آمریکا و تحولات عربی

در پی شکل گیری تحولات جهان عرب، آمریکا با حمایت از این تحولات در چارچوب ممانعت از رادیکالیزه شدن  آن سعی کرد این تحولات را در "کشورهای دوست و متحد خود" با هدف حفظ ساختارهای امنیتی و نظامی این کشور ها و در "کشورهای غیر دوست "با هدف نابودی ساختارهای امنیتی و نظامی این کشورها، مدیریت کند.
 

ویژگی اصلی تحولات جهان عرب که از اواخر دسامبر سال 2010 کشورهای متعدد عرب را در نوردید، ماهیت بومی و  اجتماعی این جنبش ها می باشد. تمامی این جنبش ها متأثر از خصلت های سیاسی، معادلات فرهنگی و مؤلفه های اقتصادی مستقر در بدنه جامعه بودند. یعنی عوامل بیرونی نبودند که حیات بخش این جنبش ها محسوب شوند بلکه ظرفیت های کاملاً "بومی" بودند که آن ها را ممکن ساختند. از تونس تا لیبی از مصر تا بحرین، بنیادهای داخلی که ریشه در تاریخ و هویت این جوامع دارند، ستون های رفیع جنبش ها را بنا ساختند.
 

 کشورهای قدرتمند منطقه ای و جهانی نقشی در شکل گرفتن و حیات یافتن این جنبش ها بازی نکردند. این جنبش ها باید در دو مرحله تصویر گردند. در مرحله اول، شکل گیری جنبش ها مطرح می شوند که مسئله مهم در آن همانگونه که بیان شد کتمان ناپذیری ماهیت داخلی و بومی حیات بخش جنبش ها است. در مرحله دوم توجه معطوف به پی آمدهای اجتماعی آن ها است. در مرحله اول جلوه داخلی کاملاً همه گیر بود اما در مرحله دوم آنچه محرز می نماید نقش تعیین کننده و وسیع نیروهای فراملی و در این رابطه آمریکا است.
 

آمریکایی ها که خاورمیانه عربی را محوری ترین منطقه جغرافیایی در استراتژی کلان خود در مقطع زمانی کنونی محسوب می کنند به یکباره با این واقعیت مواجه شدند که منطقه درگیر تنش های وسیع و بنیان برافکن اجتماعی شده است. آمریکایی ها در چارچوب این منطق با موضوع برخورد کردند که هرچند آنان نقشی در حیات یافتن این جنبش ها نداشته اند، اما باید این فضای شکل گرفته را به گونه ای مدیریت کنند که فزونترین منفعت را برای آنان و دوستان منطقه ای و بیشترین هزینه را برای دشمنان منطقه ای آمریکا پدید آورد.
 

 این منطق، آمریکا را به سوی مدیریت دوگانه بحران های شکل گرفته سوق داد. آمریکا با کشورهای دوست و یا متحد این کشور و غرب که مواجه با بحران شدند به مانند دوران جنگ سرد به سیاست انفعالی روی نیاورد و تظاهرکنندگان را نفی نکرد و به صرف حفظ ثبات و حمایت از رهبران دوست، مدیریت بحران ها را طراحی نکرد. آمریکا جنبش های اجتماعی در کشورهای دوست و متحد خود را در چارچوب ممانعت از رادیکالیزه شدن جنبش ها مدیریت کرد. 
 

آمریکا با حمایت مستقیم و آشکار از جنبش های اجتماعی در کشورهای دوست و متحد خود، از رهبران این کشور ها تقاضا کرد به خواست تظاهرکنندگان جواب دهند و از قدرت کناره گیری کنند. خروج صاحبان قدرت منجر به این شد که تظاهرکنندگان خود را پیروز فرض کنند و خواست های دیگر را پی نگیرند و به جای تظاهرکنندگان در خیابان ها، نخبگان حاکم و نخبگان معارض به صحنه وارد شوند و تعامل های داخلی سیاسی شروع شود که مطرح ترین نمونه همانا مصر است. 
 

