گفت‌وگوی عصر اندیشه با دکتر کیهان برزگر، استاد روابط بین‌الملل

عصر ائتلاف‌ها گذشته است

نوع مطلب: گفتگو

 

به‌عنوان مطلع بحث اگر بخواهیم از منظر تئوریک به منطقه خاورمیانه بنگریم، به نظر حضرتعالی در حال حاضر چه نظم و الگویی بر تعاملات کنشگران منطقه حاکم است و کدام نظریه‌ روابط بین‌الملل بهتر از بقیه می‌تواند تبیین‌کننده وضعیت کنونی باشد؟

 

به نظرم اکنون منطقه یک دوره انتقال سیاسی جدی را طی می‌کند و لذا شاید نتوان یک نظریه خاص و واحد را برای تحلیل و تبیین تحولات آن نام برد. قوی‌ترین نظریه‌ای که مبنای بسیاری از تحلیل‌های منطقه‌ای هم هست، نظریه واقع‌گرایی است که در آن بازیگران قدرتمند منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای اکنون برمبنای خودیاری و منافع‌محوری و در یک محیط رقابت‌گونه برای تأمین منافع حداکثری خود تلاش می‌کنند. البته در کنار واقع‌گرایی می‌توان به نظریه سازه‌انگاری نیز اشاره کرد که برمبنای آن یک دعوای هویتی، ارزشی و ساختار-کارگزاری درون منطقه درحال شکل‌گیری است و ساختار منطقه‌ای به‌گونه‌ای کارگزاری یعنی دولت‌ها را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. در این شرایط، دولت‌ها با توجه به مسائل مربوط به تأمین منافع ژئوپلیتیک و حتی منافع ارزشی‌شان مجبورند از کشوری به کشور دیگر رفتارهای متفاوتی داشته باشند. مثلاً نوع نگاهی که جمهوری اسلامی به ساختار قدرت در عراق دارد، بسیار متفاوت از نگاه آن به سوریه است. لذا این نظم ساختاری بر رفتار کارگزار (دولت جمهوری اسلامی) تأثیر می‌گذارد و منجر به این می‌شود که ما دو سیاست متفاوت در عراق و سوریه داشته باشیم. همچنین نگاه ترکیه مثلاً به مسائل کردی در عراق و سوریه از زاویه امنیت ملی این کشور متفاوت است. یا اکنون نگاه عربستان به مسائل سوریه و یمن تغییر کرده و سعودی‌ها تحت‌تأثیر فشارهای ساختار قدرت منطقه‌ای دیگر در سوریه آن‌چنان فعال نیستند و بیشتر بر بحران یمن متمرکز شده‌اند که همزمان به یک مسئله حیاتی امنیت ملی و هویتی - ارزشی برای ولیعهد جوان این کشور یعنی محمد بن سلمان تبدیل شده است. چون عقب‌نشینی از اهداف اعلام‌شده یا شکست احتمالی در آن می‌تواند آینده حکومت وی در عربستان را تحت‌تأثیر جدی قرار دهد.

 

در این میان، نظریه‌ای که برای تحلیل تحولات منطقه‌ای واقعاً در حالت رکود قرار گرفته، نظریه لیبرالیسم است، چون هم‌اکنون مسائل اقتصادی مربوط به اهمیت بازار آزاد، دموکراسی، حقوق بشر و به‌طور کلی اندیشه‌های مربوط به منفعت‌های سیاسی - اقتصادی، وابستگی متقابل و ضرورت جهانی‌شدن شدیداً تحت‌تأثیر مسائل سیاسی- امنیتی و منافع‌محورِ کشورها قرار گرفته و هر کشوری به فکر منافع خود و تلاش برای پر کردن خلا‌ءهای ژئوپلیتیک حاصل از انتقال سیاسی جاری در منطقه و دفع تهدیدات امنیتی است. مثلاً اگر رفتار ایران و ترکیه را در نظر بگیرید، می‌بینید به‌نوعی به هم شبیه هستند؛ هر دو کشور می‌خواهند بر رویکردهای مستقل سیاسی- امنیتی خود تمرکز داشته باشند. البته ترکیه بیش از ایران اقتصادمحور است زیرا حفظ رشد اقتصادی ترکیه برای اردوغان از لحاظ حفظ آرای سیاست داخلی بسیار اهمیت دارد، اما با این حال ارزش‌های ایدئولوژیک و ذهنی اردوغان، یعنی گرایش اخوانی و نوعثمانی‌گرایی هم بر نوع نگاه سیاست خارجی‌اش بسیار ‌تأثیرگذار است. یعنی ترکیه همواره می‌کوشد بازوهای سیاسی- اقتصادی خود در منطقه را نیرومند سازد. یا یک مثال دیگر در مورد بازیگران فرامنطقه‌ای رفتارهای پوتین و ترامپ است که بیشتر امنیت‌محور و نه اقتصادی و برگرفته از نگاه‌های ارزشی آن‌ها نسبت به چگونگی هدایت بازی در منطقه برای تأمین منافع ملی و برقراری تعادل در جایگاه سیاست جهانی این دو کشور است.

