جغرافیای پنهان یک شناسایی؛ اسرائیل، سومالی لند و امنیت دریای سرخ
پویا رضوانی؛ کارشناس ارشد مدیریت فناوری اطلاعات و مطالعات خاومیانه
تحولات ژئوپلیتیکی اخیر در پیرامون دریای سرخ و شاخ آفریقا، بهویژه در بستر جنگ غزه و گسترش دامنه تنشها به یمن و مسیرهای کشتیرانی بینالمللی، نشان داده است که برخی رویدادها را نمیتوان صرفاً در قالب کنشهای دیپلماتیک یا حقوقی فهم کرد. این تحولات، فارغ از روایتها و ادعاهای رسمی بازیگران درگیر، واجد پیامدهایی امنیتی و ژئوپلیتیکی هستند که فهم آنها مستلزم توجه به منطق جغرافیا، رقابتهای منطقهای و الگوهای مداخله فرامنطقهای است. متن حاضر با چنین رویکردی، به واکاوی ژئوپلیتیکی پیامدهای یک تحول منطقهای میپردازد و تمرکز آن بر ابعاد امنیتی و راهبردی این رویداد در بستر جنگ غزه و بحران دریای سرخ است، بیآنکه در مقام تأیید یا مشروعیتبخشی به سیاستها و اقدامات هیچیک از بازیگران مورد بحث قرار گیرد.
وقتی خبر میآید که اسرائیل در ۲۶ دسامبر ۲۰۲۵ سومالیلند را طی بیانیه ای ادعایی بهعنوان «دولت مستقل و حاکم» اعلام شناسایی کرده و حتی از بیانیه شناسایی متقابل و چشمانداز همکاریهای اقتصادی و امنیتی و پیوستن و الحاق سومالیلند به چارچوب عادی سازی روابط موسوم به «توافقهای ابراهیم» صحبت میشود، وسوسه طبیعی این است که متن را صرفاً روی جنبه دیپلماتیک و نمادینِ «اولین کشورِ بهرسمیتشناسنده» بنا کنیم. اما همین نقطه آغاز، اگر بدون چارچوب انتقادی و بدون توجه به زمینههای بحرانهای دو سال اخیر نوشته شود، میتواند ناخواسته به سمت عادیسازی کنشگری بازیگری حرکت کند که در منطقه، سابقه طولانی در امنیتیسازی فضاها و انتقال رقابتها به جغرافیاهای جدید دارد. به همین دلیل، فهم این رویداد بیش از آنکه در کاغذ و تشریفات سفارت و پرچم باشد، در نقشه است؛ در خطوط باریک ساحل خلیج عدن، در فاصلههای کوتاه تا تنگه بابالمندب، و در بندری بهنام بربره که سالهاست آهستهآهسته از یک نقطه محلی به یک گره بینالمللی تبدیل میشود.اینجا، جغرافیا همان سیاست است؛ و هر «شناسایی» در نهایت، به معنای دسترسی و حضور در یک پیرامون راهبردی است که طی دو سال گذشته با بحران دریای سرخ و حملات حوثیها به کشتیرانی اهمیتش برای تلآویو و بسیاری دیگر چند برابر شده است.
هرچند خبر بهرسمیتشناختن سومالیلند از سوی اسرائیل در نگاه نخست در قالبی دیپلماتیک و حقوقی روایت میشود، اما در بطن خود ادامه همان الگوی شناختهشده مداخلهگری و گسترش عمق امنیتی اسرائیل در مناطق پیرامونی است؛ الگویی که طی سالهای اخیر، بهویژه پس از جنگ غزه، نهتنها به کاهش تنش منجر نشده، بلکه به بازتولید و گسترش بیثباتی در جغرافیاهای جدید انجامیده است. در چنین چارچوبی، شناسایی یک واحد سیاسی مناقشهبرانگیز در شاخ آفریقا را نمیتوان صرفاً اقدامی نمادین یا اخلاقی دانست، بلکه باید آن را بخشی از راهبردی وسیعتر دید که هدف آن انتقال خطوط امنیتی، اطلاعاتی و ژئوپلیتیکی اسرائیل به ورای مرزهای رسمی و به قلب گلوگاههای حیاتی تجارت و امنیت جهانی است. اگر بخواهیم «جغرافیای پنهان» این شناسایی را بفهمیم باید به یک واقعیت ساده برگردیم: بابالمندب یکی از گلوگاههای کلیدی تجارت جهانی است؛ گذرگاهی که دریای سرخ را به اقیانوس هند وصل میکند و هر شوک امنیتی در آن، زنجیره تأمین را از کانال سوئز تا بنادر اروپایی و آسیایی میلرزاند.
