توازن جدید

گفتگوی  دکتر کیهان برزگر معاون امور بین الملل مرکز مطالعات خاورمیانه در مورد تحولات جدید در جهان عرب از دیدگاه نظریه های روابط بین الملل با مجله مثلث : 
 

 به نظر می رسد که با آغاز تحولات در منطقه خاورمیانه، جنگ سردی میان قدرت های بین المللی آغاز شده باشد. البته برخی دیگر معتقدند که مرحله جنگ سرد به پایان رسیده است و شرایط کنونی را می توان به یک جنگ نرم تعبیر کرد. به نظر شما شرایط کنونی را چگونه می توان تعبیر کرد؟ 

این موضوع  که "جنگ سرد" جدیدی در منطقه وجود دارد  به قبل از تحولات جهان عرب  باز می گردد و بیشتر یک تم غربی  است که معتقد است درون منطقه رقابتی بین دو دسته بازیگران در حال وقوع است.  یکی به رهبری ایران و با حضور بازیگرانی  مانند سوریه، لبنان، حزب الله و تا حدی ترکیه و  دیگری به رهبری امریکا و با حضور بازیگرانی مانند عربستان، اردن، رژیم اسرائیل و البته مصر در زمان حسنی مبارک. بنظرم هدف چنین مفهوم سازی و تاکید بر آن این است  که بازیگری ایران در درون منطقه را به یک جریان کاملا مستقل نسبت دهد و اینکه این جریان یک منبع تهدید است و در جهت خلاف خواسته های منطقه ای و جامعه بین المللی حرکت می کند.  این نوع دسته بندی دیگر  با تحولاتی که در منطقه اتفاق افتاد هماهنگ نیست. و نوع جدیدی از ائتلافها و اتحادها شکل می گیرد که باید صبر کرد و دید. بهرحال تاکید بیش از اندازه بر مفهوم جنگ سرد جدید هر چند که زمینه های آن وجود دارد به نفع کشور ما نیست. چون ایران را با منظور در برابر دیگران قرار می دهد.  از مفهوم "جنگ نرم" استفاده کردید، به نظر من تا حدودی این مساله درست است. این نوع موضوع بندی ضمن اینکه مسائل مربوط به رقابت بازیگران در منطقه را در بر می گیرد می تواند مسائل ارزشی و هویتی را هم شامل شود.  در چنین شرایطی  گروه های مختلف سعی می کنند از موقعیت، تغییرات و هرج و مرجی که در نظم موجود پیش آمده نهایت استفاده را بکنند تا حوزه های نفوذ و قدرتشان را تثبیت کنند. نکته ای که همواره مهم است که مورد خاورمیانه بدانیم این است که دستیابی به "منافع" همیشه حرف اول را برای بازیگران اعم از بازیگران در سطح داخلی، منطقه ای و بین المللی می زند. زمانی که صحبت از منافع می شود موضوعاتی مانند امنیت و منافع ملی و رابطه با قدرت های بزرگ و بطور کلی مسائل مربوط به توازن قوا مطرح می شود. 
 

اساسا سیاست و قدرت در خاورمیانه به گونه ای است که مسائل عمدتا به این سمت می روند که کشورها و بازیگران منافع محور می شوند. هرچند  مسائل ارزشی- ایدئولوژیک و هویتی نیز در این منطقه به طور جدی مطرح است اما این مسائل معمولا در درجه دوم  قرار می گیرند. این بدان معنا نیست که بازیگران به مسائل ارزشی و هویتی توجه کمتری می کنند. از آنجاکه شرایط در خاورمیانه به گونه ای است که بیشتر با مسائل رئالیستی بیشتر سر و کار دارد تمرکز بر روی منافع و امنیت بیشتر است و این همان  چیزی است که به آن  "سیاست سخت  hard politics  می گوییم. در تحولات اخیر هم این مساله دیده می شود. این مساله هم در بازی بازیگران داخلی به معنای مبارزه مخالفان با حکومت ها، در روابط بازیگران منطقه ای مانند روابط عربستان با مصر، ایران با مصر و ایران با عربستان و هم در روابط بازیگران منطقه ای با  قدرت های بزرگ مانند رقابت ایران با آمریکا دیده می شود.  بنابراین از سه جنبه شاهد این هستیم  که عموم مسائل به طرف حفظ منافع سوق داده می شود. هرچند در این سه جنبه نیز مسائل مربوط به ارزش ها و هویت وجود دارد. البته بحث های مربوط به بیداری جهان عرب هم در اینجا  مطرح است. به عنوان مثال رفتار امریکا در برخورد با تحولات جهان عرب، نوع روابطی که میان بازیگران قدرتمند منطقه در برخورد با تحولات جهان عرب وجود دارد و نوع رقابت هایی که در سطح سیاست داخلی برای کسب قدرت وجود دارد را در نظر بگیرید. همه نوعی از واقع گرایی را در ذهن متبادر می کنند.
 