در بعضی از کشورهای دوست، دولت آمریکا جلوگیری از رادیکالیزه شدن را در جنگ و گریز مداوم و طولانی تظاهرکنندگان و رژیم متحد یافت؛ جنگ و گریزی که در یک طرف آن حکومتی قرار داشت که از ظرفیت بالای مقاومت برخوردار بود و در طرف دیگر تظاهرکنندگانی قرار داشتند که  فاقد جایگاه استراتژیک و یا توان غلبه بر ساختار قدرت حاکم بودند. در این صورت جنبش های اجتماعی به فرسایش دچار می شد و در نتیجه خروج خود حاکم را در نهایت طلب می کرد و تظاهرات پایان می گرفت و یا اینکه بدون رسیدن به خواست نهایی خیابان ها را تخلیه می کرد که در این رابطه می¬توان به یمن و بحرین اشاره کرد. 
 

هدف آمریکا از مدیریت غیر خشونت آمیز تحولات در کشورهای دوست، همانا حفظ دو ساختار مهم یعنی تشکیلات امنیتی و تشکیلات نظامی بوده است. برای آمریکا جنبش ها فی النفسه خطری محسوب نمی شدند به شرطی که تشکیلات نظامی- امنیتی که به شدت در طول دهه ها تحت نفوذ و کنترل آمریکایی فعالیت کرده اند، بدون تغییر باقی بمانند. رهبران جدید حتی اگر مخالف آمریکا باشند مجبور هستند دو نهاد کلیدی یعنی اطلاعات و ارتش را که نفوذ فراوان آمریکا چه از نظر سلاح، آموزش و تاکتیک و استراتژی را تجربه کرده اند، حفظ کنند. 
 

اما در کشورهایی که در طول دهه ها دشمن آمریکا و یا حداقل کشورهای غیر نزدیک به آمریکا قلمداد می شده اند، آمریکا مدیریت متفاوتی را در رابطه با جنبش های اجتماعی پی گرفت. آمریکا از فرصت ایجاد شده به وسیله تظاهرکنندگان بهره گرفت و به بهانه حمایت از تقاضاهای مشروع آنان که حداقل آن سقوط رژیم بود به اقدام نظامی مستقیم و یا فشار نظامی غیر مستقیم روی آورد. این کشورهای غیر دوست، کشورهایی بودند که دو نهاد نظامی و امنیتی آن ها به وسیله اتحاد جماهیر شوروی شکل و یا تکامل یافته بود. 
 

هدف آمریکا از حمایت از جنبش ها یا تظاهرات مردمی نابود سازی و از بین بردن کامل این دو نهاد بود. حمله نظامی این امکان را فراهم آورد که کلیت، ساختار و بنیان این نهادها از بین برود. از زمان سقوط شوروی، هدف آمریکا در خاورمیانه عربی از بین بردن تشکیلات و نهادهای امنیتی و نظامی بوده است که روس ها نقش مؤثری در ایجاد آن ها داشتند. بنابراین از همان ابتدای سقوط شوروی، آمریکا هدف نابودسازی این نهادها در عراق، لیبی و سوریه بوده است. 
 

با توجه به شیوه مدیریت روسی حاکم بر این نهادها علی رغم عدم وجود نظام کمونیستی و دور شدن این کشورها از خصومت مستقیم و خطر جدی بر علیه آمریکا، آمریکا خواهان نابودی آن ها و جایگزین شدن آن ها با ساختارهایی بود که به نگاه غربی نزدیک باشد. آمریکا بعد از تصرف بغداد در اولین گام، ارتش را منحل کرد و تشکیلات امنیتی جدیدی شکل گرفت. در لیبی هواپیماهای غربی و جنگجویان تمامی نهادها را نابود ساختند.
 

بنابراین آمریکا با آگاهی از منشأ داخلی و بومی جنبش های جهان عرب، سعی کرد با حمایت از این جنبش ها با هدف کسب منافع بیشتر برای خود و دوستان منطقه ای اش و ایجاد بیشترین هزینه برای دشمنان منطقه ای خود، این تحولات را مدیریت کند. 


نویسنده

حسین دهشیار (ناظر علمی)

حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. نامبرده عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است.