 

پس به صورت خلاصه می‌توانم بگویم برای تحلیل وضعیت کنونی منطقه نظریه واقع‌گرایی همچنان حاکم است، نظریه سازه‌انگاری هم در قالب بحث ساختار و کارگزار قابلیت تبیین دارد، اما همان‌طور که اشاره کردم، دوران رکود و افول دیدگاه‌های لیبرالیستی است. ممکن است در آینده‌ که وارد دوران پسامنازعات شویم و بحران‌ها سر و سامانی پیدا کنند و سهم اقتصاد در معادلات منطقه افزایش یابد، بار دیگر نگاه‌های لیبرالی تقویت شود. ولی هم‌اینک که در متن بحران‌های پیچیده‌ چندلایه‌ای مثل ظهور داعش، تضعیف نهادهای قدرت و سیاست در جهان عرب، مسئله چگونگی تداوم حکومت‌های فراگیر و شکل‌گیری گروه‌های جدید سیاسی در آرایش قدرت کشورها مثلاً در عراق، سوریه و یمن و غیره و واکنش‌های احتمالی قدرت‌های جهانی به این تحولات هستیم، محوریت با مسائل سیاسی - امنیتی و ژئوپلیتیک است.

 

برای مثال دقت کنید که همین روی کار آمدن ترامپ پیچیدگی‌های جدیدی در منطقه ایجاد کرده است. ازجمله این‌که از زمان حضور ترامپ در کاخ سفید، تحول عمده‌ای در سیاست آمریکا نسبت به اسرائیل صورت گرفته و آمریکا به خواسته‌های رژیم اسرائیل مانند ایجاد سفارت در قدس بهای بیشتری داده و لذا نقش اسرائیل در معادلات منطقه به‌گونه‌ای تقویت شده است و همین مسئله، تغییر در نگاه روسیه به روابط خود با اسرائیل و ایران را به دنبال داشته است که قضایای مربوط به جنوب سوریه و درخواست روسیه از ایران برای خویشتن‌داری بیشتر از جلوه‌های آن است.

 

در نتیجه ما شاهد یک دوران گذار و انتقال سیاسی هستیم که البته نمی‌توان صفت بی‌نظمی بر آن اطلاق کرد اما وضعیت به‌گونه‌ای است که ساختار منطقه بر کنش‌های دولت‌ها تأثیر می‌گذارد تاجایی که آن‌ها نمی‌توانند راهبرد کلان استراتژیک برای خود تعریف کنند و بیشتر مجبورند منافع و امنیت خود را به صورت انتقالی و مرحله به مرحله تأمین نمایند و خود را با شرایط موجود سازگار و منطبق سازند. این وضعیت آشکارا در مورد ترکیه و ایران قابل مشاهده است که نمونه آن رفتارهای زیگزاگی ترکیه بود که ابتدا با روسیه و ایران درگیر شد، بعد نسبت به بهبود مناسبات با هر دو اقدام کرد و وارد روند آستانه و کنفرانس سران سه کشور شد. یا ایران با اتصال امنیت ملی خود به امنیت منطقه و تعریف مفهوم ضرورت «پیشگیری» از تهدید و افزایش ارزش بازدارندگی در منطقه می‌کوشد جایگاه خود را در توازن قدرت منطقه‌ای سازگار کند. این امر به‌ویژه برای کشورمان در شرایط بروز تنگناهای جدید ژئوپلتیک از جمله شکل‌گیری ائتلاف ضد ایرانی با رهبری سعودی در منطقه و محدودیت‌های اقتصادی ناشی از خروج ترامپ از توافق هسته‌ای بسیار مهم است. در این دوران انتقال سیاسی، کنشگری مانند عربستان نیز در جست‌وجوی نظم گمشده خود است و سیاست‌ جدیدی را در پیش گرفته که البته در میزان موفقیت آن ابهام وجود دارد.

