آینده روابط ایران و آمریکا

دکتر کيهان برزگر رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه و مدیر گروه علوم سیاسی و روابط بین الملل واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد در گفت‌وگويي تفصيلي با هفته نامه مثلث به بررسي تحولات اخير ميان ايران و آمريکا پس از انتخاب حسن روحاني پرداخت.

 

دکتر کيهان برزگر، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل بين‎الملل، در گفت‌وگويي تفصيلي با هفته نامه مثلث به بررسي تحولات اخير ميان ايران و آمريکا پس از انتخاب حسن روحاني به عنوان رئيس‎جمهور منتخب پرداخت. اکنون با روي کار آمدن دکتر روحاني با يک رويکرد تعاملي، اين سوال مطرح است که موضع غرب و آمريکا در قبال ايران چگونه خواهد بود. دکتر برزگر براين باور است در آمريکا دو ديدگاه نسبت به ايران در اين برهه وجود دارد؛ ديدگاه اول معتقدند آمريکا که تحريم‌هاي سخت را عليه ايران اعمال کرده با همين روند نيز بايد پيش برود. اما ديدگاه دوم که اساسا روشنفکران استراتژيست آمريکا هستند، معتقدند ايران يک قدرت منطقه‌اي است که بايد با آن وارد گفت‌وگو شد و حسن‌نيت نشان داد. عضو هيات علمي و رئيس گروه علوم‌سياسي و روابط بين‌الملل دانشگاه علوم و تحقيقات تهران مي‌گويد: «دکتر روحاني براي پيشبرد گفتمان اعتدال زمان چنداني ندارد و اگر آمريکايي‌ها طي اين مدت حرکت اشتباهي انجام دهند گفتمان اعتدال نيز به حاشيه کشانده خواهد شد.» به عقيده دکتر برزگر همچنين ايران نبايد در رابطه با آمريکا خيلي خوش‌بين باشد و عجله کند زيرا عجله بيش از حد طرف را دچار توهم مي کند. به گزارش آريا ، متن اين مصاحبه در ادامه مي آيد : 

 

يکي از مسائلي که راجع به آن ابهامات زيادي وجود دارد نقش لابي‏هاي قدرت در آمريکاست که بعضا در قالب کنگره نقش ايفا مي‌کنند. ممکن است درباره ميزان قدرت کنگره توضيح دهيد؟

 

کنگره متشکل از مجلس نمايندگان و سنا در ساختار قدرت آمريکا از آنجايي که بودجه‌ها را تحت کنترل دارد و قطعنامه‌ها را در موارد مختلف سياست داخلي و خارجي تصويب مي‌کند، به صورت سنتي همواره قوي بوده است، البته اين بدان معنا نيست که نهاد رياست‌جمهوري و دايره مربوط به آن قوي نيستند. در ساختار سياسي آمريکا اين دو نهاد به‌گونه‌اي همديگر را متعادل مي‌کنند مثلا وقتي رئيس‌جمهور آمريکا بخواهد يک نفر را به عنوان وزير دفاع انتخاب کند به صورت طبيعي لابي‌هاي لازم را انجام مي‌دهد و کنگره معمولا آن را رد نمي‌کند مگر اينکه اتفاق خاصي بيفتد. در واقع کنگره، شأن رئيس‌جمهور را حفظ مي‌کند، و برعکس. مرزهاي تعديل يکديگر در يک روند مشخص است. منتها مساله‌اي که اينجا وجود دارد چگونگي اتصال کنگره به نهادهاي قدرت و تبديل‌شدن به يک اهرم فشار بر دولت در روابط خارجي آمريکاست. در اين رابطه گفته مي‌شود که پشت سر تصميم‌گيري‌هاي کنگره جريان‌هاي سياسي هم وجود دارد که يکي از مهمترين آنها لابي اسرائيلي است که جهت سياست خارجي آمريکا به‌خصوص در منطقه خاورميانه را شديدا تحت‌تاثير قرار مي‌دهد؛ مساله‌اي که صحت آن اثبات شده است. يعني جريان‌هاي اسرائيلي از طريق رسانه‌ها، نهادهاي قدرت و غيره نمايندگان کنگره را تحت‌تاثير قرار مي‌دهند.

 

نقش کنگره در قبال تحريم‌هايي که عليه ايران صورت مي‌گيرد چيست؟

 

کنگره در رابطه با ايران نيز نقش عمده‌اي دارد زيرا بخش اعظمي‌از قطعنامه‌هاي تحريم اقتصادي که عليه ايران صورت گرفته چه در قالب يک‌جانبه يعني از سوي آمريکا و چه در قالب چندجانبه و در حوزه سياست خارجي در شوراي امنيت - که آمريکا نقش کليدي در آنها داشته - تحت فشار همزمان کنگره آمريکا و البته دولت آمريکا بوده است. افراد کنگره بعضا ممکن است شناخت خيلي زيادي نيز راجع به ايران نداشته باشند، اما تحت‌تاثير يک سري لابي‌ها اين تصميم‌گيري را انجام مي‌دهند. بنابراين اين بحث که تحريم‌ها عليه ايران در آمريکا بيشتر توسط کنگره انجام شده و رئيس‌جمهور در مورد لغو آنها در اين مرحله توان زيادي ندارد، صحت دارد. تغيير راي کنگره هم بايد در يک روند زماني و در نتيجه تغيير جريان عمومي در کنگره صورت گيرد. بنابراين کنگره در ساختار قدرت آمريکا داراي نقش مهمي ‌است و در حوزه سياست خارجي آمريکا نسبت به ايران نيز يکي از عاملان اصلي است.