در نوع برخورد امریکا با تحولات جهان عرب می بینم که نگاه امریکا نوعی نگاه واقع گرایانه و رئالیستی است. هرچند امریکا همزمان ادعا می کند که به خاطر حفظ ارزش هایش وارد تحولات جهان عرب شده است اما در نهایت برای حفظ منافع خود است. به عنوان مثال در مورد لیبی امریکا اعلام می کند که منافع اقتصادی زیادی در این کشور ندارد اما ارزش هایش که شامل دموکراسی و حفظ حقوق بشر است را دلیلی برای دخالت در لیبی می داند. اما اگر واقعا این مدل، مدل اولویت امریکاست باید انتظار داشت که در موارد دیگر هم با همین جدیت حضور داشته باشد.  اما امریکایی که به ارزش ها توجه دارد در مورد بحرین چنین کاری را انجام نمی دهد. این مساله  تنها به امریکا اختصاص ندارد بلکه هیچ کدام از کشورهای غربی هم چنین کاری را نمی کنند. مثلا برخلاف لیبی، موضوع بحرین در رساناهای کشورهای اروپایی بطور جدی مطرح نمی شود.
 

این بدان معناست که مسائلی مانند دموکراسی و حقوق بشر به منافع امریکا تبدیل می شود؟ 

مساله ای که در سیاست خارجی امریکا همواره وجود داشته و در تحولات اخیر نیز خودش را نشان داده است این است که امریکایی ها دچار یک چالش و تناقض بین نوع نگاه لیبرالیستی و حفظ ارزش های امریکایی شامل دموکراسی، آزادی و اینکه امریکا "مسوولیت" خودش می داند که تمام مسائل جهان را حل کند از یک طرف و چگونگی حفظ منافع، هژمونی و توازن قدرت در منطقه و اینکه این "حق" آمریکا است از طرف دیگر هستند. امریکایی ها در ایجاد تعادل بین این دو دچار یک پارادوکس شده اند. نتیجه اش اینکه در مورد کشورهای مختلف متفاوت رفتار می کنند. در بحرین موضع نمی گیرند چراکه منافع امریکا در بحرین - کشوری که در خلیج فارس است و اتصال مستقیم به مساله امنیت انرژی و نفت دارد -  به خطر می افتد. در سوریه هم نگاه امریکا مبتنی بر منافعش است. یعنی با احتیاط مسائل را سوریه را دنبال می کند و علی رغم اینکه همواره نشان داده است که نسبت به حکومت سوریه انتقاد دارد اما در اینجا محتاط است. نتیجه اینکه چالشی بین اندیشه های لیبرالیستی و رئالیستی آمریکا وجود دارد. البته این مساله تنها در مورد تحولات جهان عرب نیست بلکه در تاریخ امریکا این مساله همواره وجود داشته است که این دو چگونه همدیگر را متعادل کنند. از یک طرف "نومحافظه کاران رئالیست" هستند مانند دولت جورج دبلیو بوش که به اصطلاح برای صدور آزادی و دمکراسی وارد جنگ در منطقه خورمیانه می شوند و از طرف دیگر "لیبرال های مداخله گر" مانند حکومت اوباما هستند که بیان می کنند وظیفه و مسئولیت ما در دنیا این است که مشکلات اساسی دنیا را حل کنیم. از همین رو اوباما وارد جنگ با لیبی شد. 
 

یعنی به عنوان یک پدر سالار؟ 

بله، امریکایی ها از یک طرف با نگاه منفعت-محور "حق" خودشان می دانند که در موارد مربوط به حفظ منافع و مسائل واقع گرایی وارد حل و فصل مشکلات  دنیا شوند و از طرف دیگر "مسوولیت" خودشان می دانند یک سری از ارزش هایی را که در دید آنها ارزش های جهانی است ولی در واقع ارزش های غربی است - مانند نوع نگاه آنها به آزادی، پیشبرد دمکراسی، مبارزه با تروریسم و غیره را هم حفظ کنند. این مساله باعث می شود نوعی چالش در سیاست خارجی امریکا به خصوص در مورد منطقه خاورمیانه به وجود بیاید. در شرایط کنونی می بینیم منافع و ارزش های امریکا به اصطلاح خودشان همزمان به خطر افتاده است. (ارزش ها از لحاظ دموکراسی و آزادی و منافع از لحاظ انرژی و امنیت رژیم  اسرائیل و مسائل دیگر.)
 