 

بنابه تعریفی که از منطقه خاورمیانه دارید، آیا روسیه را یک بازیگر متعلق به منطقه مانند ایران، ترکیه و عربستان می‌دانید یا یک کنشگر فرامنطقه‌ای مانند آمریکا؟

 

نگاه راهبردی روسیه این است که فضای سیاسی واقتصادی بین دریای سیاه و مدیترانه، دریای خزر و خلیج فارس را به‌گونه‌ای با اتخاذ یک رویکرد استراتژیک پر کند. این به معنای بازگشت به سیاست‌‌های قدیمی روس‌ها مبنی بر دستیابی به آب‌های گرم نیست بلکه روس‌ها از منظر استراتژیک معتقدند به‌تدریج به این نتیجه می‌رسند که باید روابط خود را با کشورهای جنوبی بر یک مبنای راهبردی قرار دهند. مثلاً روسیه خواهان حفظ نفوذ سنتی خود بر همسایگان جنوبی مانند آذربایجان، گرجستان و ارمنستان است که آنان را جزو منظومه «خارج نزدیک» خود می‌داند. کما این‌که تلاش‌هایی از سوی غرب برای پیوستن این کشورها به ناتو صورت پذیرفت اما روسیه قویاً مخالفت ورزید و این مناطق را خط قرمز خود اعلام کرد. یا تحولات اوکراین و سیاست محکم روسیه هم در همین راستا است. یکی از اهداف راهبردی روسیه در سوریه این است که محیط فعلی منازعه را از منطقه دریای سیاه و شرق مدیترانه به مناطق جنوبی و غربی این دریا و در مرحله بعد به درون اقیانوس اطلس یعنی حوزه سنتی نفوذ غرب و ناتو بکشاند.

 

از این حیث وضعیت روسیه را باید میانه یک بازیگر منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای دانست. یعنی از طریق این مناطق واسط، با خاورمیانه متصل می‌شود. لذا می‌توان گفت صرفاً بحران سوریه نیست که روسیه را به کنشگری بیشتر در منطقه واداشته بلکه این نگاه استراتژیک روسیه و پوتین است که خود را نیازمند ائتلاف‌‌های منطقه‌ای می‌بیند. یعنی یک نوع منطقه‌گرایی جدید در نگاه روسیه در حال تقویت شدن است که امنیت و رشد اقتصادی را در تقویت ایده‌های اتصال منطقه‌ای برای ارتقاء جایگاه جهانی دنبال می‌کند.

 

به همین ترتیب روس‌ها در منطقه شرق دور یعنی نواحی ماورای سیبری نیز مدتی است به صورت جدی فعال شده‌اند و تعاملات  اقتصادی خود را با کره و چین و ژاپن شدیداً افزایش داده‌اند. در بخش‌ جنوبی خزر، روسیه ایران را به‌مثابه کشوری می‌نگرد که از لحاظ راهبردی باید با آن اتصال اقتصادی داشته باشد که این هم به رشد اقتصاد و هم به تأمین امنیت روسیه کمک می‌کند. به‌ویژه که طی سال‌های اخیر متعاقب تحریم‌های اعمال‌شده از سوی غرب، روس‌ها رویکردی آسیایی به امنیت و ثبات خود دارند و توجه بیشتری به سازمان شانگهای و کشورهای آسیا مانند ایران، هند، چین و حتی ژاپن نشان داده‌اند. به بیان دیگر شاهد نوعی تقویت اندیشه­های ادغام منطقه‌ای در نگاه راهبردی روسیه برمبنای صادرات انرژی و همکاری‌های دوجانبه و چندجانبه تجاری هستیم. پس بی‌شک روسیه کشور مهمی در آینده منطقه قملداد می‌شود و در عرصه سوریه نیز نشان داد که می‌تواند با طرف‌های مختلف بحران از ایران و ترکیه گرفته تا عربستان و اسرائیل تعامل داشته باشد. این سیاست‌ها حاصل یک نگاه راهبردی خاص در روسیه است که امروز پوتین طلایه‌دار آن محسوب می‌شود.

 

به نظر شما روسیه چه تصویری از خود برای حال و آینده ترسیم کرده است؟ آیا روسیه در پی هژمونی اوراسیا است و آیا ورودش در معرکه سوریه و تحولات خاورمیانه با همین راهبرد هژمونیک ارتباط دارد یا این‌که صرفاً خود را یک قدرت بزرگ می‌بیند که می‌خواهد از حضور و نفوذش در خاورمیانه به‌عنوان ‌کارتی برای چانه‌زنی با غرب در محیط اطراف خود بهره گیرد؟

 