 

در کل رويکرد نمايندگان کنگره آمريکا نسبت به ايران به چه صورت است؟

 

نمايندگان کنگره به‌طور سنتي يک رويکرد سرسختانه نسبت به ايران داشته‌اند. البته اکنون اين سوال مطرح است که با روي کار آمدن دکتر روحاني که رويکرد اعتدال را مطرح کرده‌اند، موضع آنها چگونه خواهد بود؟ آيا آنها سياست‌شان را که عمدتا بر مبناي تحريم و فشار است تغيير مي‌دهند؟ در واقع در آمريکا دو ديدگاه نسبت به ايران در اين برهه وجود دارد؛ ديدگاه اول معتقد است آمريکا که اين تحريم‌هاي سخت را عليه ايران اعمال کرده بايد با همين روند ادامه دهد تا به نتيجه برسد. حاميان اين ديدگاه مي‌گويند در آستانه تاثيرگذاري شديد فشار اقتصادي بر ايران، اشتباه است که آمريکا در سياست خودش وقفه ايجاد کند و به ايران فضاي تنفس بدهد تا بتواند زمان بخرد و نيروي خود را بازيابي کند. اين ديدگاه اساسا اعتمادي به ايران ندارد و حتي به روي کار آمدن دکتر روحاني نيز يک نگاه بدبينانه دارد. بحث‎هايي که بلافاصله از جانب اين گروه در آمريکا مطرح شد از اين قرار بود که آقاي روحاني نيز بخشي از همين سيستم است و بنابراين سياست‎هايي را دنبال خواهد کرد که در جمهوري‌اسلامي‌ايران دنبال مي‌شود. از اين رو نبايد از او انتظار رفتار يا عملکرد متفاوتي داشت. اما ديدگاه دوم که اساسا متعلق به روشنفکران دانشگاهي و استراتژيست‌هاي آمريکايي است، معتقد است ايران به‌هرحال يک قدرت منطقه‌اي است که بايد با آن وارد گفت‌وگو شد و ورود به اين گفت‌وگو نياز به حسن‌نيت دارد. اين گروه بر اين باورند که نقطه عطفي در سياست خارجي ايران به وجود آمده و در اين نقطه عطف توپ در زمين آمريکاست. بنابراين آمريکا بايد از خود حسن نيت نشان دهد و سعي کند که با يک قدم مثبت، به دولت جديد در ايران فضا دهد تا گفتمان اعتدال و ميانه‌روي خودش را پيش ببرد. همين رويکرد باعث شد بيش از 120 تن از نمايندگان کنگره آمريکا به باراک اوباما نامه بنويسند و بيان کنند که وي بايد يک قدم مثبت در رابطه با ايران بردارد. در نتيجه دو ديدگاه در رابطه با ايران ميان آمريکايي‌ها وجود دارد؛ يکي سرسخت‌ها و ديگري کساني که به لحاظ سنتي استراتژيست هستند و گمان مي‌کنند که بايد در سياست تحريم و ديپلماسي آمريکا تغييري ايجاد شود تا براي دولت جديد ايران نيز فضاي تنفسي ايجاد شود.

 

البته درون ساختار قدرت آمريکا اساسا تغيير نگاه استراتژيک غالب در واشنگتن کار آساني نيست. به عنوان مثال اين مساله که بايد با ايران با همين روش تحريم و ديپلماسي برخورد کرد در آنجا کاملا نهادينه شده است. بنابراين فاصله‌گرفتن از اين روند کار راحتي نيست و به‌نظرم دولت جديد دکتر روحاني براي ايجاد نوعي تغيير در نگرش نهادهاي قدرت در واشنگتن کار سختي در پيش دارد. البته اين مساله بدين معني نيست که عملي نباشد اما بستگي به اين دارد که دو طرف چگونه قدم‌هايشان را بردارند و بتوانند اعتماد‌سازي کنند. بايد توجه داشت که آمريکايي‌ها با يک نگاه جهاني مسائل را مي‎بينند و کساني که در کنگره هستند خيلي نسبت به ايران، هويت، تاريخ، ارزش‎ها و خواسته‏هايش در خاورميانه اطلاعي ندارند، بنابراين لابي‏هايي که پشت سر آنها هستند و به‌خصوص مغز متفکرشان يعني انديشکده‏هايي که وجود دارند روي تصميمات کنگره تاثيرگذارند.

