خاورمیانه، ایران و پارادوکس چالدرانِ ثانی
محمد علی دستمالی؛ عضو گروه یک و پژوهشگر مهمان ممتاز در گروه مطالعات جامعه و سیاست خارجی ترکیه
مقایسهی الگوهای تاریخی و معرفتی در جنگ چالدران و نبرد 12 روزه، نشان میدهد که با وجود فاصلهی زمانی 511 ساله، نقاط مشترک فراوانی برای بررسی و ارزیابی وجود دارد.
ایران در سال جاری، با یک نقطه عطف و بزنگاه استراتژیک روبرو شد. حملهی اسراییل و به عبارتی روشنتر، حملهی عمیق و گستردهی اسراییل و همدستانش به کشور ما، چنان واقعهی مهمی است که اثرگذاری آن فراتر از جنگ دو کشور بود و از بسیاری جهات، میتوان آن را یک واقعهی شگرف در تاریخ معاصر خاورمیانه تلقی کرد.
اغراق نیست اگر بگوییم، این نبرد حتی در مقایسه با جنگ 8 سالهی ایران و عراق، مانند یک فیلم طولانی که با دُور تند و فستموشن پخش شده باشد، نشانهها و فاکتورهای بیشتری برای ارزیابی موقعیت کنونی ایران و منطقه در اختیارمان میگذارد. اما بگذارید سراغ جنگهای قدیمیتر و مهمتری برویم که از منظر تاریخ تحولات منطقه و اثرگذاری آن به ویژه بر ایران، شباهتهایی با نبرد 12 روزه داشته است. در ادامه تلاش میکنم استدلالهای خود را روی این موضوع متمرکز کنم که چرا از دید من، نبرد 12 روزه، شباهتهای مهمی با جنگ چالدران دارد.
پیامدها و دلایل شکست در چالدران
اگر به خاطر داشته باشید، جنگ چالدران در سال۹۲۰ هـجری قمری مطابق با سال ۱۵۱۴ میلادی روی داد. در این نبرد بزرگ، سپاه ایران به فرماندهی شاه اسماعیل صفوی جنگ را به سپاه عثمانی به فرماندهی سلطان سلیم باخت. قبل از آن که به اجمال، به دلایل شکست شاه اسماعیل بپردازم، یک بار دیگر، پیامدهای آن شکست را یادآوری و بازخوانی کنیم:
- سقوط موقت تبریز.
- جداشدن همیشگی دیاربکر و بخشهای اصلی عراق کنونی از خاک ایران. (البته از دست رفتن مرعش، ارزنجان و البستان و بعدها سلیمانیه نیز اهمیت بالایی داشتند اما نه به اندازه دیاربکر)
- تغییر راه تجاری شرق به غرب.
- تغییر مسیر رقابت قدرت و آغاز سه سده رقابت عثمانی ـ صفوی.
- شکست کاریزما و غرور شاه اسماعیل صفوی.
- تبدیل همزمان خاک به مرز جغرافیایی و عقدینی بین ایران شیعی و عثمانی سنّی.
ممکن است هر تحلیلگری به زعم خود یک یا چند پیامد بالا را مهمتر تلقی کند. ولی به باور نگارنده، از میان عوامل بالا، جداشدن دیاربکر و بخشهای اصلی عراق از قلمرو ایران، بسیار مهمتر از دیگر عوامل هستند. چون در مقطع بعدی و در دوران شاه عباس و دیگران، بخشی از آن شکست جبران شد و تبریز باز هم به کنترل ایران درآمد. ولی اگر ایران در چالدران شکست نمیخورد، جغرافیای ژئوپلیتیکی امروز خاورمیانه و ایران بهکلی متفاوت بود.