در ارتباط با مصر چطور؟ برخورد بعدی امریکا در مورد مصر چطور خواهد بود آیا همچنان با تئوری رئالیسم برخورد خواهد کرد؟ 

من فکر می کنم که امریکا با یک نگاه رئالیستی وقایع مصر را دنبال کرد. حتی آن زمان که تحولات مصر آغاز شد هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه امریکا اعلام کرد که مساله مصر بسیار جدی نیست. این درحالی بود که تحولات بسیار پیشرفت کرده بود و سیاست امریکا مبنی بر این بود که بر اساس نگاه رئالیستی خود حکومت مبارک را نگه دارد چراکه برای آنها بهترین حکومت بود. حکومتی با یک نفر در راس و اطرافیانی طرفدار آمریکا  که با با نزدیک به 2 میلیارد دلار کمک نظامی سالانه آمریکا می توانست خواسته های امریکایی ها را در کل شمال آفریقا و خاورمیانه در مورد مساله مهمی مانند صلح اعراب-اسرائیل تامین  و تثبیت کند. از نظر امنیت و منافع ملی مساله رژیم مبارک و ارتباطش با رژیم اسرائیل یک مساله حیاتی برای امریکا بود.  اکنون اگر حکومت جدید در مصر به شکل دیگری به مساله صلح اعراب و اسرائیل نگاه کند پایه ها و استراتژی های امنیتی و سیاسی امریکا در منطقه که اساس آن حفظ اسرائیل است به هم می خورد. بنابراین امریکا با یک نگاه رئالیستی تحولات اولیه در مصر را نظاره گر بود تا بتواند مبارک را در قدرت نگاه دارد، اما پس از مدتی با یک نگاه رئالیستی می بیند که عمر حکومت مبارک به اتمام رسیده است در اینجا سعی می کند با همان نگاه رئالیستی از اهرم های دیگری استفاده کند، که  این اهرم ها همان تاکید بر ارزش ها برای حفظ منافع هستند. امریکا یک نگاه لیبرالیستی هم به تحولات دارد. امریکا پتانسیل زیادی در متعادل کردن نگاه رئالیستی و لیبرالیستی خود دارد چراکه کشور قدرتمندی است که هم دارای پول و قدرت است و هم در نهادها و سازمان های بین المللی نفوذ دارد. 
 

تمایل به ارزش های امریکایی در جهان عرب  بطور بالقوه وجود دارد. این مساله در مصر هم دیده می شود. امریکا پتانسیل این را دارد که از نگاه رئالیستی به نگاه لیبرالیستی تغییر دیدگاه دهد و بر روی ارزش ها کار کند و بر موج ها و جنبش ها سوار شود. تاکنون هم تا حدودی توانسته است این کار را انجام دهد و در نهایت بین نگاه رئالیستی و لیبرالیستی خود تعادل ایجاد کند. اما به نظر من امریکا از بسیاری از ارزش های لیبرالیستی خود مانند آزادی و دموکراسی در جهت منافع خودش استفاده می کند. بنطرم در نهایت مساله اصلی حفظ منافع امریکاست. درست است که به مسائل آزادی و حقوق بشر توجه دارد اما آزادی برای این می خواهد  تا یک حکومت لیبرال و سکولار در مصر قدرت را در دست بگیرد و آن حکومت  ارزش های امریکایی را بپذیرد. امریکا علاقه مند نیست حکومتی مانند اخوان المسلمین و یا یک حکومت ایدئولوژیک در مصر در راس کار باشد.  اگر حفظ ارزش های امریکایی خیلی برای آمرددکائیها مهم هستند باید اجازه دهند که صدای مردم در بحرین هم  شنیده شود.
 

این نقش در ارتباط با سایر کشورها منطقه چگونه است؟ رقابت که بین کشورهای منطقه در تحولات اخیر بالا گرفته است. نگاه بین المللی ایران، ترکیه و عربستان در مورد این تحولات چگونه است؟ آیا آنها هم منفعت-محور هستند یا نگاه مبتنی بر حفظ ارزشها؟ 

در منطقه خاورمیانه چند قدرت وجود دارند که هم به عنوان قدرت منطقه ای دارای منافع هستند و هم دارای ارزش و ایدئولوژی. . هر جا که قدرت ها بخواهند ادعای خود را ثابت کنند طبیعتا آن ادعا باید یک نگاه ایدئولوژیک هم در درونش داشته باشد. به عنوان مثال جمهوری اسلامی ایران در کنار منافعش نگاه ایدئولوژیک هم به مسائل منطقه دارد. ترکیه، اسرائیل و عربستان هم همینطور هستند. این کشورها مانند امریکا مجبورند که بین ارزش ها و نگاه ایدئولوژیک خود تعادلی ایجاد کنند. 
 