به نظر من هر دو می‌تواند باشد. روسیه تمایل دارد محیط امنیتی خود را در اوراسیا تثبیت کند و نفوذش را گسترش دهد. این نفوذ هم الزاماً فقط نظامی نیست. برخلاف بوروکراسی غربی که روسیه را دگرِ خویش می‌پندارد، روسیه الزاماً خود را در ضدیت با غرب تعریف نمی‌کند و در پی تعامل است اما در عین حال به کشورهای غربی اجازه نمی‌دهد وارد حوزه نفوذ آن شوند. روس‌ها در منطقه وسیع اوراسیا که از اروپا تا آسیا امتداد دارد، در طول تاریخ یاد گرفته‌اند چطور حکومت‌داری کنند. اداره کردن کشوری با این وسعت با یک نظم واحد کار آسانی نیست. لذا امروز مدل روسیِ حکومت کردن که ویژگی‌های خاص خود را دارد در روابط بین‌الملل مطرح می‌شود. شما نمی‌توانید مدل روسی را با هیچ مدل دیگری مقایسه کنید. کاری که هم‌اکنون روسیه انجام می‌دهد این است که اولاً تثبیت امنیت و رشد اقتصادی و به طور کلی افزایش سایز قدرتش را در منطقه اوراسیا در اولویت قرار دهد و ثانیاً از ابزارهای دیگر بهره گیرد تا بتواند ظرفیت چانه‌زنی خود را در سیاست جهانی برای بی‌اثر کردن تحریم‌های غرب و افزایش رشد اقتصادی خود ارتقا بخشد. روسیه می‌کوشد بین این دو هدف تعالی ایجاد کند.

 

با ورود ترامپ به کاخ سفید برخی پیش‌بینی می‌کردند آمریکا سیاست نزدیکی به روسیه را برای ایجاد یک ائئلاف موازنه‌گر در مقابل چین در پیش خواهد گرفت و برخی دیگر نیز معتقد بودند ممکن است شاهد ائتلاف آسیاییِ چین و روسیه در مقابل غرب باشیم. پیش‌بینی شما از صف‌بندی‌ها و ائتلاف‌های آتی بین سه قدرت اصلی نظام جهانی چیست؟

 

به‌نظرم هیچ ائتلافی میان این سه قدرت شکل نخواهد گرفت و هرکدام راه مستقل خود را خواهند رفت. چین نسبت به آمریکا حساسیت و احتیاط خاصی دارد. چینی‌ها در رویکرد استراتژیک خود نیازمند این هستند که حداقل تا ده سال دیگر با آمریکا به صورت چراغ‌خاموش رفتار کنند تا به رشد اقتصادی‌شان لطمه‌ای وارد نشود. چین به دنبال منازعه با آمریکا نیست، هرچند ممکن است مسائلی در حوزه حاکمیتی چین مانند تایوان یا جزایر دریای چین جنوبی پیش بیاید که حساسیت‌هایی میان دو طرف ایجاد می‌کند و چین را به واکنش و اعمال حاکمیت وامی‌دارد. لکن در حوزه تجارت جهانی چین فوق‌العاده محتاط است تا رشد اقتصادی‌اش آسیبی نبیند.

 

طبیعتاً نگاه روسیه به آمریکا با نگاه چین متفاوت است. روسیه فکر می‌کند آمریکا یک ائتلاف نظامی سنتی به نام ناتو دارد و می‌‌خواهد دامنه نفوذ آن را گسترش دهد. از لحاظ ارزشی و هویتی هم روسیه آمریکا را تنها قدرتی می‌داند که قادر به تهدید و تضعیف «دولت روسی» در قالب تهدید نظامی و تغییر یا تضعیف رژیم با ابزار تحریم‌ها و فشار از طریق نهادها و سازمان‌های جهانی است. بر همین مبنا، روس‌ها هم یک استراتژی ضد نفوذ آمریکا را در بوروکراسی حکومتی خود توسعه داده‌اند. مثلاً در بحران سوریه، روس‌ها دائماً بر ابعاد و ضرورت احترام به حاکمیت سیاسی دولت‌ها و اصل عدم‌مداخله در امور داخلی کشورها، ضرورت حل مسالمت‌آمیز اختلاف‌ها و احترام به تمامیت ارضی کشورها تأکید می‌کنند.