در مقطع پیشاچالدران، مرز غربی ایرانِ صفوی تا منطقه دیاربکر، موصل، و حلب امتداد داشت. از آنجا تا ساحل مدیترانه (لاذقیه و طرابلس) راهی طولانی نبود و نزدیکترین مسیر زمینی ایران به مدیترانه از دست رفت. این خسران هنوز هم اهمیت خود را حفظ کرده و حتی پیش از سقوط بشار اسد، هیچکدام از کنشگران منطقه و فرامنطقه، تمایلی به اتصال ریلی ایران به سوریه و مدیترانه (از طریق خاک عراق) نداشتند. بنابراین در سناریوی فرضی پیروزی صفوی بر عثمانی در نبرد چالدران، مرز غربی ایران به جای دریاچه وان، تا سواحل شرقی مدیترانه (شام) امتداد مییافت و بعید نبود کنترل حلب، ادلب، و لاذقیه را نیز در اختیار بگیرد و به یک قدرت دریایی و تجاری مدیترانهای تبدیل میشد. (آیا میتوانست پس از پیروزی، آن قلمرو را برای همیشه حفظ کند؟ بحث دیگری است). پس قبول کنیم؛ نبرد چالدران، یک نقطه عطف مهم در تاریخ سرنوشت ایران است. حالا بگذارید به اصلیترین دلایل شکست بپردازیم:
- فشار همزمان از دو سمت جغرافیایی به ایرانِ صفوی (ازبکهای سنّی از شرق و عثمانی سنّی از غرب).
- تصور شاه اسماعیل صفوی از خود به عنوان یک بندهی شکست ناپذیر و سفارش شدهی الهی با کاریزمای همزمان دینی و سلطنتی.
- ساختار قبیلهای سپاه صفوی در برابر سپاه منظم ینیچری عثمانی.
- اتکای سیپاه صفوی به سواره نظام کماندار در برابر سپاه مجهز به تسلیحات باروتی عثمانی (توپ و تفنگ).
شباهتها و تفاوتها
آیا میتوان بین دو جنگ یعنی نبرد چالدران در 1514 میلادی و نبرد 12 روزه در 2025 میلادی، شباهتهایی یافت که بشود بر مبنای آنها، احیانا به الگوهای تکرارشونده پی برد؟
در پاسخ باید گفت؛ صرف نظر از فاصلهی زمانی دور و دراز پانصد و چند ساله ساله بین این دو جنگ، دو تفاوت بسیار مهم در میان است:
- اول این که این بار، حمله به ایران، از مبدا خارج از محیط پیرامونیاش صورت گرفت و از این جهت، با تمام حملات قبلی متفاوت بود.
- دوم این که اتفاقا ایران از نظر قوای نظامی و تسلیحاتی، شرایط ویژهای داشت که با محرومیت و نداری دوران صفوی بسیار متفاوت است.
در این نبرد، ایران علاوه بر قدرت موشکی و پهپادی، از توان سایبری و تشکیلات رزمی منظمی برخوردار بود و اتفاقا از بسیاری جهات، تسلیحات و مزایایی دارد که حتی برتر از حکومت وارث عثمانی (ترکیه) است. اگر چه نیروی هوایی ایران و بخش پدافندی، نواقصی دارد اما در حوزهی موشکی و پهپادی و به ویژه با لحاظ نمودن حمایت همه جانبهی آمریکا و برخی از کشورهای عضو ناتو از اسراییل، چالشهای جغرافیایی و عوامل دیگر، قدرت نظامی ایران در سطح قابل توجهی بود و نمیتوان چنین موقعیتی را مانند حال و هوای مظلومانهی دوران صفوی قلمداد کرد. ضمن این که بدون تعارف، نتیجهی جنگ چالدران، یک شکست واقعی بود. اما فرجام نبرد 12 روزه، از بسیاری جهات متفاوت بود و علاوه بر رفع تهدید، در حد یک جنگ موازنه ساز عمل کرد. (این موازنه همیشگی است یا موقتی؟ این بحث دیگری است) از حیث پیامدهای منفی و خسران نیز باید گفت؛ ایران در این جنگ، بخش قابل توجهی از فرماندهان و مسئولانی را از دست داد که غالبا، عصاره و دستاورد یک مقطع تاریخی طولانی بودند و چنین فقدانی در هیچ نمونهی مشابه دیگری سابقه نداشته است. ضمن این که در حوزهی راداری و پدافندی نیز دچار آسیب شد و بخش مهمی از نقاط ضعف، برای دشمن آشکار شد. اما در هر دو گسترهی تاب آوری و مقابله به مثل، موثر ظاهر شد.
