نفوذ سیاسی و اجتماعی شیعیان در عراق

مصاحبه مجله "مهرنامه" با دکتر کیهان برزگر استاد دانشگاه و معاون بین الملل مرکز مطالعات خاورمیانه
 

جایگاه شیعیان در عراق چگونه است و آیا تاثیری می تواند بر وضعیت شیعیان در سایر کشورهای عربی در سطح منطقه ای بر جا بگذارد؟

شیعیان در عراق علاوه بر آنکه جمعیت قابل ملاحظه ای از کل جمعیت در عراق را تشکیل می دهند تاثیرگذاری جدی هم در سطح منطقه ای دارند. دلیل این امر شاید به جایگاه ژئو استراتژیک کشور عراق و موقعیت سیاسی-مذهبی این کشور در جهان تشیع (به دلیل بارگاه مقدس امامان شیعه در کربلا و نجف و سامرا) بازمی گردد و همیشه توانسته به گونه ای مسائل مربوط به جهان تشیع را تحت تاثیر قرار دهد. آنچه در مورد شیعیان عراق لازم به ذکر است این است که در زمانی که صدام و رژیم بعث در عراق حاکم بودند شیعاین در این کشور به عنوان شهروندان درجه 2 به حساب می آمدند. صدام منابع قدرت و ثروت را میان گروه هایی تقسیم می کرد که به لحاظ نوع تفکر واقعا به صدام وفادار بودند. البته این بدین معنا نیست که صدام حسین کاملا شیعیان را از گردونه حذف کرده باشد. شیعیان بسیاری در دستگاه حکومتی بودند که نه تنها وفادار به صدام بودند بلکه اندیشه های سکولار بوده و اساسا مخالف هرگونه اندیشه ایدئولوژیک. شیعیان در این دوران علاوه بر اینکه بطور جدی از حقوق سیاسی-اجتماعی و اغلب اقتصادی برخوردار نبودند بلکه آماج چندین دور از سرکوب صدام نیز قرار گرفتند: یکی در دهه 80، دوم در سال های 90 – 91 که شیعیان از فرصت پدید آمده بعد از جنگ آمریکا و شکست رژیم بعثی برای بیان اعتراضات خود سود جستند اما با سرکوب شدید صدام و سکوت آمریکا مواجه شدند.
 

 اصولا نگاه شیعیان به سیاست و قدرت چگونه بود که سیستم حاکم این نگاه را بر نمی تابید و به سرکوب آن می پرداخت؟

دو دلیل در این رابطه قابل ذکر است: یکی فقه شیعی است که در درون خود یک پویایی ایدئولوژیکی خاصی دارد به این معنا که یک رهبر روحانی در رأس است که می تواند فتوا داده و اعلام جهاد کند و در مسائل روزمره تصمیم گیری کند و نظر بدهد. دوم آنکه، چون شیعیان شهروندان درجه 2 بودند بنابراین سهم شان از تقسیم قدرت و توزیع منابع و ثروت کمتر بود و لذا همیشه از نوع حکومتداری در عراق ناراضی بودند. شیعیان اکثریت جمعیت در عراق تشکیل می دهند. حال اگر قرار بود همین میزان جمعیت بر اساس اصول دموکراسی رأی بدهد و یا رأی گیری شود یا باید سهم مهمی از حکومت را در دست می گرفتند و یا حکومت تشکیل می دادند. در حالی که سیستم حاکمیت در عراق به گونه ای بود که اقلیت سنی، حاکم مطلق بود. بنابراین وقتی این اقلیت سنی با حزب بعث ترکیب شد نوع خاصی از حکومتداری را در عراق به وجود آورد که جهت آن به سوی سرکوب شیعیان بود. به شیعیان نه تنها فضای لازم در درون حکومت برای ابراز وجود داده نمی شد بلکه هیچ گونه پستی اعم از مسئولیت های دانشگاهی و حضور در مراکز علمی و صحنه های بین المللی نیز به آنها داده نمی شد. 
 