 

با‌‌توجه به آنچه اشاره شد يعني وجود دو دسته و دو رويکرد در رابطه با ايران، اکنون با جريان اين نامه آيا گروهي که حامي ‌رابطه با ايران هستند، دست بالا را پيدا مي‌کنند؟

 

نامه 120‌نفر از نمايندگان به اوباما موجي ايجاد کرد تا در مسير آن يک گام مثبت برداشته شود. همچنان که اشاره شد گروهي در آمريکا معتقدند بايد در قبال ايران اعتمادسازي انجام شود تا با تکيه بر آن مرحله به مرحله وارد قضيه شد. اما اين کل داستان نيست زيرا تمام کساني که در سياست‌هاي آمريکا نسبت به ايران دخيل هستند و تاثيرگذاري جدي دارند در اين گروه نيستند. نامه‌ها و مقالاتي که از ديدگاه مخالفان نوشته شد را نيز نبايد دست کم گرفت. ولي در مجموع اين نامه به دولت اوباما اين فرصت را مي‌دهد تا در فضاي ايجاد‌شده، تصميم‌ها و قدم‌هايي را بردارد.

 

همچنين بايد مدنظر داشت انتقال مسالمت‌آميز قدرت سياسي در ايران خودش يک حرکت هوشمندانه بود که توسط مردم ايران انجام شد. توجه داشته باشيم که افکارعمومي و ساخت قدرت آمريکا به‌هرحال نسبت به مسائلي که ارتباط مستقيم با افکار عمومي دارد حساس هستند. بنابراين در شرايطي که با اين انتخابات در افکار عمومي تمام دنيا يک موج مثبت ايجاد شده، کنگره آمريکا نمي‌تواند در جهت مخالف آن حرکت کند. موج مثبتي که اکنون ايجاد شده، بسياري از تهديدها را از ايران خنثي کرده است و آنها نيز در همان موج دارند اين اقدامات را انجام مي‌دهند. در نتيجه در چند ماه نخست، رويکردهاي دولت ايران از لحاظ روابط ايران و آمريکا بسيار کليدي است و در اين موج مثبت بايد بتوان قدم‌هايي را برداشت تا اعتمادسازي که لازمه ورود به گفت‌وگوهاست، شکل بگيرد. به هر حال در روابط ايران و آمريکا مسائل زيادي وجود دارد که ورود به آن پيچيدگي‌هاي خاص خودش را دارد. در واقع همان‌طور که آمريکايي‌ها افراد و گروه‌هاي تندرو دارند در ايران نيز گروه‌هايي هستند که اعتقاد دارند نبايد وارد گفت‌وگو با آمريکا شد. البته از يک جنبه شايد هم حق داشته باشند چون سابقه عملکرد آمريکا به‌گونه‌اي است که هيچ‌گاه نخواسته به صورت مثبت و معنادار با ايران وارد گفت‌وگو شود. اين نظر در ايران نيز جا افتاده که اصلا آمريکا به‌دنبال گفت‌وگوي جدي با ايران نيست، بلکه فقط مي‌خواهد از گفت‌وگوها به عنوان ابزاري در جهت تضعيف ايران استفاده کند و در نهايت هم خواهان تغيير رژيم در ايران است. بنابراين اين مساله که آمريکا چطور وارد يک پروسه اعتمادسازي شود تا از درون آن گفت‌وگو صورت بگيرد، جاي بحث دارد. حتي زماني که باراک اوباما به عنوان رئيس‌جمهور انتخاب شد در 5، 6 ماه نخست يک خوش‌بيني ايجاد شده بود. زيرا نقطه عطفي غيرقابل پيش‌بيني در انتقال سياسي آمريکا صورت گرفته بود. در ايران نيز اکنون همان خوش‌بيني به وجود آمده است. بنابراين اگر دو طرف طي اين فاصله زماني نتوانند بحث مثبت گفت‌وگوها را عملي کنند دوباره همان رويکردهاي سنتي غالب مي‌شود که البته اين مساله مي‌تواند اين بار خطرناک‌تر باشد.

 

داستان ايران و آمريکا به‌گونه‌اي است که طرف مقابل که قدرتمندتر است، يعني آمريکا تمام دنيا را عليه ايران بسيج کرده و با ابزارهايي چون تحريم و فشار در برابر ايران ظاهر شده است. بنابراين اين داستان اگر حل‌و‌فصل نشود ممکن است عواقب خطرناکي داشته باشد و حتي در نهايت به جنگ منتهي شود.

 

پس مي‌توان گفت حرکت کنگره تاحدودي تاکتيکي است تا استراتژيک؟

 

به نظر من اين حرکت بيشتر تحت تاثير فضاي مثبتي است که درون آمريکا و در افکار عمومي اين کشور ايجاد شده است. اما اينکه اين مساله تا چه حد جدي است نياز به زمان دارد، همچنين دولت اوباما چه بخواهد چه نخواهد بايد از اين فضا استفاده کند و برخي گام‌هاي عملي را بردارد. البته از ديد آمريکايي‌ها اينکه تحريم‌ها فعلا تشديد نشود خود يک حرکت مثبت تلقي مي‌شود. اما از نگاه ايران شايد اين مساله خيلي هم قابل توجه نباشد چون اين کاري است که قرار است در آينده انجام شود. اما اگر بحث مي‌شد که يک قسمت از تحريم‌هاي اعمال‌شده برداشته مي‌شد شايد حرکتي بود که در عملکرد مي‌شد آن را ارزيابي مثبت کرد.

