افسانه دفن خشونت
1- در هنگامه خشونتورزي، دقيقا چه اتفاقي رخ ميدهد؟
نخستين پرسش من اين است كه وقتي ميگوييم فرد خشن، گروه خشونتورز يا كشور خشونتطلب، دقيقا چه ميگوييم و به چه چيزي نظر داريم؟ آيا مقصود ما، فقط زخمي كردن جسم و فيزيک كسي يا تجاوز به تماميت ارضي يك كشور است يا علاوه بر جسم و فيزيك، حيثيت و حريم فكري و فضاي ذهني هم مد نظر است؟ به عنوان مثال، محيط خشونتبار به محيطي گفته ميشود كه خفتگيران با توسل به ابزارهاي خشونت باري چون چاقو و ساتور، اعمال اراده ميكنند با اينكه خشونت ديگري هم مدنظر است و گونههاي پيچيدهتري (مانند خشونت گفتماني از طريق طرد ديگري يا سركوب سازمان يافته مخالفان) از خشونت هم محل تامل است.
آنچه به ذهن من ميرسد اين است كه به خلاف تم اصلي دكتر محمد مهدی مجاهدي، با اينكه خشونت در تصميم سياسي نهفته است اما اين فرهنگ است كه تصميمات خشونتبار را قانوني ميكند يا کاری شايسته مكافات ميشمارد. از اين رو سخن گفتن از فقر فرهنگيگري در تبيين خشونت، سخت محل اشكال است. شايد برداشت دكتر مجاهدي اين باشد كه اين تاملات نقض دليل است تا مدعا و يا نوعي تبيينگري در روايتي موسع از مفهوم خشونت است. اما باز هم سخن اين است كه تجميع همه اقدامات، تصميمات و كنشهاي معطوف به سلامت جسمي، حيثيت گروهي و ارزشهاي ذهني زير "مفهوم خشونت منهاي فرهنگ"، سخت قابل مناقشه است.
مگر نه اين است كه در ارتكاب خشونت، حتما دو طرف وجود دارد كه طرف خشونتورز خود را محق و مشروع و قرباني خود را مستحق مجازات و طرد و تحقير ميداند. زيربناي اين رفتار خشونتبار، ناگزير نظامي از باورهاي ذهني است كه به فرمان آن نظام ذهني، شليك به مغز قرباني، موجب تسلاي خاطر گروهي پرشمار ميشود. بنابراين اگر اين مبحث را خلاصه كنيم جان كلام اين است كه اولا خشونت، فقط محدود و معطوف به جسم و صور فيزيكال طرفين نيست ثانيا موضوعاتي مانند هويت، حيثيت، لياقت، باور، برداشت و شخصيت نيز ميتواند آماج خشونت باشد ثالثا فرهنگ (به معناي نظامي از باورهاي جمعي كه به كنشهاي گروه معنا ميدهد) نهتنها در توجيه يا نفي خشونت بيطرف نيست كه در عداد مهمترين مخازن و ذخاير توجيهگر خشونت/ مدارا است.
2- تقسيم خشونت به دو نوع سكولار- ديني، راهزني و گمراهي است
همان گونه كه دكتر مجادهدي هم در چكيده مباحث خود ارائه كرده است، خشونت بر دو نوع است؛ خشونت سكولار كه به روايت نظريههاي غرب معاصر، در قالب قانون ارائه ميشود و خشونت ديني كه مطابق شريعت و در راستاي رسالت ديني، بروز مييابد. من گمان ميبرم و رفتهرفته اين گمانم به يقين نزديك ميشود كه اين تقسيمبندي دقيق نيست و خشونت به محض اينكه خردمندانه اعمال ميشود سكولار شدن آن آغاز ميشود. به عبارت ديگر، دليل صدور حكم خشونت، صرفا ديني يا صرفا سكولار نيست و هستند جرايم پرشماري كه سكولارها و دينداران، هر دو گروه آنها را جرم/ گناه ميشمارند. كار خلاف نظم اخلاقي و وجدان، جرمي است كه ديندارآن ان را گناه مينامند و آنچه دينداران حرامش كردهاند ميتواند در قاموس سكولارها، غيرقانوني يا جرم باشد. از آن گذشته، مگر ميتوان تمام افعال بشر را به دو دسته ديني و سكولار تقسيم نمود، من بر اين باورم كه از لحظهاي كه فرد ديندار، شروع به نتيجه بندی و مآل اندیشی ميكند، پروژه سكولاريزاسيون آغاز ميشود و لحظهاي كه يك فرد سكولار قامت به اعاده نظم ميبندد كاري ضدديني مرتكب نميشود بلكه هم ديندار و هم سكولار هر دو در چهارچوب يك مطالبه عمل ميكنند: مطالبه زيست بيضرر و آرام.