ایران با توجه به نوع روابط و اهمیت کشورها و مناطق به گونه ای سعی کرده که بین منافع و ارزش های خود نوعی تعادل ایجاد کند. در حال حاضر شاهدیم که روابط ایران و مصر رو به بهبود است. منافع ایران در این مساله بر نوع نگاه ایدئولوژیک این کشور ارجعیت دارد. چراکه ایران فکر می کند مصر یک کشور مهم است و اگر جایگاه ایران به گونه ای با تغییرات در سوریه دچار تضعیف شود مصر می تواند متحد خوبی باشد. مصر هم در نزدیکی با ایران دارای منافعی است. مصر فکر می کند که وجود ایران در کنار مصر می تواند موضع و جایگاه مصر را در مذاکرات صلح با اسرائیل تقویت کند. مصری ها همواره این احساس را دارند که حکومت حسنی مبارک آنها را در ارتباط با روابط با اسرائیل در موضع ضعف قرار داد. پیش از تحولات، اساسا اعراب به رهبری مصر آنقدر ضعیف شده اند و رژیم اسرائیل آنقدر قدرت گرفته است که امکان برقراری صلحی بین این دو بسیار ضعیف شده است . بنابراین مصری ها معتقدند که ورود یک بازیگر منطقه ای دیگر مانند ایران می تواند توازن قوا را به نفع اعراب بالا ببرد. بسیاری از مصری ها مانند عمرو موسی به دنبال یک ائتلاف منطقه ای و ورود ایران و ترکیه برای بالابردن موضع اعراب برای مذاکرات صلح آینده هستند. اینجا می بینیم مصر و ایران به خاطر منافع خودشان  با برخی از مسائل ارزشی و ایدئولوژیک فعلا کاری ندارند چراکه اگر قرار باشد با ایدئولوژی پیش بروند اخوان المسلمین و ایدئولوژی جمهوری اسلامی ایران ممکن است که با یکدیگر هماهنگ نباشند. 
 

رژیم اسرائیل شدیدا منافع محور است. بدان معنا که با وجود آنکه ارزش هایی دارد اما اساسا به دنبال این است که شرایط را چگونه با منافع و امنیت ملی خود تطبیق دهد. در خبرها هم آمده است که به تمامی مقامات اسرائیلی اعلام شده که هیچ اظهار نظری در مورد تحولات مصر و سوریه نکنند، چراکه هنوز موضع اسرائیل در برابر این تحولات مشخص نیست. بسیاری از تحلیلگران معتقدند در شرایط جدید منطقه، بهترین سیاست برای اسرائیل اگر واقعا به دنبال یک صلح پایدار است این است که قرارداد صلح را به جایی برساند و اینگونه احساس نکند که اعراب در موضع ضعف هستند و اسرائیل تا ابد می تواند این سبک را دنبال کند. چراکه معلوم نیست حکومت هایی که در آینده در درون منطقه جهان عرب روی کار می آیند چه حکومت هایی هستند و ممکن است اساس قراردادهای نیم بند صلح را زیر سوال ببرند. 
 

در مورد عربستان باید گفت که نگاه کاملا رئالیستی دارد. در شرق عربستان یک جمعیت شیعی زندگی می کنند که مسائل بحرین را به مسائل عربستان وصل می کنند. اگر اتفاقی که در بحرین افتاد به صورت انتقالی وارد عربستان شود طبیعتا امنیت ملی عربستان را دچار چالش می کند. بنابراین به اعتقاد من سعودی ها قبل از اینکه شرایط از دستشان خارج شود به یک تصمیم استراتژیک رسیدند و نیروهایشان را وارد بحرین کردند. این بدان معنا نیست که سعودی ها نگاه گسترش گرایانه برای توسعه نفوذ خودشان در منطقه انجام می دهند. سعودی ها با این حرکتشان از امنیت ملی و حکومت خودشان دفاع می کنند تا قبل اینکه شرایط به گونه ای از دستشان خارج شود آن را کنترل کرده باشند. اگر از زاویه نظریه های روابط بین الملل نگاه کنیم عربستانی ها با نوعی رئالیسم "تدافعی" سعی در افزایش "امنیت نسبی" خودشان دارند.
 