در اوج موجِ ناامنی پس از آغاز حملات به کشتیها، نهادهای اروپایی در گزارشهای تحلیلی خود نشان دادند که حجم عبور و مرور و تجارت از این مسیر بهطور چشمگیر افت کرد و بخشی از ترافیک به دورِ دماغه امیدنیک منحرف شد؛ یعنی هزینه بیشتر، زمان بیشتر، بیمه سنگینتر و فشار مستقیم بر اقتصاد جهانی. همان گزارش اروپایی حتی به افت بیش از ۵۰ درصدی حجم تجارت در مقاطعی از ژانویه ۲۰۲۴ و افزایش ترافیک مسیر دماغه امیدنیک اشاره میکند که نشان میدهد «ریسک امنیتی» چگونه به «هزینه اقتصادی» ترجمه میشود. این «گلوگاه» برای اسرائیل فقط یک مفهوم اقتصادی نیست؛ نقطهای است که محاسبات امنیت ملیاش را به تحولات یمن، دریای سرخ و حتی رقابتهای فرامنطقهای گره میزند. اما اینجا باید دقیق بود: وقتی از «امنیت» سخن میگوییم، منظور صرفاً یک دغدغه دفاعی خنثی نیست، بلکه در بسیاری از موارد به «محاسبات امنیتی مبتنی بر گسترش نفوذ و حضور فرامنطقهای» اشاره دارد؛ همان منطقی که بازیگران مختلف را به سمت امنیتیسازی دریاها و بنادر سوق میدهد. از نوامبر ۲۰۲۳ به بعد، حوثیها با ادبیات «بستن مسیر» و «هدفگیری» عملاً تلاش کردند بابالمندب را به یک منطقه ضد دسترسی و منعِ عبور تبدیل کنند؛ چیزی که مراکز پژوهشی امنیتی در آمریکا هم آن را در قالب الگوهای حمله و پیامدهای راهبردی توضیح دادهاند. در چنین شرایطی، اسرائیل هرچه بیشتر به این فکر میافتد که «دیدبانی» و «عمق عملیاتی»اش در جنوب دریای سرخ را افزایش دهد؛ زیرا تهدید فقط موشک و پهپاد نیست، بلکه تواناییِ اخلال پایدار در یکی از شریانهای اقتصاد جهانی است که میتواند روی محاسبات سیاسی و نظامی تلآویو اثر بگذارد.
اگر این شناسایی را از سطح خبر و بیانیههای رسمی جدا کنیم و آن را روی نقشه بگذاریم، معنای آن تغییر میکند و مسئله دیگر صرفاً سومالیلند نیست؛ مسئله فاصله جغرافیایی کوتاه میان بندر بربره و تنگه بابالمندب است. بابالمندب همان گلوگاهی است که هر اختلال در آن میتواند زنجیرهای از پیامدهای اقتصادی، امنیتی و سیاسی را در سطح جهانی فعال کند و به همین دلیل بازیگران بیرونی، بهجای مدیریت ریشههای بحران، گاهی به دنبال جابهجا کردن خطوط نفوذ به پیرامون گلوگاهها میروند. در سالهای اخیر، بهویژه پس از آغاز جنگ غزه و گسترش دامنه تنشها به یمن و دریای سرخ، این تنگه باریک بیش از هر زمان دیگری به صحنه تقاطع امنیت و تجارت تبدیل شده است. نهادهای رسمی آمریکا نیز در هشدارهای دریایی خود تأکید کردهاند که عبور از جنوب دریای سرخ، بابالمندب و خلیج عدن با خطر هدفگیری برای کشتیهای تجاری همراه است و این ارزیابی «نهادی» نشان میدهد ریسک صرفاً برداشت رسانهای نیست.