اگر در چالدران، قلمرو گستردهای از دست رفت، در نبرد 12 روزه، چنین چیزی تکرار نشد و توانست عامل بازدارندگی را به روشنی به نمایش بگذارد. با این حال، یک گام رو به جلو برداشته نشده، رفع تهدید صورت نگرفته و شرایطی پدید نیامده که بتوان آن را به شکلی روشن و قاطعانه، پیروزی نهایی و تعیینکننده دانست. اما برگردیم به الگوی تطبیقیمان: چرا در نبرد 12 روزه، حتی برخورداری از تسلیحات پیشرفته و قوای نظامی سازماندهی شده، باز هم نتوانست یک نتیجهی قاطعانه به نفع ایران رقم احتمالا باید دلایل وضعیت نوین را در جایی جستجو کنیم که فراتر از سطح اثرگذاری تسلیحات و قوای نظامی است. این همان جایی است که عنصر شباهت، آشکار میشود.
در ذکر شباهت و مصادیق الگوی تکرار شونده ژئوپولیتیکی در تطبیق دو نبرد مزبور، میتوان به این اشاره کرد که رقابت عثمانی – صفوی در آن دوران، بخشی از تداوم رقابتهای پس از فروپاشی تیموریان برای تثبیت موقعیت یک قدرت مسلط در کل منطقه بود. حالا هم در جریان جنگ 12 روزه، آمریکا به اندازهی سابق در منطقه حضور ندارد و رویای تاسیس نظم نوینی با محوریت اسراییل، تبدیل به یک هدف روشن شده و نقش دیگر کنشگران منطقه نیز تقریبا به طور کامل تعریف شده است.
اگر در دوران چالدران، عثمانی از نفوذ علویت صفوی در هراس بود و ایران نیز گسترش عثمانی را با نگرانی دنبال میکرد؛ در دوران فعلی نیز، هم شبکهی نیابتی موسوم به محور مقاومت و هم وانمود کردن اسراییل به رفع تهدید ایرانِ هستهای؛ بخشی از انگیرههای رویارویی را نشان میدهد. پس یکی از شباهتهای مهم، ارتباط این دو نبرد؛ با مهندسی چیدمان منطقه است.
روحِ زمانه و قواعدِ بازی
همچنان که در بیان مقایسهی اولیه گفته شد، امپراتوری عثمانی در زمان سلطان سلیم اول دارای ارتش منظم، دیوانسالاری نظامی و توپخانه سنگین بود و یکی از نخستین نمونههای ارتش دائمی مدرن در جهان اسلام را طراحی کرده بود. در مقابل، ارتش صفوی به فرماندهی شاه اسماعیل، سوارهنظامی قبیلهای و کاریزماتیک بود که شور مذهبی و وفاداری قزلباشان در آن، مهمتر از نظم و فن بود.
اگر با اندکی تساهل، عناصر «باروت» و «دیوانسالاری» را به عنوان بخشی از ادراکِ «روح زمانه» در دوران چالدران قلمداد کنیم، صفویه آن بزنگاه حساس تاریخی را از دست داد. اما در دنیای کنونی، ابعاد قلمروی روح زمانه، گستردهتر از جنگافزار است.
در نبرد چالدران، ما یک جهانِ به هم پیوسته نداشتیم و دوگانهی صفوی – عثمانی در برابر هم میجنگیدند و بازی نهایتا یک رقابت دو طرفه بود، ولی امروز در یک جهانِ به هم پیوسته و در یک خاورمیانهی همیشه مستعد تنش، شاهد بازی چند جانبهای هستیم که خود آن بازی چندجانبه هم، چند بُعد منطقهای و فرامنطقه دارد.