 

وقتی ترامپ بر سر کار آمد، چندان دشوار نبود که پیش‌بینی کنیم ادعاهای او مبنی بر نزدیکی با روسیه و پوتین جایگاهی در بوروکراسی آمریکایی نخواهد داشت و دولت عمیق در برابر او مقاومت خواهد کرد. دقیقاً به همین دلیل بود که دیدیم ترامپ پس از دیدار با پوتین در هلسینکی فنلاند، پس از یک هفته مجبور شد دیدگاه‌های خود را تعدیل کند چراکه بوروکراسی، رسانه‌ها و اتاق‌های فکر به او هجمه آوردند چون بوروکراسی آمریکا، راهبرد امنیت ملی، سیستم‌های اطلاعاتی، نیروی‌های نظامی و موشک‌های قاره‌پیما همه و همه سال‌ها است در قبال اتحاد شورویِ دیروز و روسیه امروز آرایش گرفته است و این آرایش قرار نیست به‌یک‌باره با آمدن شخصی مثل ترامپ تغییر یابد. اما بوروکراسی روسیه الزاماً برمبنای مشابهِ ضدیت با آمریکا طراحی نشده است. روسیه می‌خواهد به نوعی آمریکا را در خود جذب کند و از این حیث بسیاری آمدن ترامپ را به نفع روسیه می‌دانستند. خود پوتین نیز ترامپ را بر کلینتون ترجیح می‌داد چون کلینتون بر مبنای بوروکراسی دولت عمیق عمل می‌کرد و به نظرات اتاق‌های فکر آمریکا توجه بیشتری داشت اما سردرگمی‌ای که ترامپ با رفتارهای معامله‌مسلک و ساده‌انگارانه خود ایجاد می‌کند اکنون به نفع روسیه است.

 

بنابراین همان‌طور که گفتم، معتقدم ائتلافی بین دو کشور علیه کشور سوم شکل نخواهد گرفت چون هرکدام از این سه، رویکردهای استراتژیک ویژه خود را دارند. چین در پی یک رشد اقتصادی جهانی است و حتماً می‌خواهد تا چند دهه دیگر از آمریکا نیز پیشی بگیرد، آمریکا می‌خواهد جایگاه خود را به‌عنوان قدرت برتر و رهبر جهانی تثبیت ‌کند و روسیه در این میان نگاهی امنیتی و استراتژیک به مسائل جهانی دارد و ممکن است فعلاً اقتصاد برایش در اولویت نخست نباشد بلکه روس‌ها رفته‌رفته و به صورت تدریجی می‌خواهند این انتقال از ذهنیت استراتژیک و امنیت‌محور به ذهنیت اقتصادمحور را انجام دهند و از تمامی ظرفیت‌ها در محیط اطراف خود بهره گیرند. زیرا اگر روسیه نتواند یک ائتلاف و همخوانی میان منابع خود و نگاه سیاست جهانی‌اش ایجاد کند، به تجربه تلخ شکست شوروی دچار خواهد شد. پس گرایشی به اقتصادمحوری در روسیه در حال شکل‌گیری است اما همچنان قوی نیست.

 

به‌هرحال به‌نظرم عصر ائتلاف‌ها در جهان به مفهوم جنگ سردی آن گذشته است، هرچند گرایش‌ها و تمایلات سیاسی دولت‌ها به یکدیگر برای حفظ منافع خود همچنان وجود دارد. مثلاً چین در شورای امنیت به طور طبیعی دنباله‌رو روسیه است. لذا شاهد هستیم در بحران سوریه نگاه چینی به نگاه روسی قرابت بیشتری دارد. زیرا چین روسیه را قابل‌اعتمادتر از غربی‌ها تصور می‌کند. چین هم مانند روسیه به دنبال ثبات در خاورمیانه است چون ثبات در خاورمیانه برای تضمین جریان انرژی به‌عنوان موتور محرک اقتصاد چینی ضرورت دارد. در نتیجه، چین از زاویه نگاه اقتصادمحور خود سیاست‌های مسکو را ترجیح می‌دهد. یا روسیه با سیاست‌های انحصارگرای آمریکا علیه ایران در مسائل منطقه‌ای و اعمال تحریم‌های اقتصادی مخالف است، چون آن را به ضرر منافع خود می‌بیند. حتی اروپایی‌ها هم برای تقویت اندیشه چندجانبه گرایی به مخالف با سیاست‌های دولت ترامپ ازجمله خروج از برجام پرداخته‌اند و آن را اساساً ضد فلسفه صلح جهانی می‌دانند.