اما ترکیه هم مانند ایران بازیگری است که هم منافعش برایش مهم است و هم ارزش هایش. البته بسیاری معتقدند که ترکیه به دنبال منافع خود است. در شرایط کنونی ترکیه بیطرفی خود را اعلام کرده است و گفته که آماده مذاکره با تمامی طرف های درگیر است.  ترکیه می خواهد از این فرصت استفاده کند و با یک دیپلماسی فعال تحولات جهان عرب را در شرایط متعادل خودش دنبال کند که منافع  حکومت ها و مردم همزمان حفظ شود ترکیه اعلام کرده است که طرفدار وضع موجود است و اساسا علاقه مند است مسائل خاورمیانه با حفظ نقطه تعادلش حل شود. ترکیه به دنبال بی ثباتی نیست که این همان تامین منافعش است. اما ترکیه یک سری ارزش هایی هم دارد و آن حمایت از جنبش های مردمی منطقه است. به عنوان مثال در مورد مصر ترکیه سخت ترین موضع گیری را داشت و در همان روزهای اول رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه به حسنی مبارک پیام فرستاد که به خواسته هی مردم توجه کرده  و قدرت را ترک کند. دراینجا ترکیه می خواهد ارزشهای ایدئولوژیک و اسلامی خود را بروز دهد. 
 

نتیجه اینکه قدرت های جهانی مانند امریکا و اتحادیه اروپا و کشورهایی مانند فرانسه و بریتانیا که وارد جنگ با قذافی شده اند و قدرت های منطقه ای دارای یک سری منافع و ارزش هایی هستند. به هر حال هر کدام از این قدرت ها ادعاهایی دارند و می خواهند در جایی حضور داشته باشند و تحولات را به نوعی ادامه منافع و ارزش های خودشان می دانند. برای این قدرت ها تحولات اخیر جهان عرب چالشی بود تا بتوانند بین منافع و ارزش های خودشان تعادلی ایجاد کنند. در این میان برخی از این قدرت ها موفق شده اند اما بسیاری همچنان مشکل دارند. به عنوان مثال امریکا همچنان مشکل دارد. یک چالش اساسی این است که امریکا تا کجا باید دخالت نظامی خودش را در لیبی ادامه دهد. اگر دخالتش در لیبی محدود باشد - یعنی در همین حد بمباران هوایی باشد-  بدان معناست که قذافی در حکومت می ماند و اگر زیاد ادامه دهد به این معناست که نیروهای زمینی اش را وارد لیبی کرده است و در یک باتلاق دیگر گرفتار می شود که به ضرر منافعش است. بنابراین می بینیم که با ترکیبی از دیدگاه ها می توانیم این تحولات را مورد بررسی قرار دهیم. 
 

- در مورد اسرائیل چگونه می توانیم مسائل را بررسی کنیم؟ اگر اسرائیل را جزو خط اول حفظ منافع امریکا به حساب بیاوریم و اینکه در شرایط کنونی این احتمال وجود دارد که اعراب قدرت بیشتری بگیرند. فکر می کنید دیدگاه امریکا نسبت به بازیگری هایی که در منطقه انجام می شود چگونه خواهد بود؟ 
همه ما می دانیم که حفظ امنیت رژیم اسرائیل یکی از اصول استراتژیک امریکا در منطقه خاورمیانه است. یکی از بزرگ ترین بازنده های تحولات جهان عرب طبیعتا اسرائیل بوده چرا که حکومت های طرفدار امریکا ساقط شدند و حکومت های ملی و در بدترین وضعیت برای اسرائیل حکومت های اسلامی روی کار خواهند آمد. نتیجه هر چه باشد به گونه ای تقویت جناحی است که سعی دارد با اسرائیل از موضع برابر وارد شود. این گروه ها در حکومت ها نقش خواهند داشت. به عنوان مثال مصری ها همواره حکومت مبارک را متهم می کردند که نقش مصر را در مساله اعراب و اسرائیل به صفر رسانده است. چراکه مصر یک بازیگر جدی است و اساسا از طریق نوار غزه به اسرائیل وصل است و امنیت مصر و اسرائیل به گونه ای با یکدیگر متصل هستند، اما عملا مصر بازیگر جدی در مذاکرات صلح نبود. مصری ها می خواهند به نقش اولیه خودشان در دهه های 1960 و 1970 بازگردند و طبیعتا حکومت جدید مصر می خواهد استراتژی خودش را در مورد اسرائیل تغییر دهد. این الزاما بدان معنا نیست که قرار داد کمپ دیوید را لغو کنند اما طبیعتا از موضع قدرت با اسرائیل وارد می شوند. تصور کنید تحولات در یمن که یکی از متحدین اصلی امریکا در منطقه است به گونه ای پیش برود که یک کشور و یک بازیگر دیگر در منطقه به ائتلافی بپیوندند که این ائتلاف جنبه های مقاومت در برابر زیاده روی های اسرائیل داشته باشد. یا تحولات در سوریه را در نظر بگیرید. یکی از معضلات اسرائیل این است که نمی داند تحولات در سوریه در واقع به کجا می رود. در این مساله دو دیدگاه وجود دارد: یکی اینکه اسرائیلی ها می خواهند حکومت بشار اسد از بین برود و یا حداقل ضعیف شود و یک دیدگاه هم این است که از آنجا که نمی دانند بعد از حکومت بشار اسد چه حکومتی می آید- چراکه  ممکن است حتی ملی گراتر و ضد اسرائیلی تر باشد-  نمی خواهند حکومت در سوریه تغییر کند. تا زمانی که سوریه مساله ای به نام "امنیت ملی" و اشغال خاکش در بلندی های جولان به وسیله اسرائیل را دارد مساله سوریه و اسرائیل یک مساله امنیت ملی است . بنابراین اسرائیلی ها بسیار در مورد تحولات سوریه محتاط بودند. 
 