 

دکتر روحاني روابط ايران و کشورهاي خارجي را در سه سطح مطرح کرده است؛ يکي سطح منطقه‌اي و روابط با کشورهاي عربي و در راس آن عربستان، يکي در سطح اروپا و ديگري بحث رابطه با آمريکا. اما دو گزينه نخست بيشتر از گزينه سوم مطرح بوده است. به صورت کلي سياست خارجي دکتر روحاني به اين صورت بيان شده اما آيا در اين شرايط ممکن است که شيفت سياست خارجي داشته باشيم؟

 

به‌نظرم اين سياست درستي است که آقاي روحاني سياست خارجي‌اش را از قسمتي مي‌خواهد آغاز کند که قابل اجرا‌شدن و عملي است. يک رئيس دولت با واقعيت‌ها و امکانات موجود پيش مي‌رود و اگر از قسمت سخت يعني روابط ايران و آمريکا شروع کند طبيعتا از همان ابتدا با يک سري محدوديت‌هايي روبه‌رو مي‌شود که در نهايت نيز مانع موفق‌شدنش خواهد شد. تقويت روابط با کشورهاي منطقه‌اي مخصوصا با کشورهايي که به‌نوعي با آمريکا نزديک هستند مانند عربستان مي‌تواند نقش منطقه‌اي ايران را تقويت کند و در مرحله دوم ابزاري باشد که روابط با آمريکا در فضاي بهتري انجام شود. يعني ممکن است اعتمادسازي اوليه از اين طريق صورت بگيرد. البته بايد توجه داشت که خود آمريکا هم اگر بخواهد ايران را تهديد کند، قاعدتا عملي‌کردن سياست‌هايش از جمله اعمال تحريم‌هاي اقتصادي و فشار سياسي بايد از طريق همين منطقه مثلا خليج‌فارس انجام شود که عربستان در آن يک بازيگر کليدي از لحاظ لجستيک براي آمريکاست. به اعتقاد من ايران همچنان قدرت مانور در مسائل منطقه‌اي را دارد. امتياز ايران نيز در فعال‌بودن در مسائل منطقه‌اي است.

 

به عنوان مثال برخي معتقدند بحران سوريه بحراني است که چالش‌هاي جديدي را براي ايران رقم زده است اما اين بحران همزمان فرصت‌هايي را براي ايفاي نقش منطقه‌اي ايران از جمله همکاري با آمريکا براي حل اين بحران فراهم کرده است. ايران و آمريکا قبلا در عراق هم همين کار را کردند. در شرايطي که غرب مستاصل از روند تحولات منطقه‌اي است و مي‌خواهد از منطقه خارج شود، ايران همچنان يک بازيگر داراي انگيزه و ابزارهاي نفوذ در سطح منطقه است و مي‌تواند از اين امتياز استفاده کند. مثلا سوريه هنوز سخت ايستاده و شرايط زميني هم تا حدودي به نفع حکومت اسد به‌گونه‌اي در حال تغيير است. ايران مي‌تواند از اين تحول به عنوان فرصت استفاده کند. در مصر از آنجايي که اين کشور از ايران فاصله دارد، اتصال دو کشور بيشتر ايدئولوژيک و فرهنگي است و به همين خاطر نيز واکنش ايران به سقوط مرسي آن‌چنان که انتظار مي‌رفت نبود. چرا‌که مصر در حلقه دوم روابط با ايران قرار دارد اما سوريه در حلقه اول و حلقه امنيتي است. اين مساله را غربي‌ها مي‌فهمند و حاضرند براي آن مذاکره کنند. يعني اکنون در شرايطي که منطقه دچار بي‌ثباتي است و همه گرفتار شده‌اند، ايران به عنوان يک بازيگر با‌انگيزه همچنان فضا دارد که در منطقه ايفاي نقش کند. بنابراين اين طرح آقاي روحاني که مي‌خواهند سياست خارجي ايران را از منطقه آغاز کنند، يک حرکت مثبت است زيرا بازيگران ديگر همچنان به نقش منطقه‌اي ايران اعتبار مي‌دهند و اين حرکت مي‌تواند خيلي کارساز باشد. به‌هرحال گفت‌وگو با آمريکا نيازمند دسترسي به ابزارهاي قدرت است. منطقه بهترين جا براي ايران براي تقويت نقش خود است. اين مساله مي‌تواند روابط ايران با آمريکا و اروپا را هم وارد مرحله جديدي کند.

 

در برابر اين واکنش آمريکا مبني بر استقبال از پيروزي حسن روحاني در انتخابات و همچنين مطرح‌کردن بحث گفت‌وگوها ايران بايد چه عکس‌العملي نشان دهد؟