 

به نظر شما آیا طی سال‌های گذشته نگاه روسیه به ایران تغییری کرده است؟ آیا روسیه اکنون ایران را به چشم یک مؤتلف راهبردی درمنطقه می‌بیند یا همچنان ایران را در حکم یک کارت بازی برای امتیازگیری از غرب قلمداد می‌کند که در صورت لزوم حاضر به معامله با اروپا و آمریکا بر سر آن نیز هست؟

 

در پاسخ به سؤال شما باید دو نکته توجه کرد. نخست این‌که ما در زنجیره‌ روابط بین‌المللی‌مان قاعدتاً باید با کشورهایی که در اقتصاد و سیاست جهانی دارای نقش و نفوذ هستند تعامل معقولی داشته باشیم. البته داستان رابطه با آمریکا متفاوت است. زیرا آمریکا نه‌تنها به دلایل ایدئولوژیک و تاریخی با ما خصومت دارد بلکه از آن‌جایی که ژست رهبری جهانی را به خود می‌گیرد، طبیعتاً نمی‌تواند رفتار کشورهایی مانند ایران را که می‌خواهند سیاست‌هایی مستقل داشته باشند تحمل کند. آمریکایی‌ها معتقدند کشورها یا با ما هماهنگ هستند و یا ما از طریق فشارها و تحریم‌ها و ابزارهای دیگر آن‌ها را به‌گونه‌ای متعادل می‌کنیم که حداقل منافع ما را به مخاطره نیندازند. به‌نظرم کشورمان باید زنجیره روابط با قدرت‌های مختلف از اروپا گرفته تا چین، روسیه، هند، ترکیه و... را حفظ کند و هیچ‌گاه نباید چنین نگاهی داشته باشیم که اگر به سمت چین یا روسیه برویم، این به ضرر روابط با اروپا است. اتفاقاً به نظر من حفظ روابط متناسب با اروپا می‌تواند ارزش راهبردی ایران را در نوع نگاه روسیه یا چین بالا ببرد. چون اگر چین و روسیه احساس کنند ایران غیر از پیوندهای همه‌جانبه با آن‌ها گزینه دیگری در اختیار ندارد، به صورت طبیعی ممکن است درصدد حداکثری کردن منافع و مطالبات خود از کشورمان برآیند.

 

دوم این‌که ما به‌طور کلی باید رویکرد ائتلاف‌محور و تکیه کامل بر دیگران، اعم از غرب یا شرق را در اندیشه‌های تئوریک و سیاست‌گذاری خود کنار بگذاریم و روی پای خود بایستیم. یعنی ما باید سایز قدرت ملی خود را تقویت نموده و آسیب‌پذیری‌مان را از درون کم کنیم. بحث ائتلاف با روسیه یا چین یا اروپا در عمل نمی‌تواند محقق شود، چون هریک از این قدرت‌ها در پی منافع خودش است. در واقع، مقیاس طبیعی در تعیین میزان روابط ما با این کشورها همان عیار قدرت ملی است.  

 

لذا من اعتقاد چندانی به موفقیت سیاست ائتلاف‌سازی در سطح بین‌المللی ندارم و معتقدم با هر کشوری که بتواند به‌عنوان یک قدرت مستقل با ایران وارد گفت‌وگو شود می‌توان رابطه متعادل برقرار کرد. اصولاً روابط بین‌الملل کنونی نگاه به این طرف یا آن طرف را نمی‌پذیرد. براین اساس، جمهوری اسلامی نباید در جستجوی ائتلاف به‌ویژه با قدرت‌های جهانی علیه کشور ثالث به‌ویژه در سطح منطقه‌ای باشد، بلکه باید روابط دوجانبه و حتی سه‌جانبه خود را تقویت نموده و امنیت و منافع خود را در سایه وجود ثبات در حوزه همسایگی‌اش جست‌وجو کند. وقتی در منطقه خود و در حوزه همسایگی‌مان قوی و عنصر ثبات‌بخش باشیم، دیگران خواهان روابط همه‌جانبه و عمیق‌تر با ما خواهند شد. وقتی چینی‌ها، روس‌ها، اروپایی‌ها و دیگران به این درک برسند که از قبال تقویت روابط با ایران نفع می‌برند، حتماً به کشورمان نزدیک‌تر می‌شوند.

 

