عميق تر شدن گسل سياسي در آمريكا

در سال 2008 در فضايي كه به شدت نا اميد كننده و تنش زا بود، بستر بسيار مناسبي براي زير سؤال رفتن چارچوب هاي حاكم در ایالات متحده فراهم شد. كاستي هاي اقتصادي كه از سال 2007 حاصل شده بود ولي حزب حاكم در كاخ سفيد در پذيرش آن اكراه داشت، سرانجام در سال 2008 به دليل سقوط قطب هاي بزرگ مالي در وال استريت و ورشكستگي و یا در آستانه ورشكستگي قرار گرفتن بانك ها، سبب شد كه وجود بحران بزرگ مالي در جامعه اعتبار رسمي بيابد. به این ترتیب تمام سياست هاي اقتصادي بعد از انتخابات سال 1980  زير سؤال رفت و باراك اوباما اعلام نمود حضور او در كاخ سفيد به معناي تغيير و تحول در جامعه خواهد بود. او طليعه دار اين باور شد كه بحران هرچند نامطلوب بوده و به اعتبار كشور در صحنه جهاني بسيار لطمه زده است اما تسهيل كننده ورود به عصر جديدي از تفاهم و نزديكي گسترده تر حكومت کنندگان و شهروندان مي باشد. ائتلافي كه باراك اوباما را به قدرت رساند به شدت شهري و به وضوح جوان محور و نخبه گرا بود. آنچه پيروزي باراك اوباما را از پيروزيهاي قبلي توسط دمكرات ها كاملاً متمايز نموده بود، آهنگ نخبه گراي آن بود. محافل علمي و دانشگاهي و به عبارت صحيح تر نخبگان مستقر در شرق كشور و مراكز شهري از حاميان اصلي باراك اوباما بودند. او براي آنان سمبل يك آمريكايي متفاوت بود. پيروزي او كه هم زمان با تثبيت اكثريت دمكرات در كنگره آمريكا شد، اهرم هاي قدرت را در كاخ سفيد و كنگره در اختيار جناح ليبرال حزب دمكرات قرار داد. آنچه پيروزي «معامله بزرگ» دهه 1930 را امكان پذير نمود مانوس بودن رهبران سياسي و درك آنان از «مردم كوچك» بود. اينان كساني بودند كه دولت مي بايستي براي آنان كار كند و اصولاً بيشترين فعاليت دولت براي آنان است. دولت مداخله گر به وجود آمده است تا منافع اين افراد را كه قشرهاي پائين جامعه هستند محفوظ بدارد. 

ليبراليسم بعد از ركود اقتصادي نگاهش معطوف به  دغدغه هاي اقتصادي مردم عادي بود. باراك اوباما كه به دنبال بحران مالي پاي به كاخ سفيد گذاشته است اين را كاملاً محرز نموده است كه بر خلاف ليبراليسم دوران بعد از جنگ دوم توانايي درك عوام را در جامعه آمريكايي به شدت محافظه كار، ملي گرا، جنگ طلب، مذهبي و خارجي ستيز دارد. برخلاف فرانكلين روزولت كه از خانواده اي اشرافي و مرفه و سابقه دار در حيات سياسي بود، باراك اوباما كمترين شباهتي چه از نظر خانوادگي و چه از نظر فرايند رشد و نمو با ديگر رهبران آمريكايي ندارد. فرانكلين روزولت كه از خانواده اي سابقه دار برخاسته بود، دولت را در برابر نيازهاي قشرهاي محروم جامعه مسئول مي دانست. دولت بايد مجرايي براي از بين بردن معضلات اقتصادي و ايجاد فرصت براي رشد امكانات براي توده ها باشد. اما باراك اوباما نگاهي متفاوت به صحنه آورده است. هر چند او به مانند فرانكلين روزولت به شدت اعتقاد به ضرورت وجود دولت مداخله گر دارد اما درك او از توده هاي مردم كاملاً متفاوت است. باراك اوباما در آمريكا سمبل نخبه گرايي و تمايز است. از زمان به قدرت رسيدن، تمام فعاليت هاي او بر اين پايه است كه ثروت در جامعه از طريق مكانيزم هاي مختلف تقسيم شود. اين سياست ها در اين راستا طراحي شده است كه قشرهاي كم درآمدو گروههاي اجتماعي كه نيازمند كمك هستند، بيشتر بهره مند شوند. اما آنچه تعجب انگيز مي باشد شكل گرفتن مخالفت هاي گسترده در جامعه در برابر سياست هاي اوباما است. بسياري از اين مخالفت ها در مناطقي است كه شايد بيشترين بهره را از اين سياست ها مي برند. به علاوه شاهد فزونتر شدن اين مخالفت ها با گذشت زمان هستيم. آنچه اين پارادوكس را حيات مي بخشد، اين احساس در بين مردم عادي است كه نخبگان سياسي حاكم قابليت درك مردم را از دست داده اند و از جايگاهي فرادست به آنان مي نگرند و سعي در حل مشكلات جامعه بدون توجه به نظرات آنان دارند. 

جايگاه رياست جمهوري در كشور بسيار تضعيف شده است و ميزان ناخرسندي از رئيس جمهور به بالاترين حد خود از زمان كسب قدرت بوسيله باراك اوباما رسيده است. تعداد كساني كه از او ناخرسند هستند بيش از كساني است كه نگاه مثبتی به او دارند و نهادهاي حكومتي از نظر اكثريت مردم به شدت بي ارزش جلوه مي كنند. تنها 20 درصد مردم آمريكا معتقدند كه كنگره اين كشور، كه از نظر بنيانگذاران اين كشور سمبل حاكميت مردم هستند، درست كار انجام مي دهد و نزديك به هفتاد درصد شهروندان نگاه منفي به قوه مقننه دارند. گسلي كه امروز در آمريكا عمق  فراوان يافته است، فاصله وسيع بين درك نخبگان سياسي و فهم مردم عادي مي باشدكه در تاريخ اين كشور كمتر سابقه داشته است. به همين دليل است كه جامعه به شدت ملتهب و بي ثبات است و شکل گیری حيات يافتن جنبش هاي جديد اجتماعي در آمريكا فراوان است، به علاوه انتخابات در اين كشور مي تواند تغييرات مهمي در تركيب سياسي كشور به وجود آورد. نتايج انتخابات ميان دوره اي سال 2010 ، كه در دوم فوريه برگزار مي شود، مي تواند تا حدود زيادي مسير اين تحولات اجتناب ناپذير را مشخص نمايد.


نویسنده

حسین دهشیار (ناظر علمی)

حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی  دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.