 

lگر آمريکا هم بخواهد با ايران وارد گفت‌وگو شود، ايران بايد ابزارهايي داشته باشد و در رابطه با آمريکا نبايد عجله کرد. زيرا هدف آمريکايي‎ها در برنامه هسته‌اي مشخص است و آنها يک خط قرمز براي خودشان تعريف کرده‌اند. بنابراين اگر ايران بخواهد به آمريکا نزديک شود بايد يک امتياز همين ابتدا بدهد. همچنين به اين صورت نيست که آمريکايي‌ها بگويند مي‌خواهند بدون هيچ چشمداشتي با ايران وارد گفت‌وگو شوند. هر کس اين ادعا را مطرح کند يا در تحليل دچار اشتباه شده يا برداشت درستي از آمريکا ندارد. آمريکايي‌ها اگر کشوري داراي قدرت، اهميت و ارزش استراتژيک نباشند، با آن وارد گفت‌وگو نمي‌شوند. ايران بايد اين مساله را درک کرده و تلاش کند که ارزش استراتژيک خودش را در منطقه بالا ببرد تا در گفت‌وگوهاي احتمالي با آمريکا يک دست برابر از لحاظ سياسي داشته باشد. همچنين ايران مي‏تواند براي رسيدن به اين هدف در درون آسيب‌پذيري خودش را از آمريکا با تقويت اقتصاد، اتحاد بين نيروهاي سياسي، انسجام ملي و افزايش نقش منطقه‌اي کم کند. زيرا آمريکايي‌ها به افکارعمومي که پشت‌سر يک دولت باشد احترام مي‌گذارند. دکتر روحاني اکنون سعي دارد تصوير ايران را در دنياي خارج تغيير دهد و اين يک فرصت فوق‌العاده براي ايران است. اما در مقام چانه‌زني مستقيم و اينکه بخواهد چيزي از آمريکا بگيرد، راه بسيار دشواري پيش رو دارد. چون مواضع آمريکايي‌ها مشخص است و مي‌دانند چه مي‌خواهند. در نهايت اگر ايران قوي نباشد آمريکايي‌ها با آن وارد گفت‌وگو نخواهند شد.

 

ايران در زمان آقاي خاتمي تجربه روابط خوب با کشورهاي منطقه و اروپا را در کارنامه خود دارد. آيا ممکن است در اين برهه باز اين تجربه تکرار شود؟ در نهايت نيز ممکن است رابطه با اين کشورها باعث شود اجماع عليه ايران شکسته شود؟

 

آن زمان با اين زمان قابل مقايسه نيست زيرا در آن زمان آمريکا يک قدرت تضعيف شده در منطقه نبود ولي از آن زمان دو جنگ يعني افغانستان و عراق در منطقه اتفاق افتاده که اگر نگوييم آمريکا در آنها شکست‌خورده ولي پيروز هم نشده است. بنابراين اکنون فضاي عمومي آمريکا اين است که از منطقه خارج شود و تا چند سال آينده حداقل افکارعمومي به‌دنبال جنگ نيستند. دولت آمريکا هم مجبور به پيروي است. زيرا اگر دنبال جنگ بود مي‌توانست سرنوشت بحران سوريه را با يک دخالت مستقيم نظامي تغيير دهد. اما مي‌بينيم در سوريه، آمريکايي‌ها محتاط‌ترين کشوري بودند که موضع‌گيري کردند. در حال حاضر شرايط براي آمريکا تغيير کرده و شايد آنها مايل هستند بعضي از قدرت‌هاي منطقه‌اي را در برابر ايران قرار دهند تا آنها ايران را مهار کنند. برخي کشورهاي منطقه‌اي و اعراب هستند که نگراني‌هايي از جانب ايران دارند، به‌خصوص نسبت به برنامه هسته‌اي ايران که واقعا اعراب را نگران مي‌کند. برخي مي‌گويند اعراب نيز ادامه آمريکا هستند ولي اين‌گونه نيست زيرا عربستان‌سعودي مدت‌هاست سياست خارجي خودش را مستقل از آمريکا و سياست‌هاي اين کشور تعريف مي‎کند. سياست عربستان سعودي با قطر که در بحران سوريه به آمريکا نزديک است کاملا متفاوت است. عربستان کشوري است که تصميم‌گيري‌هاي سياست‌هاي منطقه‌اي‌اش کاملا براساس منافع امنيتي‌اش است. بنابراين در اينجا دريچه‌اي مشاهده مي‌شود که روي کار آمدن آقاي روحاني باعث مي‌شود سعودي‌ها نيز فضايي را ببينند و احساس کنند که مي‌توانند با ايران تعامل داشته باشند. در نتيجه چون ايران و عربستان دو بازيگر کليدي هستند، ايران تلاش خواهد کرد روابطش را ابتدا با عربستان بهبود بخشد. روابط ايران و ترکيه نيز به همين صورت است، ترکيه نيز کشوري است که از لحاظ اقتصاد و انرژي داراي اهميت است. روابط دو کشور نيز به خوبي پيش مي‌رفت اما بحران سوريه باعث شد ايران و ترکيه از هم فاصله بگيرند. اما به نظر مي‌رسد اگر ايران و ترکيه يک بار ديگر با درک واقعيت‌هاي يکديگر، با هم در مورد سوريه گفت‌وگو کنند، شايد به توافقي در اين مورد دست يابند. در واقع هيچ ضرورتي ندارد که روابط دو کشور در تنش باشد.