ناامنی در دریای سرخ و بابالمندب را نمیتوان پدیدهای مستقل یا تصادفی دانست و خودِ گزارشهای اروپایی تصریح میکنند که حملات حوثیها پس از آغاز جنگ غزه و «در همبستگی با فلسطینیان» شدت گرفت. حملات به کشتیرانی بینالمللی در این مسیر، در بستری شکل گرفت که تجاوز نظامی اسرائیل به غزه، تداوم بحران انسانی و ناتوانی ساختارهای بینالمللی در مهار جنگ، منطقه را وارد مرحلهای تازه از تنش و واکنش متقابل کرد. بهبیان دیگر، پیوند بحران دریای سرخ با جنگ غزه و یمن صرفاً یک تحلیل سیاسی نیست، بلکه در روایت نهادهای اروپایی و نیز در دادههای امنیت دریایی منعکس شده است. در چنین فضایی، دریای سرخ به بخشی از میدان فشار نامتقارن تبدیل شد؛ میدانی که بازیگران غیردولتی و منطقهای کوشیدند از آن بهعنوان اهرم بازدارندگی یا اعمال فشار استفاده کنند. واکنش اسرائیل به این وضعیت، نه محدود به اقدامات نظامی یا دیپلماتیک کلاسیک، بلکه متکی بر راهبردی پیشدستانه برای گسترش حضور غیرمستقیم و افزایش دسترسی به نقاط کلیدی پیرامون این گلوگاه حیاتی بوده است. اینجاست که سومالیلند با همه پیچیدگی حقوقیاش در منطق امنیتی و ژئوپلیتیکی جذاب میشود. منطقهای که از ۱۹۹۱ عملاً جدا از سومالی اداره شده و سطحی از ثبات نسبی را در قیاس با بیثباتی مزمن جنوب سومالی حفظ کرده، در ساحلی قرار دارد که به خلیج عدن نگاه میکند و از نظر فاصله جغرافیایی به بابالمندب نزدیک است. در گزارشهای سیاستیِ منتشرشده از یک اندیشکده معتبر اسرائیلی نیز سومالیلند بهعنوان بازیگری «همسو با غرب» معرفی شده که هدف اصلیاش کسب شناسایی بینالمللی و ساختن ائتلافهایی برای تقویت موقعیتش در برابر دولت مستقر در موگادیشو است. همین نسبتِ مکان و امنیت است که باعث میشود یک «حرکت دیپلماتیک» در تلآویو، در نهایت به بحثهای عملی درباره کریدورها، بنادر، پایگاهها و شبکههای لجستیکی ختم شود.
بربره چرا مهم است؟
چون بندر، فقط محل تخلیه و بارگیری نیست؛ بندر یعنی «زیرساخت قدرت» و بهویژه در بحرانهایی مانند دریای سرخ، میتواند به حلقه پشتیبان برای لجستیک، نظارت و همکاریهای امنیت دریایی تبدیل شود. هر کشوری که بتواند در اطراف گلوگاهها شریک قابل اتکا، تسهیلات بندری، یا دسترسی اطلاعاتی پیدا کند، در زمان بحران دستِ بالاتر دارد؛ هم برای حفاظت از مسیرهای تجاری، هم برای اعمال فشار سیاسی، هم برای مدیریت ریسک. این واقعیت را وقتی بهتر میبینیم که بحران دریای سرخ را بهعنوان یک بحران «تجارت-امنیت» بخوانیم. هشدارهای رسمی دولت آمریکا به صنعت کشتیرانی درباره خطرات ترانزیت در دریای سرخ جنوبی، بابالمندب و خلیج عدن نشان میدهد که ریسک فقط یک برداشت رسانهای نیست، بلکه یک ارزیابی نهادی و مستمر است. هرچه ریسک بیشتر، ارزش نقاط پشتیبان بیشتر؛ و بربره دقیقاً چنین نقطهای است، دورتر از مرکز درگیری یمن، اما نزدیک به مسیر حیاتی. اینجا یک لایه دیگر هم هست، بربره از مدتها پیش در مدار سرمایهگذاری و رقابت بازیگران غیرمحلی قرار گرفته است. نقش شرکتهای بزرگ بندری و لجستیکی بهویژه DP World در توسعه و اتصال بربره به شبکه تجارت منطقهای، به بربره وزن اقتصادی و در نتیجه وزن سیاسی داده است.نهادهایی مانند British International Investment نیز در روایت توسعهای خود تأکید میکنند که توسعه بندر بربره ظرفیت آن را چند برابر میکند و هدف، تبدیل آن به هاب تجاری منطقهای و گشودن یک «کریدور با اهمیت منطقهای» میان سومالیلند و اتیوپی است.
