محافظه كاران و ليبرالها در برابر باراك اوباما

سوالي كه براي بسياري از مشاوران و حاميان رئيس جمهور آمريكا پيش آمده است مربوط به جايگاه غير مناسب و نامطلوب باراك اوباما در بين مردم مي باشد. در حاليكه تنها چهل و پنج درصد شهروندان از عملكرد ساكن كاخ سفيد اظهار رضايت مي كند تقريباً پنجاه درصد مخالفت خود را با او ابراز مي نمايند. آیا اين عجيب نیست كه در اواخر دومین سال ریاست جموری وی نگاه منفي فزونتر باشد چرا كه رونالد ريگان كه دو دوره پياپي انتخاب شد در بار دوم انتخابات او از پنجاه ايالت تنها در يكي از آنها نتوانست پیروز شود. شرايط اقتصادي در رابطه با تعداد بيكاران، رشد اقتصادي و ميزان كسري در زمان رونالد ريگان نيز به شدت مورد انتقاد بود. اما آنچه اوضاع امروزي را به گونه اي غيرقابل انكار متفاوت مي سازد اين واقعيت است كه انتظارات بسيار غير همسانی در زمان انتخاب رونالد ريگان و با زمان باراك اوباما وجود داشت. باراك اوباما بدون يك سابقه اجرايي و يا حضور در صحنه سياسي پا به انتخابات گذاشت در حاليكه رونالد ريگان در زمان باري گلدواتر به شدت فعال بود و بدنبال شكست سنگين او همچنان ايده هاي سناتور آريزونايي را تبليغ مي كرد و سالها حضور به عنوان فرماندار كاليفرنيا بزرگترين ايالت آمريكا او را به چاچوب هاي اجرايي آشنا ساخته بود. مردم وقتي به پاي صندوقهاي راي رفتند تصوير نسبتاً‌ روشنی از او به عنوان يك محافظه کار سياست هاي كلي در ذهن خود داشتند، اما در خصوص باراك اوباما چنين منطقي به هيچ روي وجود نداشت. بعد از نزديك به هشت سال حضور در قوه مقننه ايالتي و بدون كمترين ركورد قانون گذاري او به سناي آمريكا راه یافت.
 

 در سال 2004 انتخاب او در كنگره اين فرصت را به او داد كه تنها سناتور سياه پوست در بين يكصد عضو باشد. تحصيلات بالا، ظرفيت متمايز سخنوري، پيشينه خانوادگي پدر سياهپوست كنيايي و مادر سفيد پوست كانزاسي تركيب مناسبي را بوجود آوردند تا او به عنوان سخنران اين فرصت را پيدا كند كه در كنوانسيون حزب دمكرات در سال 2004 مورد توجه قرار گیرد. شرايط اقتصادي و اجتماعي آمريكا در اواخر سال 2007 و سال 2008 به گونه اي بود كه يكي از بدترين فضاهاي انتخاباتي براي حزب حاكم در كاخ سفيد محسوب مي شد. درگيري در دو جنگ خارجي به طور همزمان و ركود اقتصادي بي سابقه بعد از 1929 موجب شده بود تا اعتبار حزب جمهوريخواه در بين مردم به نازلترین سطح سقوط كند. انتقادهاي وسيع و همه جانبه از عملكرد و سياستهاي حزب جمهوريخواه در جامعه وجود داشت و به دنبال از دست دادن كنترل كنگره در سال 2006 پرواضح بود كه نه تنها دمكرات ها از فرصت ايده آل براي تقويت و تثبيت موقعيت خود در كنگره برخوردار هستند بلكه تصرف كاخ سفيد هم بسيار محتمل و آسان به نظر مي رسيد. 