 

پس تعيين اين سه سطح در سياست خارجي ايران را مي‌توان يک گام مثبت تلقي کرد؟

 

بله، به‌نظرم در اين شرايط بهتر است رئيس‌جمهور منتخب از نقاط مثبت و ساده‌تر شروع کند و بعد به نقاط پيچيده‌تر برسد. اين دسته‌بندي به طرز تفکر و روحيه ديپلماتيک آقاي روحاني مربوط مي‌شود. ايشان به‌دليل سابقه‌اي که در مسائل سياست خارجي و بين‌المللي دارند مي‌دانند از کجا بايد شروع کنند تا درگير يک سري مسائل نشوند که گفتمان اعتدال و ميانه‌روي را از همان ابتدا به چالش بکشد. به نظر من اين سياست هوشمندانه است که از نقطه مثبت و داراي امتياز در سياست خارجي ايران آغاز شود.

 

به نظر شما غرب در زمان رياست‌جمهوري دکترروحاني چه روندي را در قبال ايران در پيش خواهد گرفت؟ در شرايط جديد اروپا چگونه در سياست خارجي ايران تعريف مي‌شود؟

 

در نگاه نخست بايد توجه داشت غرب فقط آمريکا نيست؛ در لايه‌هاي قدرت و سياست معمولا ما وقتي از غرب سخن مي‌گوييم، مغرب را مساوي با رياست آمريکا در نظر مي‌گيريم که اروپا هم در سايه آن است. اين در حالي است که اروپا در بسياري از مسائل سياست خارجي خود مستقل عمل مي‌کند. آمريکا در مسائل خاورميانه بر‌اساس «منافع امنيتي» خود تصميم مي‌گيرد اما اروپا بر‌اساس «اصولش». بنابراين در کنار مسائل امنيتي مسائل ارزشي و هويتي همچون حقوق بشر هم براي اروپايي‌ها در اولويت است. بنابراين بايد از لحاظ تعريف کلاسيک اول تکليف خودمان را روشن کنيم. چون اين نوع فهم از لحاظ سياستگذاري براي ما مهم است. اگر اروپا را هيچ‌کاره در مسائل منطقه‌اي يا مساله هسته‌اي در نظر بگيريم، استفاده از فرصت همکاري با اروپا را از دست مي‌دهيم. در همين چارچوب اروپايي‌ها از تحولي که در ايران اتفاق افتاده بيشتر استقبال کرده‌اند. چون سياست خارجي تعاملي و تکيه بر ديدگاه‌هايي مانند عدم تهديد، ايجاد ثبات و همکاري در گفتمان آقاي روحاني در حال جدي‌شدن است. اروپايي‌ها برخلاف آمريکايي‌ها با ايران به عنوان يک قدرت منطقه‌اي هيچ مشکلي ندارند. اما آمريکايي‌ها چون مسائل ايران را همواره از زاويه توازن قدرت در سطح منطقه‌اي و به تبع آن از زاويه جهاني نگاه مي‌کنند با قدرت‌گرفتن ايران در منطقه مشکل دارند. اروپا چون به ايران از لحاظ جغرافيايي نزديک است، چنين مشکلي ندارد. همچنين بايد توجه داشت اروپايي‌ها مسائل خاورميانه را در قالب منطقه‌اي و البته از زاويه انتقادي مي‌بينند. اگر در اين چارچوب به موضوع نگاه کنيم بازتعريف روابط با اروپا در جهت مثبت نيز يک امتياز براي ايران است که وارد گفت‌وگوها در لايه‌هاي ديگر غرب از جمله آمريکا شود و آنها را قانع کنند که تحول مثبتي در ايران اتفاق افتاده است.

 

آيا ممکن است نزديک‌شدن به اين دو لايه، ايران را از نگاه به شرق و نزديکي به روسيه بازدارد؟ پوتين نيز به‌هنگام انتخاب آقاي روحاني به‌گونه‌اي رفتار کرد که از اروپايي‌ها عقب نماند؟

 

نه الزاما. ايران همزمان روابط سياسي-امنيتي و اقتصادي با شرق دارد. اين خود تلاشي مثبت براي تعادل در روابط بين‌الملل ايران است که از دهه‌هاي گذشته وجود داشته اما با شرايط تحريم‌ها و البته با تقويت گرايش به سوي شرق در نظام بين‌الملل، اين تعادل در حال رشد است. اما هدف پوتين هم اين است که در اين موج مثبت ايجاد‌شده شريک شود. به‌هرحال روسيه در روابطش با ايران و خاورميانه منافع استراتژيک خودش را دارد که با جا‌به‌جايي دولت‌ها در ايران الزاما عوض نمي‌شود. يک گروه از ديدگاه‌ها معتقدند که روس‌ها بدشان نمي‌آيد که ميان ايران و آمريکا درگيري و جنگ باشد اما به نظر من اين تفکر اشتباه است. زيرا روس‌ها نيز همچون چيني‌ها مايل هستند روابط ايران و آمريکا بهبود يابد. اما اين مساله را نيز در چارچوب منافع خودشان مي‌بينند و در اين راستا در رابطه با برنامه‌هاي هسته‌اي ايران بعضا نوساناتي در مواضع روس‌ها ديده مي‌شود اما در مسائل منطقه‌اي و ثبات سياسي مواضع‌شان به ايران نزديک است. بنابراين ربط چنداني به تغيير دولت‌ها در ايران ندارد. البته آنها هم بدشان نمي‌آيد که ايران از مواضع فعلي در صحنه بين‌المللي کمي کوتاه بيايد چون فکر مي‌کنند مساله حمايت آنها از ايران را به چالش مي‌کشد، يعني آنها را در موضع ضعف قرار مي‌دهد. بنابراين وجود يا ادامه تنش در روابط ايران و آمريکا به نفع چين و روسيه نيست. چين و روسيه دو بازيگر جهاني هستند که ايران را هم در قالب منطقه‌اي و هم در قالب بازي جهاني خودشان مي‌بينند اما آمريکا فراتر از اين کشورها و يک ابرقدرت است. درواقع آمريکا مي‌خواهد مسائل دنيا را يک‌دست کند و در اين يک دست‌کردن، قدرت‎هاي رقيب برايش فرقي نمي‌کند. هر کشوري که با آمريکا هماهنگ باشد درجه آسيب‌پذيري‌اش کمتر مي‌شود و هر کشوري که هماهنگ نباشد، بيشتر مورد تهديد قرار مي‌گيرد. مهم اين است که با پيروزي دکتر روحاني حرکت مثبتي در ديدگاه چين، روسيه و اروپا نسبت به ايران پديد آمده و اين مساله مي‌تواند ديدگاه‌هاي تندروتر در آمريکا را در انزوا قرار دهد. به‌هرحال جريان غالب در 1+5 و مذاکرات هسته‌اي همچنان آمريکاست.