در مقابل، مراقبت خاصی نیز از تقویت احتمالی نقش آنها در عراق به عمل می آمد که این مساله باعث ایجاد نوعی شکاف طبقاتی و نارضایتی عمومی شده بود و شیعیان همیشه از نگاه سرکوبگرانه دولت نسبت به جایگاه خود ناراضی بودند. طی دو سه دهه گذشته چندین جنبش اجتماعی در عراق به وجود آمد که همگی از سوی صدام حسین سرکوب شدند.  صدام می دانست که ابزارهای سرکوب را چگونه بکار گیرد: از زد و بند با روسای قبایل گرفته تا بده – بستان در صحنه های سیاسی و منطقه ای. حمله آمریکا به عراق در ٢٠٠٣ نقطه عطفی در تحولات عراق و به خصوص افزایش نقش شیعیان بود. ورود آمریکا به عراق تاثیر شگرفی بر جایگاه شیعیان عراق بر جا گذاشت. این تاثیر به دلیل ویژگی های خاص شیعیان در عراق بر سطوح منطقه ای هم تاثیر گذاشت. مثلا تحولاتی که در لبنان و بحرین صورت گرفت همگی به نوعی متاثر از تحولات عراق بودند چرا که ویژگی اصلی این تحول شکل گیری یک حکومت شیعی در جهان عرب برای اولین بار بود. در حال حاضر ساخت قدرت در عراق به صورت یک حکومت شیعی است یا به تعبیری دیگر «یک حکومت شیعی عرب» و اساس قدرت و ثروت نیز تغییر کرد و شیعیان از ذیل به عرش برآمدند.
 

در واقع، حمله آمریکا به عراق از این جهت نقطه عطف بود که نه تنها جایگاه شیعیان را در داخل تقویت کرد بلکه در سطح منطقه ای نیز تاثیر گذاشت. مثلا همین الان سخت ترین موضع ها علیه سرکوب شیعیان در بحرین از سوی شیعیان عراق گرفته می شود. همین مسئله از سوی دیگر «تم های» موجود در خصوص شیعیان در حوزه مطالعاتی و روشنفکری را نیز دگرگون کرد. بطور مثال گراهام فولر کتابی نگاشت تحت عنوان « شیعیان: جمعیت فراموش شده در جهان عرب» که در این کتاب بطور مفصل جایگاه و تعداد شیعیان و سیر مبارزاتی آنها را شرح داد. در مقابل، در سال 2007 آقای ولی نصر کتابی نوشت با عنوان «احیای شیعیان در جهان عرب» که آن «تم» سنتی فولر را کنار زده و نگاه جدیدی مطرح می کند. فرضیه وی هم این است که در آینده تحولات قدرت در منطقه به گونه ای به نقش جدیدی که شیعیان در منطقه یافته اند بازمی گردد که این هم از عراق شروع می شود. به عبارت دیگر در آینده منازعات مربوط به سیاست و قدرت منازعه ای میان شیعه – سنی خواهد بود چرا که شیعیان حکومت تشکیل داده و این حکومت در کشوری ثروتمند مانند عراق می تواند مهم باشد و تاثیرات جدی بر سایر جهان بر جا بگذارد.در این میان ایران هم هست که به نوبه خود می تواند در تاثیرگذاری نقش مهمی داشته باشد. 
 

مساله جایگاه شیعیان و افزایش نقش آنها وقتی مطرح شد به نگرانی در جهان سنی دامن زد و این نگرانی بدین معنا بود که ائتلافی در حال شکل گیری است میان شیعیان رها شده عراق با شیعیان در ایران. اعراب سنی معتقد بودند اگر این ائتلاف شکل گیرد می تواند حتا تاثیراتی جدی بر سایر اقلیت های شیعی در سایر کشورها بر جا بگذارد که می تواند از لبنان شروع شود و به سوریه  (اگرچه شیعه در این کشور تفاوت هایی با شیعه حاکم در عراق و ایران دارد) و جنوب خلیج فارس و شرق عربستان و ... برسد. چنین بود که بحث "هلال شیعی" شکل گرفت که این مفهوم اساسا وصل می شد به جایگاه ایران در هدایت و رهبری این «تم» جدید. در فضای سال های 2003 و 2004 تا 2007 و در حوزه روشنفکری غربی کنفرانس های متعددی برگزار کرد تا دریابد این هلال شیعی چیست و چه خطراتی می تواند برای منطقه و جهان عرب داشته باشد. این مفهوم موافقان و مخالفان بسیاری داشت. به خاطر دارم که در سال های 2007 – 2008 نگاه غالب در ایالات متحده این بود که این مفهوم براستی وجود دارد و ایران هم سعی دارد به عملی شدن این مفهوم دامن زند و نفوذ خود را در جهان عرب گسترش دهد.
 