اگر در آن دوره، ایران نهایتا در برابر فشار استراتژیک ازبک – عثمانی بود، حالا با انبوهی از فشارهای استراتژیک مواجه هستیم و روح زمانه نیز، لایههای تودرتویی دارد که شاید یکی از مهمترین ارکان آن، ماهیت جاگیری در ائتلاف هاست و ارکان دیگر نیز شامل مواردی مانند نقش آفرینی در اقتصاد جهانی، اقتصاد دیجیتال، سیستمهای اتحاد شبکهای، زنجیرهی تامین و رقابت گفتمانها و چشم اندازها است. پس در چنین جهانی که مناسبات و عناصر قدرت تغییر یافتهاند؛ هر عامل دیگری نیز میتواند به سلاحی کارآ تبدیل شود. عواملی مانند تحریمها، محرومیت دیجیتال، انسداد زنجیره تأمین، غیبت در شبکههای اتحاد، عدم دسترسی به بازارها و ادغام اقتصادی جهانی، ضعف در پیام و رسانه و موارد دیگر.
ایران در نبرد 12 روزه، از سویی در برابر هجوم نظامی بود و از دیگر سو، با مشکلات زیرساختی و اقتصادی و سیاسی بزرگ مواجه شده بود و از ترکیه و عربستان سعودی گرفته تا امارات متحده عربی و دیگران، هیچکدامشان حتی انگیزهای برای حمایت شفاهی از ایران نداشت و اتفاقا شرط پیروزی بخشی از سناریوهای خود را در آن میدیدند که ایران، حتی الامکان ضعیفتر شود.
بنابراین، 511 سال پس از چالدران؛ ایران سلاح دارد، اما نوع دیگری از فقدان و کمبود را تجربه میکند که ارتباط مستقیمی با انزوا در شبکهی اقتصاد جهانی، نداشتنِ روابط خارجی گسترده، فقدان مدل توسعهی منسجم و نداشتنِ دوستان منطقهای قوی، ارتباط دارد. فقدان ظرفیتهای ساختاری، سیستمی و ارتباطی، ایران را در موقعیت استراتژیک نامناسب، قرار میدهد. این همان لایهی پارادوکسیکال ماجراست: در صحنهی خاورمیانه، شاهد حضور یک ایرانِ از نظر نظامی نسبتا توانمند هستیم که از نظر استراتژیک، به خاطر دلایلی بیارتباط با سلاح و مهمات، محدود شده است.
از تأخّر معرفتی تا قدرت ادراکی
جمهوری اسلامی ایران در نبرد 12 روزه، از منظر گفتمان و روایتسازی، قائل به دوگانهی اسلام انقلابی سیاسی در برابر صهیونیسم و امپریالیسم بود. اما واقعیت این است که در جهانِ کنونی، موقعیت کشورها در شبکهی منطقهای و جهانی و همچنین شکل دهی و جهت دهی ادراک عمومی، به مراتب مهمتر از گفتمان و بینش ایدیولوژیک است. پس علاوه بر نوسازی نظامی و تسلیحاتی، نوسازی معرفتی نیز یک ضرورت حیاتی و گریزناپذیر است. یعنی در این میدان، اتفاقا جایگاه اندیشه و معرفت شناسی سیاسی، حتی از نقش تسلیحات نیز مهمتر است.
اگر قرار باشد، قدرت را در الهیات سیاسی جمهوری اسلامی ایران، به عنوان ترکیبی از ایمان و سلاح تعریف کنیم، تاثیر عوامل مهمی همچون رابطه و میزان همبستگی با سیستم منطقهای و جهانی را به آسانی از یاد میبریم. این همان نقطهای است که در نبرد 12 روزه، در تولید روایت و مشروعیت، کمبود و خلا جدی حس میشود. چرا که دو جبههی رسانهای نابرابر، در برابر هم قرار گرفتند که فقط یکی از این دو جبهه، میتوانست منطبق با معرفت شناسی سیاسی امروز جهان، روایتسازی و معناسازی کند.
اگر ایران در دوران صفوی، صرفا با تاخّر صنعتی و عدم درک روح زمانه دچار مشکل شد، آشکارا میتوان گفت در نبرد 12 روزه، ما شاهد بروز نوعی از «تأخّر معرفتی» (Epistemic Lag) بودیم. یعنی گشوده شدن یک شکاف و مسافت جدی میان دگرگونی جهان از یک سو و فهم سیاسی جهان از دیگر سو. وقتی از میان 4 عامل مهم قدرت دستیابی به پیروزی یعنی قدرت مادی، قدرت معرفتی، قدرت هنجاری و قدرت رابطهای، فقط از یک عامل برخوردار باشیم، دستیابی به نتیجهای مطلوب، ناممکن است.
