پيش فرض نامحتمل آمريكا در افغانستان

نوع مطلب: مقاله

سقوط حكومت طالبان در سال 2001 حيات بخش استراتژي جمهوريخواهان در رابطه با افغانستان گشت. با در نظر گرفتن اولويت هاي استراتژيك رهبري حاكم بر كاخ سفيد اين سياست طراحي شد كه آمريكا با حضورحداقلی در افغانستان در راستاي يك هدف مشخص و تعيين شده اقدام كند. در دوران جورج دبليو بوش كه محور استراتژي جهاني آمريكا كشور عراق بود در مورد افغانستان تصميم بر شكست نظامي شورشيان طالبان قرار گرفت.

 

اين ذهنيت وجود داشت كه حكومت مركزي در كابل در صورت عدم وجود طالبان قادر خواهد بود كه شرايط را  در كنترل خود داشته باشد. در استراتژي جنگ بر عليه تروريسم كه شعار دوران هشت ساله زمامداري نومحافظه كاران بود طالبان حلقه اصلي محسوب نمي شدند و به آنان بيشتر به عنوان يك خطر سرزميني نگاه مي شد. با توجه به اين درك بود كه آمريكا مبارزه در افغانستان را مبتني بر تداوم حكومت حامد كرزاي از طريق مقابله با طالبان در جبهه نبرد و در صورت امكان نابودي و اضمحلال آنها را سرلوحه سياست افغاني خود قرار داد.

 

به دليل اينكه آمريكا طالبان را حلقه محوري در شبكه تروريسم جهاني محسوب نمي كرد منابع محدودي را به افغانستان چه در قلمرو نظامي و چه در حيطه اقتصادي اختصاص داد. تعداد نظاميان مستقر آمريكايي در افغانستان در اين مقطع زماني از سي هزار نفر تجاوز نكرد با وجود اينكه آمريكا درگير مبارزه نظامي و رويارويي خصمانه روزانه با شورشيان طالبان بود.

 

با در نظر گرفتن اينكه تعداد سربازان آمريكايي در مرزهاي دو كره نزديك به سي هزار نفر است و اين كشور درگير هيچ نبرد نظامي مستقيم با كره شمالي نيست روشن بود كه رهبران آمريكا اولويت چنداني براي افغانستان در مناطق استراتژيك خود قايل نبودند. به همين دليل هم منابع محدود انساني و منابع محدودتر اقتصادي را به صحنه نبرد افغانستان اختصاص دارد.

 

بر این مطلب آگاهی وجود داشت كه تجربه امپراطوريهاي گذشته حكم مي كند که باید از تخصيص نيروهاي نظامي براي حل و فصل مسائل افغانستان و بدست آوردن كنترل اين كشور خودداري كرد. افغانها غيرقابل حكومت از مركز و به تبع آن غيرقابل حكومت بوسيله نيروهاي خارجي هر چند قدرتمند هستند. يكصدو پنجاه هزار سرباز شوروي با تمامي امكانات و تجهيزات و با ياري حكومت مركزی كابل براي مدت يك ده تلاش را بر اين قرار دارد كه اين كشور را به زير كنترل خود در آوردند، در نهايت با بيش از 13 هزار كشته به نتيجه اي رسيدند كه در قرن نوزدهم رهبران امپراطوري استعماري انگلستان به آن دست يافته بودند.

 

به قدرت رسيدن باراك اوباما سبب ايجاد يك دگرگوني استراتژيك در بين رهبران آمريكا گشت. تعريفي كه اين تيم در كاخ سفيد از خطر به منابع ملي آمريكا ارائه نمود الزام تغيير عميق نگاه به مسائل افغانستان را شكل داد. از زاويه ديد رهبران آمريكا به دنبال خروج جرج دبليو بوش از كاخ سفيد، طالبان منبع و سرچشمه اصلي خطر براي آمريكا شناخته شدند که با افراط گرايي، جغرافيايي به نام افغانستان را موطن خود ساخته است.

 القاعده به اين دليل داراي قدرت ضربه زني و مبارزه جهاني با آمريكا مي باشد كه از فرصت سكني، نيروگيري و تعليمات در افغانستان برخوردار است. طالبان با نبرد خود بر عليه حكومت مركزي و ناتوان ساختن قدرت در كابل از كنترل كشور اين امكان را فراهم مي آورند كه تشكيلات و افراد القاعده كه خطر اصلي بر عليه منافع آمريكا محسوب مي شوند از پناهگاه و خطوط لجستيك براي برنامه ريزي بر عليه آمريكا برخوردار باشند.

 

در چارچوب اين منطق دولت باراك اوباما در درجه اول تعداد نيروهاي نظامي آمريكايي را به يكصدهزار نفر رساند و نيروي ناتو در افغانستان را تشويق به تقويت بنيه انساني خود نمود. در كنار افزايش سه برابري نيروها، دولت آمريكا به افزايش شدند كمكهاي اقتصادي براي برنامه هاي عمراني دست زد. اما آنچه بيش از هر چيز مورد توجه قرار گرفت تقويت حكومت مركزي از نقطه نظر امنيتي و نظامي بوده است. پس آمريكا تحكيم و افزايش نيروهاي پليس افغاني و تقويت بنيه نظامي حكومت مستقر در كابل را به بيش از يكصد هزار نفر در سرلوحه سياستهاي خود قرار داد. طراحان نظامي و غير نظامي سياستهاي آمريكا در افغانستان به اين باور هستند كه با توجه به اينكه نيروهاي غرب در آينده نه چندان دور مجبور به ترك افغانستان هستند ضرورت حياتي وجود دارد كه حكومت مركزي از چنان قدرت نظامي و انتظامي برخوردار باشد كه بتواند به راحتي خلاء ناشي از خروج نيروهاي غربي را پر كند.

 

آمريكائيان در چارچوب اين پيش فرض اقدام مي كنند كه قادر خواهند بود كه با شكست طالبان موفق به نابودي كامل آنان در صحنه نبرد خواهند شد. اگر حكومت مركزي تقويت شود بدنبال خروج نيروهاي غربي اين امكان براي طالبان بوجود نخواهد آمد كه دوباره قد راست كنند و كشور را بي ثبات و به تبع آن القاعده را توانمند سازند. دولت آمريكا سرمايه گذاري سنگين نظامي و اقتصادي را براي تقويت و مستحكم نمودن دولت مركزي افغانستان برقرار ساخته است كه كاملاً در تعارض با ديدگاه حاكم بر كاخ سفيد در دوران رياست جمهوري جورج دبليو بوش است.

 

دولت باراك اوباما سياست جاي پاي بزرگ را پيشه ساخته و خواهان اين است كه با بیشترين ميزان حضور و حجم سرمايه گذاري عمراني اين فرصت را در اختيار حكومت مركزي قرار دهد كه از نظر ظرفيتهاي انتظامي و نظامي در موقعيت آن چنان مناسبي قرار گيرد كه پس از خروج نيروهاي غربي امكان مجددی براي رشد و نمو طالبان نباشد. اين منطق استراتژيك آمريكا بر اين پيش فرض استوار است كه اين كشور موفق به شكست طالبان در صحنه نبرد خواهد شد. البته اين پيش فرضي است كه تحقق آن به نظر به شدت غير محتمل مي رسد.

 

جهت ارجاع دانشگاهی:


حسین دهشیار ، "پيش فرض نامحتمل آمريكا در افغانستان"، پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه، 15 خرداد ماه 1389.


نویسنده

حسین دهشیار (ناظر علمی)

حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.