 به هر حال شیعیان در عراق قدرت گرفتند و خواسته تاریخی آنها به واقعیت تبدیل شد آنها قدرت را در دست گرفتند اما یک ترس پنهانی از آنها در جهان عرب و غیر عرب شکل گرفته است که شیعیان را منبع تهدید می داند. این ترس از شیعیان به چه باز می گردد و چرا شکل گرفته است؟ تلقی یا برداشت شیعیان از نظام سیاسی چگونه بود که این ترس در دیگران را دامن می زد؟

همان گونه که گفتم نوع نگاه شیعیان به حکومتداری اندکی متفاوت از نوع حکومتداری در جهان عرب است. چرا که در ایدئولوژی شیعه یک پویایی خاصی هست و از سوی دیگر با عنایت به همین ایدئولوژی است که نقش رهبران مذهبی شیعی در طول تاریخ برجسته می شود. دیگر آنکه در عراق شیعیان در عراق اکثریت را داشتند اما در سایر جهان عرب (به جز عراق و بحرین که شیعیان در اکثریت هستند) در اقلیت هستند. بنابراین، این اقلیت بودن و شهروند درجه 2 بودن و سرکوب شدن های متوالی باعث می شد که همیشه حکومت های جهان عرب به این باور برسند که میان این اقلیت ها و ایران ارتباط هایی هست و ایران می خواهد از ارزش ها و برتری ایدئولوژیک خود به عنوان سرزمین اصلی شیعی در جهت حمایت از همنوعان مذهبی خود در سرزمین های عرب حرکت کند. همین الان هم اغراق بیش از اندازه در مورد دخالت ابران در تحولات بحرین از این بحث نشات می گیرد. از آنجا که بنا به دلایلی که گفته شد این اقلیت های شیعی نسبت به حکومت های خود نارضایتی هایی داشتند طبیعی است که حکومت ها هم نسبت به این اقلیت ها نگرانی هایی داشته باشند و این ترس به وجود آید که اگر به آنها امتیاز خاصی دهند این امتیار باعث زیر سوال رفتن حکومت ها می شود. در اینجا یک نکته ظریف دیگر هم هست و آن اینکه درخواست های شیعیان از حکومت های خود نه تنها برای جایگاه خودشان اهمیت و تاثیر داشت بلکه می توانست بر روی اقلیت های دیگر در سایر کشورها هم تاثیر بگذارد. بطور مثال در عراق افزایش درخواست های شیعیان می توانست بر درخواست های کردها از حکومت مرکزی نیز تاثیر بگذارد. در کشورهای کویت و بحرین هم این شیعیان بودند که موتور محرکه چندین جنبش اجتماعی بخصوص جنبش افزایش حقوق زنان بودند که در طول دهه 90 در چندین نوبت سرکوب شد اما به موفقیت هایی نیز دست یافت. به تدریج این درخواست ها به سمت و سوی حقوق بشر و درخواست های اصلاحات سیاسی-اقتصادی بیشتر حرکت کرد. یعنی در اینجا خواست های قومی شیعیان می توانست بر خواست های قومی دیگر قومیت های شیعه و غیر شیعه هم تاثیر بگذارد. مثال دیگر آنکه، آنچه در بحرین می گذرد را مساله شیعه – سنی قلمداد می کنند اما بنا به گفته معترضین اگرچه این یک مساله شیعی است اما در کنار آن خواست های اجتماعی هم هست که میان شیعه و سنی مشترک است. بنابراین نوع نگاه شیعیان می توانست تاثیراتی بر نوع حکومت های سنی محافظه کار عرب بر جا بگذارد. اما اینکه چرا حکومت های عرب، شیعیان را به عنوان تهدید در نظر می گیرند به دلیل نوع نگاه آنها از حضور احتمالی ایران در مسائل آنهاست. به باور من البته این اغراق است که بگوییم این ایران است که تمام جنبش های شیعی در منطقه را هدایت می کند. قطعا چنین نیست اما ایران به عنوان سرزمین اصلی شیعه یک دلبستگی ارزشی و ایدئولوژیکی به اتفاقاتی دارد که در سایر سرزمین ها در مورد شیعیان رخ می دهد. مثال آنکه، ترکیه حساسیت خاصی نسبت به مناطق ترک زبان در منطقه دارد یا حتی روسیه در تحولات گرجستان نشان داد که سرنوشت هم نژادان روس تبار برای کشور روسیه مهم است. 
 