DP World هم در توضیح پروژه «کریدور زمینی» از یک مسیر سریع و کارآمد برای اتصال بربره به اتیوپی سخن میگوید و حتی به طول مسیر و برخی جزئیات طرحهای جادهای اشاره دارد. وقتی یک بندر به شبکههای بزرگ متصل شود، فقط کالا جابهجا نمیکند؛ «اتحاد» و «نفوذ» هم جابهجا میکند و همینجاست که اقتصاد به سیاستِ سخت نزدیک میشود. در همین چارچوب، بربره برای کشورهای محصور در خشکی مثل اتیوپی نیز معنای حیاتی دارد و ایده «کریدور بربره–آدیسآبابا» سالهاست مطرح است؛ یعنی مسیر جایگزین برای دسترسی به دریا و متنوعسازی وابستگی به بنادر دیگر. گزارشهای منطقهای و خبری از پروژههای اتصال جادهای/لجستیکی و وعدههای توسعهای این مسیر گفتهاند و اینکه چنین کریدوری میتواند وابستگی اتیوپی به یک مسیر واحد را کاهش دهد و انعطافپذیری اقتصادی ایجاد کند. این نکته در یادداشت اهمیت دارد، چون نشان میدهد چرا هر تحول سیاسی درباره سومالیلند، بلافاصله به مسابقه کریدورها و رقابت ژئوپلیتیکی در شاخ آفریقا وصل میشود: اگر بربره تقویت شود، توازن اقتصادی و امنیتی اطراف دریای سرخ هم تغییر میکند.
حالا این تصویر را کنار خبر ۲۶ دسامبر ۲۰۲۵ بگذاریم؛ طبق گزارش رویترز، اسرائیل و سومالیلند اعلامیه شناسایی متقابل امضا کردهاند، و واکنشها از موضع سخت سومالی تا نگرانیهای مصر، ترکیه و جیبوتی و مخالفت اتحادیه آفریقا دیده میشود. روزنامه گاردین هم با جزئیات بیشتری به همین موج واکنشها اشاره کرده و از اعتراض سومالی و هشدارها درباره پیامدهای بیثباتسازِ چنین تصمیمی نوشته است.
این واکنشها اتفاقی نیست و ریشه در حساسیت تاریخی آفریقا نسبت به جداییطلبی و اصل «تمامیت ارضی» دارد، زیرا اعلام شناسایی یک واحد جداشده میتواند «الگو» بسازد و به پروندههای مشابه جان تازه بدهد. برای همسایگان، مسئله فقط سومالیلند نیست؛ ترس از سرایت الگو و تغییر قاعده بازی است، و برای کشورهای مرتبط با دریای سرخ، نگرانی دیگر هم وجود دارد: آیا این شناسایی به حضور امنیتی جدیدی در نزدیکی بابالمندب منجر میشود؟ از دید تلآویو، این دقیقاً همان نقطهای است که «جغرافیای پنهان» وارد میشود.
یک گزارش پژوهشی معتبر از مؤسسه مطالعات امنیت ملی اسرائیل (INSS) در نوامبر ۲۰۲۵ یعنی دقیقاً پیش از این رویداد صریحاً درباره افزایش اهمیت امنیت شاخ آفریقا و دریای سرخ برای اسرائیل و ظرفیتهای همکاری و شناسایی سومالیلند بحث میکند و سومالیلند را بهعنوان بازیگری علاقهمند به کسب شناسایی معرفی میکند. چنین متنی معمولاً فقط یک تحلیل آکادمیک نیست؛ بلکه اغلب بخشی از گفتوگوی سیاستی درون یک کشور است و نشان میدهد چگونه ایدهها در اتاقهای فکر شکل میگیرند و بعد امکان دارد به سیاست رسمی تبدیل شوند. پس اگر بخواهیم منصف باشیم، شناساییِ دسامبر ۲۰۲۵ را باید هم محصول یک تصمیم دیپلماتیک دانست و هم محصول یک روند امنیتی-راهبردی که با بحران دریای سرخ شتاب گرفته است.
این بحران، در سطح داده هم قابل دیدن است.