البته طی سال‌های اخیر می‌توان تغییری را در نگاه روسیه به سوی ایران مشاهده کرد. در جریان مذاکرات هسته‌ای روس‌ها به این فکر افتادند که نکند توافق هسته‌ای منجر به تمایل ایران به سمت منظومه غرب شود. لذا آن‌ها با یک نگاه استراتژیک کوشیدند روابط خود را با ایران در حوزه مشارکت راهبردی تقویت کنند. یعنی نگرانی از بابت گرایش ایران به غرب منجر به تغییر نگاه روسیه شد. زیرا روسیه یک قدرت بزرگ است و با قدرت بزرگِ دیگر سرشاخ نمی‌شود بلکه سعی می‌کند تعامل خود را با قدرت منطقه‌ای افزایش دهد تا از نفوذ قدرت بزرگ در حوزه‌های امنیتی خود بکاهد. در اول بحث هم گفتم، روس‌ها یک نگاه راهبردی دارند و می‌خواهند با یک نوع ادغام منطقه‌ای بین دولت‌های میان دریای سیاه، مدیترانه، دریای خزر و خلیج فارس و در حوزه‌هایی همچون مبارزه با تروریسم، مسائل استراتژیک، اتصال اقتصادی و اتصال انرژی، منافع خود را متعادل سازند. بنابراین نگاهشان به ایران به‌تدریج به یک نگاه راهبردی تغییر می‌کند. چون ایران واقعاً یک دولت قوی با سابقه تاریخی در این گستره جغرافیایی و نقطه اتصال زیرمنطقه‌های مختلف و به‌ویژه اتصال به شبه قاره هند از طریق خلیج‌ فارس است. این تغییر موضع و نگاه روسیه، بحث‌های جدیدی را در سطح سیاست داخلی ما ایجاد کرده که تا کجا باید با روسیه جلو برویم و پرونده این بحث همچنان باز است و موافقان و مخالفانی دارد.

 

باید توجه داشت که روسیه واقعیت جدید نظام بین‌الملل است زیرا یک کشور بزرگ است که با اتکا به بزرگی خود می‌تواند در شرایط تحریم‌ها و دشواری‌ها به ما کمک کند. اما به دلیل وجود آن ذهنیت‌های تاریخی، ایرانی‌ها با اعتماد به نفس به روسیه نمی‌‌نگرند و همواره نگران هستند که مبادا روسیه منافع ایران را به نفع خود قربانی کند. به‌نظرم این نوع نگاه به نقش روسیه از لحاظ متدولوژی روابط بین‌الملل کاملاً اشتباه است. آن‌چه که مهم است این‌که روس‌ها به ایران به‌عنوان یک دولت ملی قوی احترام می‌گذارند و حس تهدید استراتژیک از آن ندارند. ایران هم به صورت عمومی آن حس تهدیدی را که نسبت به آمریکا دارد، نسبت به روسیه ندارد.


ما هیچ‌وقت نگران نیستیم که روسیه به ایران حمله نظامی کند یا در پی تغییر رژیم ما باشد. روسیه نگرانی جدی از فروختن تسلیحات پیشرفته نظامی یا انتقال فناوری هسته‌ای به ایران ندارد. به‌هرحال حداکثر این است که بگوییم روسیه به دنبال منافع خود است که امری کاملاً طبیعی در صحنه بین‌المللی است. پس در شأن ما نیست که با ترس و بی‌اعتمادی به روابط با روسیه نگاه کنیم. البته طبیعتاً رابطه ما با روسیه نیز در یک معادله قدرت تعریف می‌شود و بدیهی است که روس‌ها می‌خواهند معادله را به نفع خود رقم بزنند و اگر ما در بحران سوریه یا در مذاکرات صلح به خوبی عمل نکنیم، ممکن است روس‌ها طبق منافع خود در تعامل با ترکیه، عربستان، اسرائیل یا آمریکا به توافقی برسند که مورد رضایت ما نباشد. درنتیجه این ما هستیم که باید عاقل باشیم. به‌نظرم گفتمان سیاست خارجی کشورمان تحت‌تأثیر عوامل متعدد داخلی و بوروکراسی سنتی، تدافعی شده است به‌گونه‌ای که ما بیشتر به بحران‌ها واکنش نشان می‌دهیم تا منافعمان به خطر نیفتد. در خصوص روسیه هم نگاه غالب ما ایرانی‌ها در برخورد با این کشور تدافعی است که باید به مرور زمان اصلاح شود. ما باید با رویکردهای ابتکاری تئوریک و کاربردی روابط استراتژیک با روسیه را بیشتر عملیاتی کنیم.

 

به نظر می‌رسد طی سال‌های گذشته همواره نوعی عدم‌مفاهمه و ناتوانی از درک و پیش‌بینی رفتارها و تصمیمات طرف مقابل میان مقامات ایران و روسیه وجود داشته است. ریشه این مسئله را چه می‌دانید؟

 