 

يکي از دلايلي که کنگره آمريکا اکنون نگران وضعيت ايران است و خواهان آن شده که فرصتي داده شود، اين است که چرا آنها از اين فرصت استفاده نکنند. اگر آنها حداقل در شرايط کنوني در مقابل اين جريان مثبت قرار گيرند، خودشان را تضعيف کرده‌اند. بسياري در آمريکا به‌دنبال اين هستند که ايران و آمريکا به‌صورت دو جانبه با هم گفت‌وگو کنند اما نگراني سنتي در ايران اين است که اگر به صورت دوجانبه با آمريکا وارد گفت‌وگو شوند، احتمالا يک چيزي را از دست مي‌دهند، بنابراين ‌ترجيح اين است که در جمع گفت‌وگو شود تا با حضور بقيه کشورها، منافع متعادل شود.

 

به نظر شما اگر مدل 1+5 در رابطه با پرونده هسته‌اي ايران دنبال شود، به نفع ما خواهد بود يا اينکه ايران بايد وارد گفت‌وگوي دوجانبه و مستقيم با آمريکا شود؟

 

در قالب 1+5 قدرت مانور ايران بيشتر خواهد شد چون منافع اروپا و آمريکا و روسيه و چين در اين دايره مذاکره تاحدودي متعادل مي‌شود. منتها مشکلي که در رابطه با 1+5 وجود دارد اين است که زمانبر است. به‌هرحال تحريم‌ها بخشي از انرژي ايران را مي‌گيرند. اکنون که در داخل ايران و افکار عمومي جهاني، موج مثبتي نسبت به انتقال سياسي در ايران به‌وجود آمده شايد بهتر است که از فرصت استفاده کرد. اگر دو طرف زمان را از دست بدهند اين مساله رويکردهاي بدبينانه را در واشنگتن تقويت خواهد کرد و ممکن است آنها به سمت روش‌هاي ديگري گام بردارند. بنابراين گفت‌وگوي دوجانبه با آمريکا از اين لحاظ مهم است که مي‌توانيم به يک نتيجه‌اي در کوتاه‌مدت به‌خصوص در مورد مساله هسته‌اي برسيم. در اين ميان به‌نظرم موضوع هسته‌اي تنها موضوعي است که مي‌تواند ايران و آمريکا را به يکديگر نزديک کند؛ زيرا حس برابري سياسي براي ايراني‌ها و از طريق آن ايجاد يک اجماع سياسي براي گفت‌وگو با آمريکا تقويت مي‌شود. درون آمريکا نيز تنها چيزي که برايشان ارزشمند است تا وارد گفت‌وگو با ايران شوند همين برنامه هسته‌اي است. چرا‌که مساله هسته‎اي به صورتي است که دو طرف خط‌ قرمزهاي همديگر را مشخص کرده‌اند و مي‌دانند چه مي‌خواهند. در اين شرايط امکان گفت‌وگوي معنا‌دار بيشتر مي‌شود.

 

در فضاي مثبت فعلي که در رابطه با انتخابات ايران ايجاد شده است، نقش اسرائيل به چه صورت خواهد بود؛ به نظر مي‌رسد اکنون اين رژيم به نوعي در انزوا قرار گرفته است؟