گزارشهای تخصصی صنعت کشتیرانی نشان دادهاند که بعد از «خروج» اولیه شرکتها از مسیر دریای سرخ، رفتوآمد از بابالمندب با فراز و فرود ادامه داشته و حتی در ۲۰۲۵ نشانههایی از بازگشت بخشی از ترافیک دیده شده است؛ یعنی منطقه همچنان زنده و پر رفتوآمد است، اما با ریسکی که هر لحظه میتواند جهش کند. برای نمونه، Lloyd’s List با اتکا به دادههای Lloyd’s List Intelligence از افزایش ترانزیتها در ماههای ۲۰۲۵ سخن گفته و آن را نشانهای از نزدیک شدن به «بازگشت گستردهتر» به دریای سرخ تفسیر کرده است. رویترز هم در روزهای نزدیک به همین رویداد گزارش داده که با کاهش نسبی حملات در مقاطعی و تغییر شرایط، برخی شرکتها دوباره عبور از سوئز / دریای سرخ را میآزمایند، هرچند با احتیاط و بدون اعلام «بازگشایی کامل». برای اسرائیل، که هم به تجارت و زنجیره تأمین و هم به معادلات امنیتی منطقه حساس است، داشتن «چشم» و «پا» نزدیک این مسیر، در منطق بازدارندگی و مدیریت بحران معنا پیدا میکند، اما همین منطق میتواند به نظامیسازی بیشتر هم دامن بزند. در چنین فضایی، سومالیلند یک «فرصت» و همزمان یک «مسئله» است.
فرصت از این جهت که اسرائیل میتواند کانال ارتباطی با واحدی برقرار کند که نسبت به بسیاری از همسایگانش ثبات بیشتری دارد و میتواند شریک پروژههای فناورانه، کشاورزی و سلامت هم باشد چیزی که در همان گزارش رویترز نیز بهعنوان حوزههای همکاری ذکر شده است.
اما مسئله از این جهت که شناسایی، هزینه سیاسی و حقوقی دارد؛ هم برای روابط اسرائیل با کشورهای آفریقایی و عربی، هم برای تصویرش در سازمانهای بینالمللی، هم برای تشدید حساسیتهای منطقهای در دریای سرخ.
به همین دلیل هم واکنشهای تند و هشداردهنده قابل پیشبینی بود و بازتابهای رسانهای بینالمللی نشان میدهد نگرانی از پیامدهای بیثباتساز، جدی است.
اما «جغرافیای پنهان» دقیقاً اینجا خود را نشان میدهد: ارزشِ شراکت با سومالیلند، در نزدیکی به یمن و بابالمندب خلاصه نمیشود؛ بلکه در این است که بربره میتواند به یک نقطه چندمنظوره تبدیل شود: تجارت، لجستیک، ترانزیت اتیوپی و در سناریوهای امنیتی، پشتیبانی اطلاعاتی و دریایی. اینکه چنین سناریوهایی صرفاً حدس نیستند را میشود از ادبیات رسمی ریسکهای کشتیرانی و از مطالعات امنیتی درباره الگوی حملات و تبدیل بابالمندب به منطقه ضد دسترسی فهمید. یعنی وقتی نهادهای دریایی هشدار میدهند و مراکز پژوهشی نشان میدهند که یک گروه مسلح میتواند مسیر را ناامن نگه دارد، طبیعی است که دولتها دنبال نقاط پشتیبان و ظرفیتهای جدید بروند.
از سوی دیگر، سومالیلند هم انگیزههای روشن دارد.
برای حکومتی که دههها «واقعیتِ دولتبودن» را تجربه کرده اما از «مشروعیت بینالمللی» محروم بوده، هر شناسایی میتواند شکافی در دیوار انزوا ایجاد کند و دیگران را تشویق به بازاندیشی کند. همین امید، احتمالاً بخشی از محاسبه هر دو طرف بوده است؛ چنانکه روایتهای خبری از پیوند این شناسایی با چارچوبهای دیپلماتیک جدید سخن میگویند. اما همین امید میتواند به خطا هم برود، زیرا نظام بینالملل معمولاً در برابر بهرسمیتشناسیهای محدود و پرهزینهِ واحدهای جداییطلب مقاومت میکند، مخصوصاً وقتی اتحادیه آفریقا موضع منفی داشته باشد و دولت مرکزیِ کشور مادر یعنی سومالی مسئله را به سطح حقوقی و دیپلماتیک بکشاند. حتی پیش از شناسایی اسرائیل، پروندههای مربوط به بربره و مناقشات دسترسی به آن نشان دادهاند که «بندر» چگونه میتواند به نقطه اصطکاک میان دولت مرکزی سومالی و سومالیلند تبدیل شود.