3- صنعت خشم يا صنعت خشونت
در ادامه بند اخير، پاسخ به اين پرسش نيز ميتواند مفيد باشد: گروهي مانند داعش را در نظر بگیريد كه مامورانش در بازارهاي موصل ميچرخند و فراريان از ماليات يا جوانان مشكوك به ارتكاب محرمات را فيالفور مجازات ميكنند. اين گروه خلبان اسير را با تلاوت آياتي از قرآن مجيد به آتش ميكشند يا اسيران كرد را داخل يك قفس آهنين، صد ساعت در آب نگه ميدارند و غرق ميكنند. نمونههاي مجازات به سياق داعش را بسيار ديده و شنيدهايم و تجسم آنها بيشتر از روايتشان به فهم موضوع كمك ميكند. در آن صحنه مشهوري كه تبعه انگليسي، خنجر بران و براق خود را بر حلقوم اسير امريكايي ميگذارد و به فاصله چند ثانيه ، سر او را از تن جدا ميكند، ما نه شاهد خشونت سكولار (قانون پايه) هستيم و نه شاهد خشونت ديني (دينبنياد)، بلكه نظارهگر صحنهاي هستيم كه من اسم آن را "صنعت خشونت" ميگذارم. در صنعت خشونت، خشونت عرياني كه اعمال ميشود نه به حكم دين است و نه به فرمان دادگاه! بلكه انتخاب اين قسم خشونتورزي در ملأ عام و مخابره آن به ميليونها بيننده كنجكاو، نوعي عمل عقلاني (معطوف به نتيجه) و صنعتي حساب شده ميباشد. بدين مضمون كه قوه عاقله داعش با علم به اينكه در جهان معاصر هيچ مشروعيت و حقانيتي وجود ندارد، دست به تفكري انتحاري زده، ذخيره عظيم خشم را به خدمت ميخواند و با نمايش مجازاتهاي محيرالعقول، مخاطب را در مقابل دو گزينه قرار ميدهد: تسلیم يا مرگ به فجيعترين وضع قابل تصور. اين قسم خشمها را نميتوان عاري از تاثير فرهنگ و عقلانيت سياسي فهم كرد. اين خشم نوعي صنعت است براي ايجاد ارزش افزوده و در كارخانهاي به نام دين.
4- تكملهاي ديگر در خشونتپژوهي
با اينكه تبار خشونت را دقيقا ميتوان تا مرگ قابيل رصد كرد اما اين تبارشناسي كمكي به فهم خشونت چندلايهاي امروزين نميكند. چراكه امروز با تورم امر سياسي، پايان حيات امر خصوصي- شخصي و زندگي ناگزير همگان در جامعهاي تحت مراقبت (Survillence Society)، انواع نوپديد و چندلايهاي از خشونت را ميتوان شناسايي و لايهبرداري كرد. من براي جلوگيري از اطناب غيرضروري و از منظري انديشهشناختي، به صورت تيتروار سه گزاره (احيانا كليدي) را خاطرنشان ميسازم.
5- امروزه؛ فرادستان، يگانه آمران خشونت نیستند!
مدتي مديد خشونتورزي در انحصار فرمانروايان قاهر، اربابان، پدران، صاحبان ثروت، زورمندان محلي و كلا فرادستان بود. اما اكنون با فربه شدن مفهوم و مضمون خشونت، زيردستان هم ميتوانند خشم رواني و خشونت گفتاري كرداري خود را ابراز كنند و به دلايلي تكنيكي و ذهني، اين ابراز بسيار موثرتر هم خواهد شد. اعتصاب، نافرماني، سكوت، اعتراض و همكاري ناقص همگي به تناسب پيچيدگي زندگي مدرن رشد يافتهاند.
6- بدن، محسوسترين و در عين حال كماثرترين عرصه برای اعمال خشونت است!