 

lگر يک نگاه اجمالي به نقش اسرائيل داشته باشيم متوجه مي‌شويم که از زمان تحولات عربي نقش اين رژيم تضعيف شده و با انتخابات ايران نيز وضعيت برايش بدتر شد. اسرائيلي‌ها مدعي‌اند که برنامه هسته‌اي ايران به سمت تسليحاتي شدن پيش مي‌رود و اينکه اين مساله اجتناب‌ناپذير است. آنها به هيچ عنوان نيز نمي‌خواهند بپذيرند که برنامه‌هاي ايران جنبه صلح‌آميز دارد. اين اشتباه آگاهانه يا غيرآگاهانه باعث شده که اسرائيل موضوع هسته‌اي ايران را به مساله «تهديد وجودي» براي خود در‌آورده يعني برنامه هسته‌اي ايران بقاي اين رژيم را به چالش مي‌کشد. بنابراين جريان و خواست اسرائيل کاملا مشخص است و خط‌قرمز شان جلوگيري از پيشرفت برنامه هسته‌اي ايران در هر شکلي است. با اين اوصاف طبيعي است که آمدن آقاي روحاني، اسرائيلي‌ها را به انزوا بکشاند زيرا آنها سال‎ها زحمت کشيده‎اند تا تحريم‌ها را جا بيندازند و هم‌اکنون نيز لابي‎هاي اسرائيلي پشت تحريم‌ها هستند. نگراني اسرائيلي‌ها اين است که مبادا آمريکا با ايران وارد مذاکره شود و نهايتا يک ايران هسته‌اي را بپذيرد. در اين شرايط اسرائيل بازنده اين بازي خواهد بود چون انحصار هسته‌اي خود را در منطقه از دست مي‌دهد و بالطبع آسيب‌پذير مي‌شود. به‌هرحال اهداف اسرائيل از ابتدا مشخص بود. ايران بايد عاقل باشد تا بتواند سياست‌هايش را در همين چارچوب که گفته شد پيش ببرد و مرحله به مرحله فصل جديدي را در سياست خارجي‌اش بگشايد. در اين مسير ايران حتما بايد آسيب‌پذيري خود را از لحاظ اقتصادي کم کند و در شرايط سياسي به نوعي ثبات و آرامش برسد.

 

پيش‌بيني شما از آينده تحولات ايران در حوزه سياست خارجي چيست؟

 

اولين مساله اين است که دکتر روحاني نيز براي نهادينه‌کردن و پيشبرد گفتمان اعتدال زمان زيادي ندارد. اگر آمريکايي‌ها همان سياست فشار و ديپلماسي خود را ادامه دهند احتمالا گفتمان اعتدال در سياست خارجي ايران نيز به حاشيه کشانده خواهد شد. در اين صورت مجددا در ايران بحث‌هاي سنتي مطرح مي‌شود؛ بحث‌هايي که نبايد به آمريکا اعتماد کرد و هر کس که رئيس‎جمهور شود فرقي نمي‌کند. البته ايران هم نبايد در برقراري روابط همه‌جانبه با آمريکا خيلي عجله کند. عجله بيش از حد هم طرف مقابل و هم لايه‌هاي داخلي سياست در ايران را دچار توقع زياد مي‌کند. به‌خصوص طرف مقابل اين‌گونه فکر کند که ايران واقعا مستأصل است و نياز به اين رابطه دارد. منظورم اين است که از يک نگاه واقع‌گرايانه هم شايد درست نباشد. نبايد هم در گفت‌وگوها با آمريکا خيلي بدبين بود. چيزي که تا به حال اتفاق نيفتاده دليل نمي‌شود که هيچ‌گاه اتفاق نيفتد. به‌هرحال روابط بين‌الملل بر‌اساس منافع دولت‌ها مي‌چرخد و دولت‌ها وقتي به اين نتيجه مي‌رسند که منافع شان به حداکثر شکل ممکن تامين مي‌شود، وارد گفت‌وگوي جدي مي‌شوند. به‌نظرم آقاي دکتر روحاني بايد از اين فرصتي که بوجود آمده در جهت تقويت اقتصاد و انسجام ملي و وحدت نيروهاي سياسي استفاده کند و وقتي آسيب‌پذيري کشور را کم کرد، وارد گفت‌وگوي جدي شود، يعني تدريجي عمل کند. در روابط خارجي نيز بهتر است ابتدا روابط منطقه‌اي تقويت شود، در اين راستا حل‌و‌فصل کردن مسائل کليدي با کشوري مثل عربستان مي‌تواند فضايي را ايجاد ‌کند که غربي‌ها هم يک گام بردارند. سپس روابط با اروپا در حد امکان بهبود يابد و بعد بايد وارد گفت‌وگوي جدي و همه‌جانبه با آمريکا شد. البته موضوع هسته‌اي بهتر است به‌طور خاص در نظر گرفته شود. اگر در چارچوب روابط دوجانبه آن اعتمادسازي اوليه براي ورود به گفت‌وگوها به‌وجود آيد و دوطرف به يک راه‌حل بينابين مورد قبول برسند چرا که نه. به‌هرحال ماهيت موضوع هسته‌اي متفاوت است، يعني دو کشور را در آستانه بحران و منازعه قرار داده است. از اين رو بايد با آن برخورد ويژه شود.

 

منبع: هفته نامه مثلت/ مردادماه 1392


نویسنده

کیهان برزگر

کیهان برزگر رئیس سابق پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشیار روابط بین‌الملل در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی می‌باشد. حوزه مطالعاتی دکتر برزگر مطالعات سیاست خارجی، مسائل خاورمیانه و خلیج فارس، روابط ایران و آمریکا، و مسائل هسته‌ای ایران است.