سياست هاي جمهوريخواهان مستقر در كاخ سفيد و كنگره در رابطه با چگونگي مقابله با بحران مالي از نظر ليبرالها کافی نبود چون دولت سياست هاي اشتغال زايي را به نحو مطلوب پياده نکرده بود. محافظه كاران به نقد از دولت پرداختند كه به مكانيزم هاي بازار چرا اجازه مي دهد که عمل کنند و با استفاده از پول ماليات دهندگان به نجات بانك ها و موسسات مالي مقروض اقدام شده است . محافظه كاران به شدت از فضاي سياسي كشور كه در هنگام رياست كانديداي حزب آنان در كاخ سفيد بوقوع پيوسته بود ناراحت و ناراضي بودند و ليبرالها هم فضاي حاكم را قابل قبول و شايسته نمي يافتند. هر دو سوي طيف سياسي يعني محافظه كاران و ليبرالها ناخشنود بودند اما آنچه آن دو را از هم متفاوت مي ساخت چگونگي واكنش به شرايط بود. محافظهكاران در هنگام مبارزات انتخاباتي شور و شوق چنداني از خود نشان نمي دادند و خود را در جايگاه معتبري نمي يافتند كه كانديداي رقيب را به چالش بكشند و به نقد او بپردازند و خواهان جزئيات شوند. در حالي كه ليبرالها كه خواهان تغيير شرايط و انتخاب كانديداي حزب دمكرات بودند مداوماً صحبت از اين مي كردند كه آينده محققاً بهتر از شرايط امروز خواهد بود چرا كه سكان هدايت كشور در دست محافظه كاران كه مسئول اوضاع نابسامان هستند نخواهد بود. اين سبب شد كه ليبرالها هم ضرورتي براي این نیافتند تا به كند و كاو فزونتر و جدي تری در باره كانديدا دمكرات بپردازند. محافظه كاران به خاطر هشت سال حاكميت در كاخ سفيد كه در نهايت بزرگترين بحران مالي را رقم زد آن مشروعيت را در خود ندیدند که كانديداي حريف را به چالش بگيرند و از او بخواهند كه توضيح دهد كه برنامه او چیست و ليبرالها هم بيش از آن از حزب مخالف متنفر بودند كه ضرورتي براي نگراني در خصوص كانديداي خود بيابند. به جهت اين فضاي رواني حاكم بود كه هيچكس نگراني در خصوص فقدان سابقه اجرايي و يا فقدان پيشينه قانون گذاري فعال باراك اوباما را ابراز نكرد. او به كاخ سفيد راه يافت در حاليكه كمترين اطلاعات در خصوص شيوه هاي رهبري و قليل ترين آگاهي در خصوص الزامات ارزشي وی وجود داشت. آنچه امروز براي آمريكا پيش آمده است ناشي از اين واقعيات مي باشد. ليبرالها به شدت دلسرد شده اند و كمترين ذوق و تمايل را براي حضور فعال در صحنه انتخاباتي در سطوح محلي، ايالتي نشان مي دهند چرا كه انتظاراتي داشتند كه اصولاً برآورده نشده است و محافظه كاران به شدت مشتاق و علاقه مند براي حضور در صحنه هاي سياسي شده اند چرا كه باراك اوباما خطري جدي در رابطه با ايده ها و ارزش هاي آنان است. رونالد ريگان با وجود شرايط بد اقتصادي در آخرين ماههاي دو سال اول حمايت محافظه كاران را در اختيار داشت چرا كه در راستاي ارزشهاي محافظه كاران حركت مي كرد و در عين حال خصومت ليبرالها خيلي فزاينده نبود چرا كه آنان انتظاري جز اين از او نداشتند. 

باراك اوباما یک شرايط بحراني را تجربه مي كند زیرا  ليبرالها او را يك ليبرال واقعي نمي دانند و در نتيجه ضرورتي احساس نمي كنند كه براي فردي كه از نظر آنان غير واقعي است فعاليت كنند در حاليكه محافظه كاران او را يك آمريكايي واقعي نمي دانند و به همين روي براي خود يك ضرورت مي دانند كه اهرم هاي قدرت را از دست او و حزبش خارج كنند. مجموعه اين ويژگي ها است كه منجر به چنين جايگاه حقيري در جامعه براي باراك اوباما شده است.


نویسنده

حسین دهشیار (ناظر علمی)

حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی  دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.