درست است که آنها در گرجستان زندگی می کنند اما احساس مسئولیت بشری و ارزشی یکی از دلایل مداخله روسیه در تحولات گرجستان بود. می خواهم بگویم این حساسیت امر عجیبی نیست و در تمام کشورها دیده می شود. در مورد ایران و سرنوشت شیعیان هم دیده می شود. رژیم شاه هم که اساسا ایدئولوژیک نبود نسبت به سرنوشت شیعیان در بعضی از مقاطع تاریخی در طول دهه ١٩٧٠ حساسیت نشان داد. آنچه میان حکومت های عرب سنی و ایران به چشم می خورد این است که از اقلیت های خود از این جهت می ترسند که می گویند آنها دنباله روی ایران هستند. حسنی مبارک دیکتاتور سابق مصر جمله معروفی دارد مبنی بر اینکه: شیعیان منطقه به ایران وفادارتر هستند تا به حکومت های خود. طبیعی است که منظوری در پس این نگاه است. بطور کلی، شیعیان بخشی از واقعیت جهان اسلام و خاورمیانه هستند و در مناطقی مستقرند که ثروت اقتصادی در آنجاها هست ( مثل بحرین، عراق و آذربایجان و شرق عربستان و البته ایران). بنابراین دو نوع نگاه در جهان عرب هست: 1 – این شیعیان در حوزه جغرافیایی می زیند که در آن ثروت اقتصادی است و در نتیجه افزایش نقش و جایگاه آنها می تواند توازن قدرت در خاورمیانه را به هم بزند. 2 – اعراب نگران نوع حکومتداری خود نیز هستند چون جنبش های شیعی موتور محرکه ایجاد جنبش های اجتماعی هستند. یعنی جنبش با یک حرکت شیعی شروع و دامنه اش به سایر اقلیت ها هم کشیده می شد. 
 

 شیعیان عراق بیشتر در کدام مناطق مستقرند؟ ایا این پراکندگی با توجه به ساختار قدرت در عراق در دوران حزب بعث و در شرایط پیچیده کنونی باعث تضعیف قدرت یا تضعیف چسبندگی شیعیان نمی شود؟

شیعیان در مناطق جنوبی عراق و عمدتا در بصره، نجف، کربلا مستقر هستند و در بغداد هم حضور دارند. در آخرین سرشماری هایی که برای انتخابات پارلمانی در عراق برگزار می شود روشن شد که بخش اعظمی از جمعیت بغداد را شیعیان تشکیل می دهند. بر همین اساس این حوزه ها در ترکیب ساخت قدرت در عراق موثر است. بنابراین شیعیان هم از نظر ژئوپلیتیک و هم از نظر ثروت و حضور مکانی یعنی در جنوب و در دهانه خلیج فارس و در بغداد در مرکز عراق دارای موقعیت فوق العاده مهمی هستند. نمی توان گفت که آنها پراکنده هستند. وقتی از جنوب خلیج فارس به شرق عربستان و لبنان و سوریه می رویم هلالی را می بینیم از شیعیان که در این مکان جدایی نیست یعنی یکسری پیوستگی های جغرافیایی هست که می تواند هلالی استراتژیک را پدید آورد که توازن قدرت را به نفع شیعیان دگرگون کند. البته بحث دیگری که بعضا مطرح می شود این است که شیعیان در ایران فارس هستند و در عراق عرب. بنابراین ماهیت قومی – ملی آنها را بیشتر تحت تاثیر قرار می دهد تا ماهیت فرقه ای آنها. یعنی ایرانی یا عرب بودن ملاک و معیار اولیه برقراری روابط است. تحلیل درست و واقع بینانه این است که اگرچه بحث ایرانی – عربی وجود دارد اما در عین حال یک دلبستگی میان شیعیان وجود دارد که برخاسته از ماهیت ایدئولوژی شیعه است. من به شخصه این را در جهان عرب دیدم که شیعیان بحرین علاقه خاصی نسبت به ایران دارند اما میزان این علاقه در میان شیعیان عراق متفاوت است. در مورد عراق مثالی که زده می شود این است که شیعیان عراق در ارتش صدام بودند و در جنگ با ایران شرکت کردند و جزو سربازان وفادار ارتش رژیم بعثی بودند. معنای دیگر این سخن این است که آنها در قالب ملی گرایی عربی با ایران جنگیدند اما در حال حاضر بعید می دانم که این شکاف میان شیعیان ایران و عراق وجود داشته باشد و این تاثیرات همان دلبستگی مذهبی است که در شیعه به چشم می خورد.
 

