سیاست واشنگتن در خلیج فارس: از جورج دبلیو بوش تا دونالد ترامپ
پرفسورنادر انتصار، استاد بازنشسته علوم سیاسی دانشگاه آلابامای جنوبی
دونالد ترامپ، رئیس جمهور ایالات متحده، در مصاحبه تلفنی با شبکه NBC در 30 مارس 2025 با کریستن ولکر اظهار داشت: "اگر آنها [ایرانیها] به توافق نرسند، بمباران خواهد شد. بمبارانی که هرگز ندیدهاند." این بیانیه تند و تیز نشان دهنده تمایل دونالد ترامپ برای بازسازی منطقه خلیج فارس به دلخواه خود و وادار کردن ایران به تسلیم بیقید و شرط در برابر خواستههای سیاسی او است. ترامپ پیش از صدور این تهدید، به ایران هشدار داده بود: "از این پس هر شلیکی از سوی حوثیها به عنوان شلیکی از سوی سلاحها و رهبری ایران تلقی خواهد شد و ایران مسئول آن خواهد بود و عواقب آن را متحمل خواهد شد و این عواقب وحشتناک خواهد بود." ترامپ این سخنان تهدیدآمیز خود را با هشدار به ایران به پایان رساند: «امیدوارم مذاکره کنید، زیرا اگر مجبور به مداخله نظامی شویم، برای آنها [ایرانیها] وحشتناک خواهد بود.»
اندکی پس از صدور سیل تهدیدهای خود، رئیس جمهور ترامپ با ادعای اینکه او مرد صلح است و تهدیدهای نظامی او علیه ایران اغراقآمیز و سوء تعبیر شده است، لحن خود را ملایمتر کرد. پس از پایان دور اول مذاکرات ایالات متحده و ایران در عمان در ۱۲ آوریل ۲۰۲۵، ترامپ اظهار داشت که این مذاکرات پتانسیل بازسازی خاورمیانه را به شیوهای که تاکنون دیده نشده است، دارد. اگرچه لفاظیهای گیجکننده و متناقض ترامپ در مورد ایران ممکن است منعکسکننده وضعیت فعلی گفتمان سیاسی در ایالات متحده باشد، اما باید آنها را در چارچوب سیاستهای گستردهتر واشنگتن پس از ۲۰۰۱ در منطقه خلیج فارس درک کرد. هدف این مقاله ارائه مروری مختصر بر تکامل سیاست خارجی واشنگتن در خلیج فارس در ربع اول قرن بیست و یکم است.
پس از حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله ایالات متحده به عراق، گروهی از نو محافظهکاران با نفوذ، یک سیاست خارجی جدید آمریکا در خاورمیانه تدوین کردند آنها امیدوار بودند سیاست واشنگتن این منطقه را تا قرن بیست و یکم هدایت کند. نو محافظهکاران با تأکید بر تغییر رژیم، طرحهای بزرگی را برای ترسیم مجدد نقشه ژئواستراتژیک خاورمیانه مطابق میل واشنگتن تهیه کردند. با این حال، تحولات میدانی در عراق پس از حمله و سایر نقاط منطقه وسیعتر خلیج فارس، دولت بوش را مجبور کرد تا در نهایت ادعاهای خود را به عنوان یک مهندس اجتماعی-سیاسی بینالمللی به نفع یک رویکرد واقعگرایانه سنتیتر در تصمیمگیریهای سیاست خارجی کاهش دهد.
رئالپلیتیک به زودی جای خود را به یک «استراتژی بزرگ» جدید داد که پایههای آن، همانطور که جو لوئیس گادیس اشاره کرد، در سنت هژمونی و یکجانبهگرایی آمریکایی قرن نوزدهم نهفته است. در خلیج فارس و خاورمیانه بزرگ، این استراتژی از پیشگیری و اجبار به عنوان جایگزین مهار و آمادگی برای اقدام انفرادی در صورت لزوم اقدام نظامی حمایت میکرد. ایران نقش مهمی در اتخاذ این استراتژی در حال تکامل ایفا کرد. این ایده که ایران باید مجبور شود به شیوههای خاصی رفتار کند و «سیاستهای بدخواهانه» خود را در منطقه متوقف کند، همچنان یک اصل ثابت سیاست خارجی آمریکا در منطقه است.