اما اسرائیلی ها یاد گرفته اند که چطور منافع خودشان را در درون منطقه حفظ کنند. اسرائیل امیدوار بود با امضای قرار داد کمپ دیوید در سال 1978 با مصر به گونه ای بتواند با مردم جهان عرب ارتباط برقرار کند. اما این اتفاق هرگز رخ نداد و مردم جهان عرب هیچ وقت این صلح را به سادگی نپذیرفتند .حال در نظر بگیرید حکومت در مصر هم تغییر کرده است. اسرائیلی ها دچار وحشت هستند که نتیجه این مساله چه می شود چراکه اساس و استراتژی های امنیتی و سیاسی آنها که بر صلح قرار دارد دچار آسیب پذیری شده است. در اینجا به نظر من نقش امریکا یک نقش جدی است. امریکایی ها با نگاه منفعت محوری که دارند سعی می کند نفوذ خودشان را در حکومت های آینده در جهان عرب گسترش دهند. اگر جنبه های منفعت- محورشان پاسخگو نبود به جنبه های ارزش- محور روی می آورند و یک سری تم های ارزشی و لیبرالیستی را به کار می برند مانند تاکید بر اهمیت نقش نهادها و سازمان های بین المللی و NGO ها که امریکایی ها در آنها خبره هستند. این مساله را هم تاکید کنم که علاقه هایی هم در منطقه وجود دارد که مسائل به آن سمت برود. به نظر من اسرائیل بسیار نگران است. این تحولات یک ژئوپولیتیک و توازن قوای جدیدی را در درون منطقه به وجود آورد که به احتمال زیاد به ضرر اسرائیل است. اما مطمئنا امریکا و اسرائیل هم بی کار نمی مانند و از هم اکنون به گونه ای پیش می روند که بتوانند بر تحولات به گونه ای تاثیر بگذارند که منافع آنها به خطر نیفتند. 
 

نقش نوع حکومت هایی که در کشورهای بازیگر وجود دارد چیست؟ به عنوان مثال اگر در ترکیه دولتی سکولار سر کار بود و در ایران اصلاح طلبان دولت را در دست داشتند آیا این بازی های منطقه ای دچار تغییر می شد؟ 