 شما به پویایی فقه شیعه اشاره کردید. این پویایی آیا به دموکراتیک بودن نگاه فقه شیعه باز می گردد؟ آیا این پویایی ارتباطی با ماهیت قدرت شیعه در عراق دارد؟ 

منظور این است که فقه شیعه در خصوص حکومتداری و پیوستگی دین و سیاست و ارائه نظر در مسائل اولیه زندگی دستوراتی دارد و مسائل را با اقتضائات روز تطبیق می دهد و با تحولات به پیش می رود. این البته با فقه سنی متفاوت است که معتقد به ثابت بودن یکسری از اصول و قوانین اسلامی است که کمتر می شود آنها را تغییر داد. فقه شیعه انعطاف پذیری لازم در نوع نگاه به حکومتداری را به وجود آورده است. این پویایی باعث می شود که شیعیان در هر کشوری که دارای نقش های کم و زیاد هستند نسبت به حکومت نارضایتی هایی داشته باشند. در عراق از آنجا که شیعیان در حال حاضر قدرت اجرایی را در دست دارند می توانند این پویایی را تا حدودی نیز بکار گیرند. با عنایت به این توضیح در می یابیم که آیت الله سیستانی و رهنمودها و مشورت های ایشان دارای تاثیر جدی است و حکومت در عراق به نوعی تحت تاثیر رهبران و مراجع عالی رتبه است چرا که اینها هم با تکیه بر فقه شیعی حرف هایی برای نوع روابط داخلی و خارجی کشور خود دارند. مثلا اگر دولت عراق در مورد تحولات بحرین موضعگیری نکند یقین بدانید که رهبران و مراجع مذهبی عراق موضع خواهند گرفت چرا که بحث شیعه است و آنها مجبورند به خاطر ارزش ها و مسائل ایدئولوژیک به نفع همنوعان مذهبی خود موضع بگیرند. یا در نظر بگیرد که سخترین مخالفت ها در مورد حضور نیروهای آمریکایی از رهبران مذهبی برخاسته می شود. اینجاست که «حق» و «مسئولیت» رهبران شیعی مطرح می شود که خود ژویایی خاصی به نقش شیعیان می دهد. 

 

سه دوره سرنوشت ساز در عراق پدید آمد که می خواهم نقش شیعیان را در آنها بدانم. یکی دهه 1980 جنگ عراق با ایران است. دوم دهه 1990 و و به طور اخص سال های 90 -91 است یعنی حمله عراق به کویت و اخراج این کشور از کویت و سم هم حمله آمریکا به عراق و نقش جدید شیعیان در این کشور.
 

در دهه 1980جنبش های اقتصادی و اجتماعی در عراق شکل گرفت و کتاب ها و مقالات زیادی نوشته شد. صدام توانست با زد و بندهای قبیله ای و سرکوب شیعیان و از میان بردن آیت الله صدر  (به دلیل نقش و نفوذ و میراثی که داشت) شیعیان را به حاشیه براند و از نقش آفرینی محروم کند. این دوره یک فرصت تاریخی برای شیعیان بود اما چون شیعیان تنها بودند و حامی نداشتند و ایران هم درگیر جنگ بود صدام موفق شد تا بخش اعظم شیعیان عراق را قانع کند که این جنگ فارس – عرب است. طبیعتا با توسل به این بهانه بود که صدام توانست دست به بسیج سیاسی بزند و با ایران وارد جنگ شود و شیعیان را هم به جنگ با ایران وادارد. در واقع در این برهه وی موفق شد تا ابزارهایی که داشت به شکاف میان شیعیان دامن بزند.
 