در این میان، یک نکته کلیدی برای یادداشت این است که «امنیت دریای سرخ» بهنوعی از یک پرونده منطقهای به یک پرونده بینالمللی تبدیل شده است: اروپا از اثرات اقتصادی و تجاری میگوید، آمریکا هشدارهای رسمی میدهد، صنعت کشتیرانی داده منتشر میکند، و بازیگران منطقهای هرکدام تلاش میکنند سهمی از مدیریت این گلوگاه داشته باشند. وقتی یک گلوگاه اینقدر بینالمللی میشود، هر نقطه ساحلیِ نزدیک آن، بالقوه ارزش ژئوپلیتیکی پیدا میکند و سومالیلند دقیقاً بر همین لبه نشسته است. به بیان دیگر، اگر این شناسایی را فقط یک «حرکت نمادین» ببینیم، بخشی از ماجرا را از دست دادهایم. معنای پنهانترش این است که اسرائیل میخواهد در نقشهای بازی کند که در آن، یمن، دریای سرخ، رقابتهای منطقهای و امنیت انرژی و مسیرهای تجارت جهانی به هم قفل شدهاند. مطالعات سیاستی در خود اسرائیل هم دقیقاً بر رشد اهمیت شاخ آفریقا و دریای سرخ برای امنیت اسرائیل تأکید میکنند و از گزینههای همکاری و ملاحظات شناسایی سخن میگویند. بنابراین بربره فقط یک بندر نیست؛ میتواند «پاسخِ جغرافیایی» به یک بحران امنیتی باشد بحرانی که با حملات به کشتیرانی شکل گرفت و هنوز هم، طبق هشدارهای رسمی، پایان قطعی و مطمئنی برای آن اعلام نشده است.
با این همه، یادداشت اگر بخواهد بالغ و حرفهای باشد باید یک تردید اساسی را هم نگه دارد: بین «شناسایی» و «حضور عملیاتی» فاصله است. اینکه اسرائیل واقعاً چه سطحی از همکاری امنیتی یا زیرساختی با سومالیلند دنبال خواهد کرد، به واکنشها، هزینهها، و امکانپذیریهای میدانی وابسته است. مخالفتهای علنی دولت سومالی و حساسیت کشورهای کلیدی در دریای سرخ مثل مصر و جیبوتی میتواند دامنه انتخابها را محدود کند و حتی مسیر را به سمت همکاریهای کمسروصدا و غیررسمی سوق دهد. اما حتی اگر همکاری در کوتاهمدت «محدود» بماند، خودِ شناسایی یک پیام ژئوپلیتیکی روشن ارسال میکند؛ تلآویو حاضر است برای باز کردن یک پنجره جغرافیایی جدید در اطراف بابالمندب، از هزینههای سیاسی هم عبور کند، ولو آنکه این پنجره با موجی از مخالفت منطقهای همراه باشد.
در نهایت، از بندر بربره تا بابالمندب، داستان درباره این است که چگونه یک نقطه ساحلی میتواند در زمان بحران به «اهرم» تبدیل شود؛ چگونه تجارت جهانی و امنیت منطقهای در یک تنگه باریک به هم میرسند و چگونه دولتها برای کاهش ریسک و افزایش نفوذ، گاهی راهِ دیپلماسی را از روی نقشه میروند، نه از روی متنِ حقوقی.
شناسایی سومالیلند توسط اسرائیل در ۲۶ دسامبر ۲۰۲۵ با همه پیامدهای حقوقی و واکنشهای منفی منطقهای اگر یک معنا داشته باشد، این است که در عصر گلوگاهها، سیاست خارجی بیش از هر زمان دیگری «بندری» شده است، اما این بندریشدن، اگر به ابزار مداخله فرامنطقهای بدل شود، میتواند هزینههای بلندمدت بیثباتی را بر دوش منطقه بگذارد. این الگوی «بندریشدن سیاست خارجی» میتواند به امنیتیسازیِ بیشترِ شاخ آفریقا و دریای سرخ بینجامد و به جای حل بحران، آن را به نقاط جدید منتقل کند.
هر چه نزدیکتر، اثرگذارتر؛ اما نزدیکتر بودن همیشه به معنای «حل مسئله» نیست و گاهی فقط به معنای «نزدیکتر کردنِ بحران» است، و در دریای سرخ، نزدیکتر بودن یعنی نگاه کردن از بربره به بابالمندب در سایه جنگی که پس از غزه و یمن ابعاد منطقهای پیدا کرده است.