به نظر من بی تاثیر نیست. یکی از پارامترهایی مهم که در شکل گیری تحولات جهان عرب حوادث 11 سپتامبر و لشگرکشی های آمریکا در منطقه است. حوادث 11 سپتامبر منطقه خاورمیانه را سیاسی – امنیتی کرد. نیروهای امریکایی به بهانه "جنگ مقدس مبارزه با تروریسم" وارد منطقه شدند و این جنگ همچنان ادامه دارد. گرچه امریکایی ها اعلام کرده اند که در تابستان 2011 از عراق خارج می شوند و تا چند سال دیگر از افغانستان اما همچنان توجیه ورود به جنگ که بر اساس جنگ پیش دستانه برای از بین بردن تروریسم القاعده بود به وسیله دنیا پذیرفته نشده است. امریکایی ها یک جنگ ایدئولوژیک را شروع کردند. بنابراین نتیجه این جنگ ایدئولوژیک سیاسی- امنیتی کردن فضای خاورمیانه بود. این سیاسی- امنیتی کردن طبیعتا بر نوع و جهت حکومت های منطقه تاثیر گذاشته است. وقتی حکومت های منطقه ببینند که امریکا حالت نظامی گرفته است طبیعتا آنها هم بیشتر سیاسی – امنیتی می شوند. می بینیم که در این جابه جایی حال و هوای اصلاح طلبی و مسائل سیاست نرم یا soft politics جای خود را به سیاست سخت یا hard politics می دهد. اگر سیاست نرم بر منطقه حاکم بود و فضا فضای آرامی بود شاید جهت تحولات مقداری فرق می کرد. اما مسائل خاورمیانه صرفا مسائل مربوط به سیاست نرم نیست. البته این بدان معنا نیست که مسائل ارزشی، دمکراس، حقوق بشر و ... اهمیت ندارند بلکه نوع قدرت و سیاست در خاورمیانه به گونه ای است که همواره مسائل مربوط به امنیت و منافع ملی در راس قرار داشته است. این البته توجیهی هم برای حکومت ها بوده تا برای حفظ امنیت و منافع ملی مسائل دیگر را تحت شعاع قرار دهند. به عنوان مثال عربستان سعودی را در نظر بگیرد. مساله امنیت و منافع ملی آنقدر برایش مهم است که بسیاری از ارزش ها مانند حقوق بشر را نادیده می گیرد و می تواند مردم را بسیج کند و توجیهی هم برایش بسازد. حتی می تواند حمایت قدرت های بزرگ را هم جلب کند. بسیار عجیب است که در مورد بحرین جامعه بین المللی حساسیتی نشان نداد. چون امریکا نخواست در مورد بحرین موضوع حساس شود، بنابراین موضوع حساس نشد. چراکه برای امریکا مساله امنیت و منافع ملی مربوط به مساله ایران (برنامه هسته ای)، خلیج فارس و امنیت انرژی از اهمیت برخوردار بود. بنابراین می توانیم بگوییم که نوع نگاه حکومت ها می توانست بر این تحولات تاثیر بگذارد. اما فضای خاورمیانه یک فضای امنیتی- سیاسی بعد از حوادث 11 سپتامبر است که در اینجا مساله رقابت بین بازیگران و روابط آنها با قدرتهای خارجی در اولویت قرار می گیرد به عنوان مثال مساله بحرین به یک رقابت بین ایران و عربستان تبدیل می شود. یا مصر رقابتی است بین ایران و امریکا و رژیم اسرائیل. 
 

آیا اروپا هم بر اساس همین تئوری رئالیسم در تحولات اخیر دخالت می کند؟ 

برای اروپایی ها هم منافع و هم ارزش ها مهم است. البته باید بین تفکیکی قائل شویم. سه قدرت اروپایی یعنی فرانسه، بریتانیا و آلمان را می توان جداگانه بررسی کرد. در مورد فرانسه باید بگویم که این کشور بر اساس منافع خودش سیاست خارجی اش را اعمال می کند، یعنی سارکوزی وقتی هدایت و اساسا ابتکار جنگ با لیبی را در اختیار گرفت به نوعی می خواست اعاده رهبری بر اتحادیه اروپا را کرده باشد. همه می دانیم که سارکوزی علاقه مند است که خود را یک رهبر تمام عیار جهانی نشان دهد و سعی می کند موقعیت و نقش فرانسه را در ناتو و بلوک غرب تقویت کند. فرانسه یک نوع نگاه رئالیستی به مساله دارد. شعار بریتانیایی ها این است که ما دشمن و دوست دائمی نداریم اما منافع دائمی داریم. بریتانیایی ها بسیار منافع- محور هستند. هرچند چند دهه است که نگاه منطقه ای آنها در سیاست خارجی به گونه ای کم رنگ شده است و اساسا تمرکز خود را بر روی نهادهای و سازمانهای بین المللی و بطور کلی تفکرات لیبرالیستی متمرکز کرده اند اما در این موقعیت هم بریتانیایی ها سعی می کنند تا منافع خودشان را حفظ کنند. جالب است که بدانیم هرجایی که امریکا رهبری یک ائتلاف ضد غربی را بر عهده می گیرد بریتانیایی ها هم با امریکا هستند چرا که مطمئن هستند که از قبال آن منافع می برند. سهم کمتری ایفا می کنند و منافع بیشتری می برند. اما دعایشان این است که ارزش های غربی و اروپایی زیر سوال رفته است. آلمان کمی متفاوت است. این کشور بیشتر نگاه لیبرالیستی به مسائل دارد. برای آلمان همکاری های اقتصادی و حتی ارزش ها مسائل قوی تری است. چراکه آلمان نوع خاصی از لیبرالیسم را در جامعه اروپا دنبال می کند. (به عنوان مثال در پرونده برنامه هسته ای ایران، نگاه آلمان در مقایسه با نگاه فرانسه و بریتانیا بیشتر یک نگاه همکاری جویانه است) بنابراین آلمانی ها اساسا معتقد به نگاه تعاملی به مسائل هستند. ایتالیا هم مطرح است. برای ایتالیا هم ارزش ها و هم منافع مهم است. مثلا اگر در لیبی جنگ داخلی باشد، نتیجه آن مهاجرات لیبیایی ها به خاک ایتالیاست. 
 

البته فراتر از منافع، مسائل مربوط به ارزش ها هم برای اروپائیها حائز اهمیت است. در اینجا کمی تفاوت  بین جامعه امریکایی و جامعه اروپایی وجود دارد و آن اینکه افکار عمومی در جامعه اروپایی حساس تر از جامعه امریکایی است. بنابراین حساسیت نسبت  مسائل حقوق بشر، جنایت علیه بشریت و ... طبیعتا به وسیله افکار عمومی اروپا و فشار به دولت ها بیشتر است. افکار عمومی اروپا به دنبال ارزش هاست اما دولت ها از این شرایط استفاده کردند و سعی کردند منافع خودشان را به گونه ای  حفظ کنند. بنابراین باید تفکیکی بین ملت ها و دولت های اروپایی قائل شویم. البته در امریکا هم افکار عمومی به خصوص پس از وقایه 11 سپتامبر نسبت به مسائل خاورمیانه و جهان عرب حساستر شده و لذا  افکار عمومی اوباما را تحت فشار گذاشت تا در مورد لیبی مداخله کند. 
 

پررنگ شدن مساله بحرین چه عکس العملی را از سوی امریکا در بر خواهد داشت؟ 

مساله بحرین برای امریکا مهم است. امریکایی ها به این نتیجه رسیدند که شرایط بحرین به گونه ای است که باید اصلاحاتی در بحرین صورت بگیرد. یعنی اینطور نباشد که سعودی ها وارد شوند و این جنبش مردمی سرکوب شود و مساله تمام شود. چنین مساله ای به دلیل ویژگیهای ژئوپولیتیک و ساختار داخلی قدرت در بحرین یعنی وجود اکثریت شیعی در بحرین امکان پذیر نیست. یعنی نمی توان اکثریت  شیعی را با تبعیض سیاسی و بی عدالتی اقتصادی و نقض مسائل حقوق بشر رها کرد. بنابراین امریکایی ها سقفی از ایجاد اصلاحات در بحرین را پذیرفته اند. از سوی دیگر نمی خواهند در شرایط حاضر کنترل از دستشان خارج شود. مطمئنا امریکایی ها از شیخ بحرین می خواهند که به خواسته های مردم بحرین تا حد زیادی توجه کند. به خصوص اینکه در حال حاضر اوباما انتخابات ریاست جمهوری را در پیش دارد مجبور است که در سیاست خارجی اش موضع گیری های مبتنی بر حفظ ارزشها هم انجام دهد. 
 

در چنین شرایطی منافعشان را چگونه تعریف می کنند.
 

منافع امریکا می تواند با انجام برخی از اصلاحات در بحرین تامین شود. نکته ای که شیخ بحرین اخیرا به آن اشاره کرده است این است که زمان آن رسیده است که ما بین ایجاد "ثبات" در بحرین و انجام "اصلاحات تدریجی" یک نوع تعادل برقرار کنیم. در نهایت درست است که امریکا در مورد بحرین موضع جدی نگرفته است اما همین مساله هزینه هایی هم از لحاظ افکار عمومی برای امریکا خواهد داشت.
 

منبع مجله مثلث 18 اردیبهشت 1390


نویسنده

کیهان برزگر

کیهان برزگر رئیس سابق پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشیار روابط بین‌الملل در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی می‌باشد. حوزه مطالعاتی دکتر برزگر مطالعات سیاست خارجی، مسائل خاورمیانه و خلیج فارس، روابط ایران و آمریکا، و مسائل هسته‌ای ایران است.