در اوایل دهه 1990وضعیت دیگری فراهم شد.  صدام جنگ را به ایالات متحده باخته بود. طبیعتا شیعیان تصور می کردند که فرصت دیگری  برای آنها فراهم شده است و به اعتراض برخاستند اما صدام از بازمانده تجهیزات نظامی خود برای سرکوب شدید شیعیان بهره جست. این نشان داد که شیعیان در هر برهه انتظارات و درخواست هایی داشتند که در شرایط خاصی مجال بروز می یافت اما سرکوب می شد. همیشه نوعی نگرانی از نقش آنها در ساختار سیاسی وجود داشت. در این زمان هم آمریکا منطقه امنی برای کردها در شمال عراق به وجود آوردند اما برای شیعیان چنین نکردند. کردها در این دوره توانستند به مدد منطقه امنی برای شان به وجود آمد یک حکومت خودمختار محلی به وجود آورند که اکنون پایه های آبادانی در کردستان به خاطر همان فضاست. به دلیل جلوگیری از نقش سرکوبگرانه صدام در آن زمان کردها توانستند مجلسی شکل دهند و پایه های توسعه این منطقه را برقرار کنند. شیعیان بار دیگر سرکوب شدند و در اینجا نقش آمریکا و حکومت های محافظه کار سنی مهم بود که نگران افزایش نقش شیعیان و تاثیر آن بر اقلیت های داخلی خود بودند.
 

دوره سوم که نقطه عطفی مهم بود همانا حمله آمریکا به عراق در سال 2003 بود. زمانی که آمریکایی ها خواستند وارد عراق شوند به کمک شیعیان از جنوب و کردها از شمال وارد شدند. در آن زمان  آمریکایی ها با یک پل ارتباطی شیعی وارد عراق شدند و به همان میزان مجبور  شدند که به شیعیان نقش بالایی در دولت آینده عراق بدهند.  این با سیاست انگلیسی ها در آن زمان در تناقض بود. یعنی انگلیسی ها به دوستان آمریکایی خود انتقاد می کردند که اگر شما شیعیان را بطور جدی و ساختاری وارد ساخت قدرت کنید این به معنای افزایش نقش شیعیان و ایران خواهد بود. حتی این بحث هم مطرح می شود که انگلیسی ها دنبال این بودند که ارتش بعثی عراق کاملا منحل نشود چرا که اگر ساخت ارتش عوض می شد و نیروهای جدید وارد می شدند ماهیت ارتش بعثی دگرگون می شد و ارتشی که تا قبل از این بر مبنای تمرکز سُنی و وفاداری به رژیم بعث بود یکباره به ارتشی تبدیل می شد که شیعیان در آن نقش و پست های مهم را خواهند داشت. 
 

زمانی که آمریکایی ها درگیر جنگ های چریکی شدند به دلیل اینکه ارتش ملی در عراق نبود خودشان مجبور شدند به تامین امنیت بپردازند و همین باعث گسترش تروریسم شد و جایگاه آمریکا را از یک نیروی آزادیبخش به یک نیروی اشغالگر تغییر داد. بعد ازسال های 2005 بود که آمریکایی ها به این نتیجه رسیدند که باید یک ارتش ملی شکل بگیرد تا بتواند بحران های عراق را مهار کند و آنگاه هم که زمان خروج شان فرا رسید به ارتش ملی عراق برای حفظ امنیت اعتماد داشته باشند. چنین بود که وقتی در سال 2008 نیروهای ارتش را برای سرکوب شورش شیعیان به بصره فرستاد ارتش ملی عراق واکنش جدی انجام نداد و دولت عراق مجبور شد آنها را برگرداند. اینبار بدنه ارتش عمدتا شیعه بود و با توجه به همان آرمان های شیعی خود به سرکوب همنوعان مذهبی خود نپرداختند. 
 

 حال سوال این است که چرا آن فضایی که برای کردها به وجود آمد برای شیعیان پدید نیامد؟ کردها چه مزیتی یا چه برتری (هایی) نسبت به شیعیان داشتند که توانستند به خودمختاری برسند اما شیعیان عراق از این امر محروم ماندند و سرکوب نصیب شان شد. 
 

