برجسته شدن گسل سیاسی در آمریکا

در سه دهه اخیر ایالات متحده آمریکا دچار تحولات فراوانی شده است. این کشور امروزه از بسیاری جهات متفاوت از گذشته نه چندان دور می باشد. چشم گیرترین این تفاوت ها را می توان در رابطه با قطبی شدن جامعه دانست که از نقطه نظر ارزشی ، جغرافیایی و رسانه ای این کیفیت به راحتی قابل مشاهده است. در اوایل دهه شصت صحبت از دو آمریکای متفاوت شد . این نظریه که از سوی طیف چپ سیاسی مطرح شد نگاه را معطوف به تفاوت در حیطه اقتصادی کرده بود. در یک سوی محرومان جامعه و در سوی دیگر بهره مندان قرار داشتند. اما آنچه در شرایط کنونی مورد نظر است دو پارگی آمریکا نه در حول و حوش مسائل اقتصادی بلکه در چارچوب مقوله سیاسی توجه را جلب می کند. دو پارگی ارزشی، جغرافیایی و رسانه ای به وضوح و شفافیت کامل متجلی و پر تلألو در حیات سیاسی جامعه گشته است و اجماع کلی که در بین نخبگان سیاسی کشور وجود داشت عملاً غیر قابل رؤیت است.
 

در یک سوی طیف سیاسی لیبرال ها متمرکز هستند و در سوی دیگر طیف محافظه کاران اجماع کرده اند. البته در حد فاصل این دو میانه روها قرار گرفته اند و البته در گذشته نیز می شد یک چنین طیف سیاسی را شاهد بود. اما آنچه محرز بود این نکته است که جامعه سیاسی در میانه طیف متمرکز بود و در سمت راست و چپ طیف تعداد کمتری از تعلق ایدئولوژیک برخوردار می شدند. در سه دهه اخیر این موضوع متفاوت شده است. شهروندانی که در دو سوی طیف قرار دارند به شدت غیر منعطف تر و به میزان زیادی بی علاقه به مصالحه گشته اند. به همین دلیل است که از یک سو مناقشات سیاسی عمیق و گسترده تر به نظر می رسند. افزایش وسیع و عمیق تر تعلق ایدئولوژیک با تضعیف جایگاه جهانی آمریکا در حیطه اقتصادی و معضلات زیاد اقتصادی در قلمرو داخلی جلوه برجسته تری یافته است.
 

 خط گسل سیاسی از زمان کنوانسیون قانون سیاسی از سال 1787 تاکنون همیشه در جامعه آمریکایی در بین نخبگان این کشور میزان نقش حکومت در جامعه بوده است. از همان آغاز شکل گیری کشور آمریکا این تعارض عقیدتی در رابطه با نقش حکومت منجر به تقابل فدرال ها با ضد فدرال ها، ویک ها در برابر دمکرات ها و در نهایت جمهوریخواهان در برابر دمکرات ها بوده است. در سه دهه اخیر به نظر می رسد که این تعارض ایدئولوژیک ماهیتی کاملاً انعطاف ناپذیر یافته است و امکان مصالحه روز به روز در بین لیبرال ها و محافظه کاران کمتر می شود. صعود رونالد ریگان را باید ظهور اولین رهبر جنبشی محافظه کار در مقام اجرایی کشور در یکصد سال اخیر به حساب آورد. از این تاریخ است که محافظه کاران به طور جدی و فعال به پیاده کردن نظرات خود در خصوص مطلوبیت دولت" کمتر مدافعه گر" پرداختند. تا آن زمان محافظه کاران تنها در تلاش بودند که مانع از گسترش وسیع تر نقش دولت بشوند که مورد خواست لیبرال ها بود.
 

در واقع آنان در طول بیش از یکصد سال نقش واکنشی داشتند و تنها تلاش داشتند که میزان دخالت دولت را کمتر از آنچه لیبرال ها دنبال آن بودند در صحنه شاهد باشند. اما به قدرت رسیدن رونالد ریگان برای اولین بار به دگرگون کردن معادلات مستقر و حاکم و نهادینه شده منجر شد. از این تاریخ است که محافظه کاران عملاً به پیاده کردن ایده دولت محدود با استفاده از تمامی مکانیزم های در اختیار پرداختند. محافظه کاران سیاست جدی کاهش فزاینده مالیات ها را در پیش گرفتند. کاهش مالیات ها به عنوان معیاری در خصوص اینکه چه کسی یک محافظه کار واقعی و چه کسی محافظه کار فقط" اسم" است قرار گرفت. لیبرال ها معیار را افزایش هزینه های عمومی قرار می دهند و نقش فزونتر دولت فدرال را به عنوان یک بازیگر فعال دنبال می کنند. برای آنان کاستن از بودجه فدرال و کاهش بودجه برنامه های دولتی یک تابو است. برای محافظه کاران افزایش مالیات ها یک تابو محسوب می شود. هر سیاستمدار محافظه کار که خواهان کسب مقام ریاست جمهوری است می بایستی صراحتاً مخالف افزایش مالیات ها باشدو هر لیبرالی که خواهان کسب مقام ریاست جمهوری است می بایستی صراحتاً بیان کند که هدف اصلی او در افزایش بودجه برنامه هاو در صورت امکان پیاده کردن برنامه های جدید است.
 

حال اگر رئیس جمهور مستقر در کاخ سفید خواهان کسب مقام برای بار دوم باشد می بایستی به"راست کیشی حزبی" پایبند باشد و این تنها راه کسب ریاست جمهوری برای بار دوم است. جورج هربرت واکر بوش برخلاف راست کیشی عمل کرد و موافقت خود را با افزایش مالیات ها اعلام کرد و در انتخابات سال 1992 به جهت شکاف حزبی و احساس خیانت در بین رأی دهندگان محافظه کار مغلوب یک کاندیدای جوان و کم سابقه دمکرات از آرکاتراس  شد. در حال حاضر باراک اوباما به عنوان یک لیبرال درگیر مبارزه با مجلس نمایندگان آمریکا است در خصوص اینکه چگونه کسری بودجه و بدهی ملی را کاهش دهند. محافظه کاران در مجلس خواهان کاهش بودجه برنامه های دولتی هستند تا کسری و بدهی کاهش یابد اما باراک اوباما با توجه به اینکه آگاه است در سال آینده انتخابات ریاست جمهوری برگزار می شود از تن در دادن به چنین خواستی خودداری می کند. محافظه کاران که کنترل مجلس نمایندگان  را در دست دارند اعلام کرده اند که تنها راهی که می شود از ناتوانی دولت برای پرداخت بدهی هایش جلوگیری کرد همانا قبول کاهش بودجه برنامه ها از سوی باراک اوباما است. ناتوانی در حل این معضل باعث شده است که تعارض و شکاف سیاسی در جامعه به شدت افزایش یابد که آن را می شود در سطح رسانه ای، در تفاوت دیدگاهها در شمال و جنوب کشور و در افکار عمومی یافت. اگر باراک اوباما با نظر محافظه کاران در مجلس موافقت کند و به کاهش بودجه برنامه های دولتی تن دهد محققاً مواجه با مخالفت شدید پایگاه لیبرال خود خواهد شد و اگر هم به نظر محافظه کاران در مجلس توجه نکند دولت آمریکا ناتوان از پرداخت بدهی های خود می گردد و به مانند کشور یونان دچار مشکلات عدیده خواهد شد. به نظر می رسد که تنها راه خروج از بحران این است که رئیس جمهور لیبرال موافقت خود را با کاهش بودجه برنامه ها اعلان کند و در کنار آن هم محافظه کاران مجلس موافقت خود را با افزایشی نه چندان زیاد در حیطه مالیات ها ابراز نمایند. جدا از این که چه سیاستی دنبال شود منازعات سیاسی در خصوص وسعت نقش حکومت فدرال در قلمرد جامعه بالأخص در رابطه با برنامه های دولتی از موضوعات کلیدی برای تعیین انتخابات رئیس جمهور در انتخابات سال 2012 خواهد بود.


نویسنده

حسین دهشیار (ناظر علمی)

حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی  دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.