در شرایطی که نهادهای حاکمیتی، نظامی و تبلیغاتی در جمهوری اسلامی، برای روایت چند و چون نبرد 12 روزه، همچان از شیوههای پیشین استفاده میکنند، به وضوح میتوان در این روایت، ضعف ادراکی – اقناعی را مشاهده کرد. چنین چیزی به این معنا است که ما هنوز هم درک درست و واقعبینانهای از «قدرت ادراکی» (Perceptual Power) نداریم. این در حالی است که اهمیت قدرت ادراکی، در بزنگاههای حساس، حتی از میزان قدرت دفاعی و امنیتی نیز مهمتر است.
قدرت ادراکی؛ میزانِ توان یک دولت یا یک نهاد در مسیر طراحیِ ادراک است. یعنی خود شما تعیین کنندهی این باشی که دیگران، تو را به چه شکلی ادراک کنند! در صورت برخورداری از قدرت ادراک، میتوان چارچوب ذهنی و عاطفی مخاطب را بر اساس هدف و محتوای روایی خود، تحت تاثیر قرار داد. آیا این اتفاق، در جریان نبرد 12 روزه در ایران روی داد؟ خیر. چرا که نهاد حاکمیت، در تعریف اهداف و روایات خود، چنان با تاخّر معرفتی درگیر شده که تلاش برای نزدیکتر شدن به اذهان، در عمل به دورتر شدن از اذهان میانجامد. در چنین شرایطی است که پناه بردن به تولید خبرِ فیک بر اساس هنجارهای پنجاه سال پیش، شرایط را بدتر میکند. وقتی که قدرت ادراکی، بر مبنای تعامل، اعتبارآفرینی و مقدمات پیشین نباشد، حتی تعریف یک ماجرای حماسی هم کارکرد خود را از دست میدهد. به عنوان مثال، در یک کشور توسعه یافته که در نهاد حاکمیت قدرت ادراکی بالایی وجود دارد، یک چهرهی نظامی – امنیتی که اتفاقا قبلا از فرماندهان مهم جنگ بوده، در صورت نجات یافتن از ترور و زنده برون آمدن از زیر آوار، به یک باره، قدرت و شور ایجاد میکند. ولی در صورت فقدان قدرت ادراکی، نه مخاطب حاضر است اعتبار چنین روایتی را بپذیرد، نه طنین یک دیالوگ سینمایی از زبان فردِ نجات یافته، به بسامدِ افکار عمومی تبدیل میشود. چرا که «جنگ، نه فقط برخورد نیروهای مادی، بلکه برخورد ارادهها و ادراکهاست». در جهانی که «تصویر و ادراک به اندازهی سرزمین اهمیت دارد»؛ بدون جبران تاخّر معرفتی و بدون دستیابی به قدرت ادراکی، نمیتوان صاحب پیروزی و اثرگذاری شد. نظامهایی که دچار تاخّر معرفتی هستند، همچنان در بازیِ گذشته میجنگند و نه در میدانِ نبردِ آینده. آنان فناوری و ائتلافهای نوین امروز را با ذهنیت دیروز و پریروز تفسیر میکنند و نمیتوانند به انطباق دست پیدا کنند.
در پایان باید گفت؛ تلاش برای توصیف تابلوی کنونی، بدین معنی نیست که ما با نوعی از تقدیرگرایی و جبرگرایی غیرقابل اجتناب روبرو هستیم. قرار نیست بر اساس یک الگوی تکرارشوندهی مقدرشده و دترمنیستی، ایران تحت هر شرایطی به طور لاجرم و خودکار، در همان تلههای قبلی بیفتد. در صورتی که برنامه و ارادهای برای پایان دادن به تأخّر معرفتی وجود داشته باشد، میتوان معادله را تغییر داد.
نویسنده