قضیه کردها با شیعیان متفاوت است چرا که کردها در نوع نگاه و جایگاه ژئوپلیتیک شان و هم اقلیت بودن شان در جهان عرب به گونه ای حمایت آمریکا را در ساخت قدرت و سیاست خود می پسندند که البته این از یک حزب به حزب دیگر کردی متفاوت است. معنای دیگر این سخن این است که کردها به این دلیل حمایت آمریکا را می پذیرند که می توانند از جایگاه آنها در ساخت قدرت در عراق دفاع کند. از سوی دیگر اتحاد کردها برای رسیدن به هدف مشترک شان بیش از شیعیان است. دیگر آنکه، کردها به موقع از زمان استفاده کردند چرا که در دهه 90 ژئوپلیتیک کرد به گونه ای بود که توانستند به دلیل وجود دشمنی مشترک به نام صدام تمام احزاب کردی با هم متحد شوند. 
 

دلیل دیگر آنکه، کردها خود دارای تفکرات استقلال طلبانه و خودمختارگرایانه بودند. همچنین کردها یک اقلیت غیر عرب در عراق بودند که مورد توجه غربی ها بودند و آنها را به عنوان متحدان خود در میان مجموعه عرب می نگریستند. بطور مثال، در تمام دانشگاه های غربی اگر قرار باشد بورسی تحصیلی به عراقی ها بدهند ابتدا به کردها می دهند و سپس به عرب های عراقی. حتی این دیدگاه هم مطرح شده که لابی اسراییل هم با نگاه مثبت به کردها به عنوان اقلیت غیرعرب در منطقه می نگرد. یعنی هرچند رابطه اعراب – اسراییل مناقشه آمیز است اما کردها در کانون این مناقشه نیستند. برای کرد مساله ای به نام اسراییل آنقدر که برای یک عرب مهم است، اهمیت ندارد. همه اینها باعث می شود که به کردها توجه بیشتری صورت گیرد تا شیعیان. بنابراین آمریکایی ها کردها را به عنوان متحد استراتژیک بر شیعیان ترجیح می دهند. ورود آمریکا به عراق به لحاظ سیاسی هم توسط کردها صورت گرفت و پاداش شان ریاست جمهوری بود.  خلاصه سخن آنکه، این بدین معنا نیست که کردها آمریکایی ها را خیلی دوست دارند بلکه برای حفظ قدرت و موقعیت خود در عراق نیاز به آمریکا دارند و نقش امریکا را در سیاست عراق ضروری می دانند چون حافظ منافع کردهاست. حتی مذاکراتی هم که میان ایران و آمریکا صورت گرفت با وساطت کردها بود چون با هر دو طرف روابط خوبی داشتند.
 

و اما در مورد شیعیان. آمریکایی ها با شیعیان مشکلی ندارند و اگرچه ممکن است مالکی مورد رضایت 100 درصد آمریکایی ها نباشد (چون ادعاهای یک رهبر مستقل را دارد) اما آمریکایی ها به این نتیجه رسیدند که مالکی کسی است که می تواند شیعیان عراق را به گونه ای متحد کند و یک دولت ائتلافی و کارآمد شیعی را در عراق جلو ببرد. از سوی دیگر در میان شیعیان شکاف ها و دسته بندی هایی هست که نگاه شان به حکومتداری و سیاست در عراق را متفاوت می کند. مالکی به دنبال یک حکومت مرکزی قوی است چرا که نقش او به عنوان نخست وزیر را نیز افزایش می دهد اما این شبهه در مورد او مطرح شده که به دنبال شکل دادن نوع جدیدی از حکومت اقتدارگرا و انحصاری است. صدری ها ایدئولوژیک اند و البته به دنبال منافع خود و مخالف حضور آمریکا هستند چرا که مالکی چندین بار سعی کرد که با کمک آمریکایی ها گروه صدر را سرکوب کند. درست است که صدری ها در حکومت مالکی هستند و به شکل گیری آن کمک کردند اما در باطن با مالکی میانه خوبی ندارند. جعفری و حزب او هم بیشتر به مسائل داخلی عراق توجه دارد. ایاد علاوی هم به دنبال یک عراق ملی است و فردی سکولار است. چلبی هم دارای نقشی ضعیف شده است. این شکاف شیعیان و نگاه متفاوت آنها به قدرت است و در نهایت شاهد بودیم که چندین ماه روند تشکیل دولت در عراق به طول انجامید. 
 

 تاثیر یا نقش قدرت های خارجی در کاهش یا افزایش نقش شیعیان چگونه است؟ یعنی آن قدرت خارجی می تواند به نفع یا ضرر یک گروه وارد عرصه رقابت های داخلی شود تا گروه دیگر یا حذف شود یا نقش آن کاهش یابد؟

نقش قدرت های خارجی در کاهش یا افزایش قدرت شیعیان الزاما اینگونه نیست که قدرت های خارجی برای تضعیف یک گروه به نفع یا ضرر دیگری امتیازهای خاصی قائل شوند. نگاه آمریکا به شیعیان بازمی گردد به نوع نگاه آن گروه شیعی به حضور ایالات متحده در عراق. بطور مثال، آمریکا دلبستگی بیشتری به حزب مالکی دارد تا صدر که شدیدا ضد آمریکایی است و مخالف حضور آمریکا در این کشور. از یک نگاه واقع بینانه شاید این طبیعی است. 
 

در مقابل، مالکی بطور ضمنی خواهان حضور آمریکا حداقل برای چند صباح دیگری است چرا که نقش و حضور این کشور را برای توازن قدرت در برابر کردها و سنی ها لازم می بیند. پاسخ من به شما این است که این نقش از یک گروه شیعی به گروه دیگر متفاوت است. آمریکایی ها به دنبال حفظ منافع خود هستند. طبیعی است هر گروه شیعی که به نوعی نزدیک به منافع آمریکا باشد به آنها نزدیک تر است. این نکته در مورد ایران هم صادق است.یعنی اینکه نوع نگاه گروه های شیعی و تعادل این نگاه با منافع ملی ایران مهم است. هر گروه که به منافع ایران نزدیکتر باشد طبیعی است که ایران نیز به او نزدیکتر است. به بیانی دیگر، گروهی که مثلا نگاه مثبت تری به منافع ملی ایران و تداوم قرارداد 1975 دارد بیشتر مورد توجه ایران است. بدیهی است که نگاه مالکی مثبت تر است اما علاوی چنین نیست و سیاستی به شدت ضد ایرانی دارند. اینجاست که فراتر از مسائل ارزشی و پیوندهای فرهنگی-اجتماعی مرزهای نزدیکی کشورها با گروه ها و جناح های سیاسی در درون حکومت شکل می گیرد. 
 

می خواهم بگویم علاوی بطور مثال می خواهد خود را به عربستان و آمریکا وصل کند اما به رغم اینکه در سال 2004 به او فرصت داده شد ( و جامه نخست وزیری بر تن کرد) اما نتوانست آرزوهای آمریکا را عملی کند و البته هنوز به عنوان یک جایگزین در نزد آمریکایی ها مطرح است. نکته دیگر این است که به لحاظ ارزشی ایران به گروه حکیم نزدیکتر است اما این گروه جایگاه خود را در عراق به تدریج از دست می دهد چنانکه در انتخابات پارلمانی اخیر نیز کمترین رای و کرسی نمایندگی را بدست آورد. طبیعی است که ایران روابط خود را با این گروه بازتعریف می کند. بنابراین، ایران سیاست دفاع و حمایت از مالکی را در پیش گرفت که با منافع ایران نیز سازگارتر بود به چند دلیل به عنوان مثال وی به دنبال حکومت مرکزی قوی است که برای حفظ تمامیت ارضی عراق خوب است. نگاه مثبتی به ایران دارد و ضد ایرانی نیست و نگاه متعادلی به قرارداد 1975 دارد و مسائل دیگر. 


نویسنده

کیهان برزگر

کیهان برزگر رئیس سابق پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشیار روابط بین‌الملل در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی می‌باشد. حوزه مطالعاتی دکتر برزگر مطالعات سیاست خارجی، مسائل خاورمیانه و خلیج فارس، روابط ایران و آمریکا، و مسائل هسته‌ای ایران است.