به صورت معمول، عاملان خشونت، يا بدن را مجروح و معدوم ميكنند يا اعتبار رقيب را مخدوش ميسازند و يا به شيوهاي پيچيده به طرد و دستكاري گفتمان رقيب مبادرت ميورزند. مجازات جسمي يا حمله به تماميت بدني/ ارضي، كار سربازان و گماردههاي زورمندي است كه كارشان انقياد است اما با رونق راهبردهايي چون بياعتبارسازي (Decriditing) و رسواسازي (shaming)، اكنون تكنولوژي سياسي خشونت پيشرفت كرده و خشونت نيز بسان عملياتي رزمي! فرماندهان فكري، اتاق فكر، مهندسين و اقناعگران خود را ميطلبد. خشونت مدرن، بلوغيافتهترين نوع خشونت است كه ابژههايش را نه به ترغيب و كيفر كه با اغوا و طراحي ترجيحات، همسو ميسازد. اين قسم بسيار پيشرفته از خشونتورزي را "خشونت ساختاري" مينامند كه طي آن نوكران و مريدان و فرادستان، طول عمر و سلامتي اربابان، مراد و فردوستان خود را آرزو ميكنند.
7- استبداد ساعت: قسم مهمي از خشونت، ذاتي مدرنيته است!
جورج وودكاك (نويسنده كتاب معروف آنارشيسم) حدود 45 سال پيش مقالهاي نوشت به عنوان استبداد ساعت! به باور وودكاك، فرد مدرن به خلاف يونانيان باستان يا گلهداران عرب، موفق شده است زمان- آگاه شود و زمان، ماده خام صنعت و كسب و كار شده است! در چنين گردونهاي، كارها و برنامهها به فرمان ساعت، نظم داده ميشوند و انضباط به فضيلت فرد مدرن بدل ميگردد. به روايت وودكاك، «پابهپاي اين وابستگي بندهوار به زمان مكانيكي كه موذيانه در ميان تمامي طبقات در قرن 19 شيوع يافت، انضباط سخت و تباهيآور نيز رشد كرد... غذا خوردنهايش شتابزده، چپاندن خود به قطار يا اتوبوس و بسياري از الزامات دشوار ديگر، سلامتي جسم و روان را چنان فرسوده است» كه فرد مدرن، ساعت را خداي قهار و انضباط را رسالت و هنري والا ميبيند. گرايش به اوقات بيزمان و دور از تيكتاك ساعت (مانند مصرف مواد مخدر، ميخوارگي، عشقهاي هوسبار، تخيلات بيزمان) در دنياي مدرن، آرزويي وسوسهبار شده است. اين گرايش به رهايي از استبداد ساعت، ناشي از وقوع يك تغيير بنيادين است: در نظم يونان باستان، بشر كار ميكرد تا اوقات فراغتی كيفي داشته باشد اما اينك استراحت ميكند و مرخصي ميگيرد تا بيشتر كار و توليد كند. به نظر من، هر تفحصي در باب خشونت، بدون تامل در اين اركان و بطون، كاري از پيش نخواهد برد. سخن از ريشهكني خشونت، نوعي خدعه براي اعمال خشونتي ديگر است و فرد مدرن، ناگزير با هر گامي كه برميدارد به تكثير خشونت كمك ميكند. درست مانند فردي كه محكوم است در اتاقي محبوس شود و پس از نقاشي تمام اشياي موجود در اتاق رها شود. ميدانيد او چه زماني ميتواند از اين حبس محترمانه خارج شود؟ هيچ وقت! براي اينكه او بايد تمام اشيا را نقاشي كند از جمله خودش و نقاشياش را. پس با هر خطي كه ميكشد ناگزير كار خود را زيادتر و زيادتر ميكند. بنابراين هرجا و هرگاه كه سخن از شناخت و تحديد خشونت ميرود ميتوان بوي رهايي را حس نمود وگرنه شعار دفن خشونت، آن هم به دست خشونتكاران، سرابي بيش نيست.
نویسنده
قدیر نصری
قدیر نصری از شهریور 1399 رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه ، ناظر علمی گروه مفاهیم و متن های اساسی در خاورمیانه شناسی است. وی دانش آموخته اندیشه سیاسی از دانشگاه تربیت مدرس و هم اکنون دانشیار اندیشه سیاسی کاربردی در دانشگاه خوارزمی تهران است.