باراک اوباما در زمان ریاستش الگوی منحصر به فردی را برای اجرای اهداف سیاست ایالات متحده در خلیج فارس، به ویژه در مورد سیاست خارجی واشنگتن در قبال ایران، ایجاد کرد. در دولت جورج دبلیو بوش، رویارویی و خفقان اقتصادی در نهایت به ستونهای اصلی سیاست واشنگتن در قبال تهران تبدیل شدند. در مراحل اولیه، سیاست «تعامل» اوباما تمام ویژگیهای یک «استراتژی بزرگ» نوظهور در منطقه را داشت که توافق هستهای ایران (برجام) به عنوان لنگر آن بود. با این حال، برجام زودگذر بود زیرا نه اوباما و نه سایر امضاکنندگان غربی این توافق قادر یا مایل به اجرای کامل آن نبودند. این توافق در حال مرگ تدریجی بود که رئیس جمهور ترامپ در طول دولت اول خود، مشارکت آمریکا در برجام را خاتمه داد. بیتحرکی دولت بایدن تقریباً روابط ایالات متحده و ایران را فلج کرد و تنشها را در منطقه خلیج فارس تشدید کرد. در واقع، دولت بایدن سیاست «فشار حداکثری» ترامپ و تهدیدهای نظامی را برای احیای سیاست اجبار بوش برای وادار کردن ایران به تسلیم ادامه داد.
علیرغم سیلی از اظهارات گیجکننده و متناقض در مورد سیاست خارجی که از کاخ سفید ترامپ جاری میشود، در واقع یک استراتژی ژئوپلیتیک سهقارهای وجود دارد که در حال شکلدهی به سیاست خارجی رئیس جمهور ترامپ در دوره دوم ریاست جمهوری اوست. همانطور که آلفرد مککوی، مورخ سیاست خارجی و روابط بینالملل ایالات متحده، اشاره کرده است، به جای تقویت اتحاد امنیت متقابل دوران جنگ سرد مانند ناتو، به نظر میرسد ترامپ جهانی را ترجیح میدهد که به سه بلوک منطقهای اصلی تقسیم شده باشد، که هر کدام توسط یک رهبر «قوی» مانند خودش قدرت یافتهاند، با «روسیه بر حاشیه اروپایی خود تسلط دارد، چین در آسیا مسلط است و ایالات متحده، در نسخهای از قلعه آمریکا، تمام آمریکای شمالی را کنترل میکند». به گفته آلفرد مککوی، رئیس جمهور ترامپ مصمم است استراتژی سهقارهای خود را به قیمت «اتحاد سنتی فراآتلانتیک، که توسط ناتو تجسم یافته است، که از پایان جنگ سرد پایه و اساس سیاست خارجی آمریکا بوده است» دنبال کند.
رئیس جمهور ترامپ در دوره دوم ریاست جمهوری خود، استراتژی سه قارهای خود را برای نابودی آنچه که تحت نظم جهانی نئولیبرال به عنوان "نظم بینالمللی مبتنی بر قانون" شناخته میشد، دنبال کرده است؛ نظمی که ایالات متحده از پایان جنگ جهانی دوم از آن حمایت و به عنوان ستون سیاست جهانی واشنگتن پیش میبرد. خاورمیانه چگونه در استراتژی سه قارهای رئیس جمهور ترامپ جای میگیرد؟ پاسخ کوتاه، چرخ دندهای در جهانبینی معاملهگرایانه اوست. برای اینکه این امر آنطور که ترامپ تصور میکند، عملی شود، خاورمیانه، به ویژه منطقه خلیج فارس، باید "صلحآمیز" و عاری از نیروهای بیثباتکنندهای که ممکن است سیاستهای معاملهگرایانه ترامپ را به چالش بکشند، باقی بماند. اسرائیل (و متحدان منطقهای آن) وظیفه خواهند داشت تا موفقیت سلطه معاملهگرایانه آمریکا در خلیج فارس و خاورمیانه وسیعتر را تضمین کنند، در حالی که ایالات متحده بر اجرای اهداف سه قارهای جهانی خود تمرکز خواهد کرد. تنها زمان به ما خواهد گفت که سیاست جدید ترامپ چقدر موفق خواهد بود.