اروپا تقریبا به مدت یک قرن عمدتا عاری از درگیری ویرانگر بود و توده های مردم با وجود پیشرفت مادی عظیمی که اتفاق افتاده بود از رفتن به جنگ خوشحال بودند.

 

جهان احتمالا به نقطه مشابهی در تاریخ بشر رسیده است: برای سه چهارم قرن از جنگ بین دولتی در مقیاس بزرگ دور بوده و در این بین شاهد افزایش عظیم در رفاه جهانی بوده است که به همان اندازه تغییرات اجتماعی عظیم را ایجاد کرده است. اتحادیه اروپا به عنوان پادزهری برای ناسیونالیسم که منجر به جنگ های جهانی شده بود ایجاد شد. اما تهاجم روسیه به اوکراین بی نظمی و خشونت بیشتری را به همراه خواهد داشت. این مقطع دو آینده بسیار متفاوت را نشان می دهد. اگر پوتین در تضعیف استقلال و دموکراسی اوکراین موفق باشد، جهان به دوران ناسیونالیسم تهاجمی و غیر قابل تحمل باز خواهد گشت که یادآور اوایل قرن بیستم است. ایالات متحده از این روند مصون نخواهد ماند، زیرا پوپولیست هایی مانند ترامپ در آرزوی تکرار روش های اقتدارگرایانه پوتین هستند. از سوی دیگر اگر پوتین روسیه را به سمت شکست نظامی و اقتصادی سوق دهد، این فرصت باقی می ماند که این درس لیبرال را دوباره یاد بگیریم که قدرت بدون محدودیت توسط قانون منجر به فاجعه ملی و احیای آرمان های جهانی آزاد و دموکراتیک می شود.

 

Link:

https://www.foreignaffairs.com/articles/ukraine/2022-04-01/francis-fukuyama-liberalism-country

 

جهت ارجاع علمی: فرانسیس فوکویاما، «لیبرالیسم نیازمند ملت است»، مترجم: حمیدرضا کریمی، تاریخ انتشار در سایت مرکز: 1401/3/22

 

 


نویسنده

حمیدرضا کریمی

حمیدرضا کریمی، پژوهشگر مهمان مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه در گروه  مسائل استراتژیک خاورمیانه  است. وی دانش آموخته دکتری روابط بین الملل از دانشگاه تربیت مدرس است.  حوزه مطالعاتی نامبرده مسائل خاورمیانه و امریکا می باشد.


1.دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
2.پیام هایی که حاوی تهمت یا بی احترامی به اشخاص باشد منتشر نخواهد شد
3.پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد