چرایی بقای سرمایه داری غربی

سرمایه داری غربی در قرن نوزدهم از چنان ماهیتی برخوردار بود که طیف وسیعی را به سوی مخاصمت با خود روانه کرد. نویسندگان برجسته اجتماعی در رمانهای خود پی آمدهای اجتماعی سیستم اقتصادی مستقر را با گیرایی فزاینده مطرح کردند و به ضرورت ویژگی های محیط، فلاسفه و نظریه پردازان سیاسی تاریخ ساز پا به عرصه گذاشتند.
 

از چارلز دیکنز تا کارل مارکس نقطه نظرات و نوشته ها حکایت از نتایج غیر انسانی استقرار سیستم اقتصادی سرمایه داری داشت. آنچه کارل ماکس در کارگاههای نساجی منچستر مشاهده کرد و نکبت کارگران در کارخانه ها و معادن او را به سوی تدوین یک چارچوب تئوریک متمایز سوق داد. با توجه به واقعیات حاکم و با تکیه بر جنبه های نظری در باب اقتصاد، سیاست که در طول قرون از ارسطو به بعد مطرح شده بود و مقوله عدالت به عنوان محور متصل کننده تمامی حیطه های متفاوت زیست انسانی، کارل مارکس گریزی جز سقوط برای سرمایه داری و جایگزینی سیستمی انسانی که مبنای آن رفاه مردم باشد نیافت. نظرات و نقدهای او مبنای حیات بخش اکثر قریب به اتفاق تحولات، شورش ها و انقلابات دراروپا و در قرن بیستم در بسیاری از کشورهای غیر غربی شد. 
 

کارل ماکس با درکی آگاهانه از تاریخ تحولات انسانی و اقتصادی ظهور سرمایه داری را گریز ناپذیر دانست و طبقه کلیدی این سیستم اقتصادی را عامل اساسی شکل دادن به فرایندهای مدرن سیاسی و حیات یافتن سیستم سیاسی پارلمانی معرفی کرد. در کنار مطرح کردن نظام سرمایه داری به عنوان یک عامل مثبت در توسعه تمدن بشری او این نظر را نیز به صحنه آورد که به علت تضادهای درونی این سیستم به گونه ای اجتناب ناپذیر سقوط را تجربه خواهد کرد. شکل گیری انقلاب بلشویکی در 1917 بسیاری را قانع ساخت که کارل ماکس را باید در جایگاه پیامبران سیاسی قرار داد.
 

از دوران حیات مارکس و شیوه زیست حقارت بار کارگران صنعتی و خانواده های فاقد ابزار تولید کمتر از دویست سال گذشته است و آنچه برای همگان در تمامی حیطه های زندگی محرز شده است این نکته انکارناپذیر می باشد که کارل مارکس کمترین شناختی را در رابطه با سرمایه داران غربی و انطباق پذیری آنان داشته است. کارل مارکس به درستی بیان داشت که تعداد سرمایه داران غیر قابل مقایسه با تعداد افراد فاقد ابزار تولید است و این معادله یعنی تعداد هر طبقه همیشه به ضرر سرمایه دارای است. 
 

در چارچوب همین معادله در نتیجه گریزی جز حذف در انتظار استثمارگران نمی باشد. طمع و زیاده خواهی سرمایه داران و فقر گسترده و ظلم فزاینده که توده ها و کارگران آن را تجربه می کنند در نهایت منجر به شورش و درهم فروریزی نظام سرمایه داری می گردد. اما این پیش بینی ها به حقیقت نپیوست. سؤالی که مطرح می شود این نکته است که چه چیزی را کارل مارکس نادیده گرفت. یا اینکه چه واقعیتی را نادیده گرفت. صاحبان سرمایه در غرب و در ابتدا در اروپا با نظرات کارل مارکس آشنا شده و به موضوعاتی که او به آنها توجه کرده بود وقوف داشتند. این به جهات عقلانی و تاریخی برای سرمایه داران واضح بود که در معادله ای که تعداد فقرا فزونتر است بدون توجه به اینکه طرف دیگر معادله چه میزان قدرت مالی در اختیار دارد و حکومت او چه میزان سلاح دارد دیر و یا زود خشونت حیات خواهد یافت و طرفی که از نظر عددی بسیار قلیل است خون خود را ریخته خواهد یافت.
 

هدف سرمایه دار غربی کسب ثروت، حفظ آن و ایجاد فضای آرام و مناسب برای بهره برداری شخصی از این ثروت است. این نیاز او را متوجه کرد که نظرات کارل ماکس در رابطه با پیامدهای بی عدالتی گسترده که برخاسته از اقدامات سرمایه دار برای انباشت و تمرکز ثروت است باید مورد توجه قرار گیرد. این درک حاصل شد که انباشت و تمرکز در کوتاه مدت کاملا امکان پذیر است. ولیکن بعید است که به جهت هراس مداوم و همیشگی از قیام کارگران، فضای آرام که چارچوب مورد نیاز برای رضایت احساسی است حاصل شود.
 

در عین حال برای آنان واضح شده بود که در بلند مدت خانواده آنان احتمالاً بقاء را به جهت خشونت کارگران و قیام های اجتماعی تجربه نخواهند کرد تا از این ثروت انباشته شده بهره برداری کند. سرمایه دار غربی با وقوف به این واقعیات سریع خود را با معادلات اجتماعی تطبیق دارد. به جای انباشت و تمرکز ثروت هدف تقسیم ثروت قرار گرفت. تمام کسانی که در فرایند حیات یافتن ثروت دخیل بودند بهره مندی را از آن تجربه کردند هر چند که پرواضح است سهم صاحبان سرمایه فزونتر باشد. اما آنچه مهم است روانشناختی دخیل بودن است.

دولت های رفاهی شکل گرفتند، بیمه های اجتماعی به صحنه آمدند و مالیات ها وجاهت اجتماعی یافتند. سرمایه داران این نکته را با توجه به سوابق تاریخی و مباحث نظری به هر تقدیر دریافتند که اگر خودشان پا پیش نگذارند و قبول نکنند که سرمایه داری در صورتی دوام می آورد که همه افراد درگیر هر چند به میزان های متفاوت بهره مند از حاصل کار و نظرات و اقدامات خود شوند سقوط تجربه خواهد شد. سرمایه داران در گستره اروپا و آمریکا را منی کردن کارگران را به محروم کردن آنها از دست یافتن به بخشی از فعالیت خود را ترجیج دادند.
 

آنها متوجه شده اند که بهترین راه را برای بالا بردن میزان سود از یک سو و جلوگیری از هجوم و شورش توده ها و کارگران برای محروم کردن سرمایه داران از ثروت هایشان از سوی دیگر این است که کسب رضایت کارگران را به جای محروم کردن آنان از حقشان پیشه سازند. سرمایه داران آرامترین فضا را برای بهره برداری از ثروت هایشان بوجود آورده اند و این را با هزینه های بسیار بسیار کم انجام داده اند. اینکه حداقل نیاز کارگران و توده ها برآورده شود و اینکه آنان دارای حق هستند بوسیله سرمایه داران تصدیق شد و حکومت ها نیز مسئولیت تحقق آن را یافتند.

 

کارل ماکس این توانمندی را در سرمایه داران تشخیص نداد و به همین روی صحبت از سقوط سیستم سرمایه داری کرد ولیکن آنان تنها با پذیرش اینکه دیگران نیز سهم دارند توانستند بقاء خود را تضمین کنند. سرمایه داران غربی امروزه زندگی مطلوب تری از قرن نوزدهم دارند هرچند که کارگران در قرن نوزدهم دارای حقی نبودند. پس اعطای حق به کارگران و توده ها رمز بقای سرمایه داران باید تلقی شود.


نویسنده

حسین دهشیار (ناظر علمی)

حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.