ما در تاریخ معاصر شناخت درستی از یکدیگر به‌عنوان دو همسایه مهم و بزرگ پیدا نکرده‌ایم. فارغ از سطوح سیاسی، ارتباط و معاشرت دو کشور در سطح نخبگانی و روشنفکری بسیار اندک بوده و به داخل افکار عمومی کشانده نشده است. ادبیات مؤثر در شناخت روسیه همچنان همان ادبیات تاریخیِ سنتی برگرفته از دوره کمونیسم و جنگ سرد و عمدتاً تحت‌تأثیر تحلیل‌های غربی در منفی جلوه دادن نقش روسیه در هر شرایطی است. ما برداشت‌های خود را از یکدیگر به‌روز و واقعی نکرده‌ایم. البته حوزه روشنفکری و عمومی روس‌ها هم عمدتاً تحت‌تأثیر غربی‌ها همین وضعیت مشابه ما را دارد که ایران یک کشور ایدئولوژیک و با رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی است. ما باید این را درک کنیم که روسیه در مورد برنامه هسته‌ای ایران یک خط قرمز مشخص دارد و آن تسلیحاتی نشدن این برنامه است. چون دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای، برتری روسیه را در ژئوپلیتیک اوراسیا به چالش می‌‌کشد و از آن‌جایی که در ذات برنامه‌های هسته‌ای همواره نوعی عدم قطعیت وجود دارد، روس‌ها همواره نگران هستند. بر همین مبنا هم در چند نمونه علیه ایران در شورای امنیت اقدام نموده‌اند. اما این را هم باید بپذیریم که روس‌ها در مخالفت با تحریم‌های آمریکا در شورای امنیت به ایران کمک کرده‌اند و همواره بر مشروعیت نقش منطقه‌ای ایران در مجامع بین‌المللی تأکید ورزیده‌اند که همین خود یک امتیاز برای ایران است. به‌نظرم باید تعاملات «مردم با مردم» بین دو کشور تقویت شود تا دامنه مراودات به مقامات و نخبگان سیاسی-نظامی دو کشور محدود نمانده و درون جوامع دو کشور و در سطح عموم متعادل گردد تا از واکنش‌های ضد یکدیگر در سطح افکار عمومی پرهیز شود. یک نمونه همین ارزیابی منفی رسانه‌ای و روشنفکری به انعقاد کنوانسیون خزر و به اصطلاح امتیاز دادن به روسیه است که پس از توضیحات کارشناسی و باز شدن بیشتر موضوع تا حدودی رفع شده است.

 

در تئوری‌های کارکردگرایانه روابط بین‌الملل فرض می‌گیرند که همکاری از حوزه‌های تجاری و اقتصادی آغاز می‌شود و سپس می‌تواند به حوزه‌های حساس‌تر نظامی و امنیتی تسری یابد. اما در میدان سوریه ما شاهد بودیم منافع ایران و روسیه در حوزه نظامی- امنیتی تلاقی کرد و تجربه موفقی از همکاری میان طرفین شکل گرفت. به نظر شما تجربه سوریه چه تأثیری بر آینده مناسبات ایران و روسیه خواهد داشت؟

 

همان‌طور که به درستی اشاره کردید، این از موارد نادر است که دو کشوری که تبادلات اقتصادی چندان قابل توجهی ندارند، از زاویه کلان استراتژیک و امنیتی به هم نزدیک شده‌اند. البته تعاملات نظامی و مستشاری بین ایران و روسیه سابقه دیرینه‌تری دارد که بعد با همکاری‌های هسته‌ای وارد مرحله‌ جدیدی شد و این سابقه همکاری‌های امنیتی و هسته‌ای، نوعی فهم مشترک در نگاه ایرانی و روسی ایجاد کرده بود که اکنون در یک بحران امنیتی مثل داعش که تهدید امنیت ملی برای هر دو کشور محسوب می‌شود، به نقطه اوج رسید. اما فراتر از این، ایران و روسیه بر روی یک سری مفاهیم هم نگاه مشترک دارند. مثلاً این‌که دولت و مرزهای سیاسی در خاورمیانه نباید دست بخورد و حاکمیت سیاسی کشورها باید محترم شمرده شود. یا این‌که در حوزه‌های ژئوپلیتیک ازجمله در زیرسیستم قفقاز و آسیای مرکزی، منطقه شامات و خلیج فارس هر دو کشور در پی ثبات هستند.

 

بنابراین کاری که ایران و روسیه کردند این بود که بر روی نقاط مشترک و فهم مشترک خود تأکید ورزیدند و اتفاقاً شرایط منطقه‌ای نیز به این سمت رفت. مثلاً در میدان سوریه شاهد هستیم روسیه فضای هوایی را در اختیار گرفته و ایران فضای زمینی را و یک نیاز مشترک بین طرفین وجود دارد. بر این مبنا، نفوذ ایران بر نیروهای سیاسی و شبکه نیروهای مردمی در خاک سوریه و در ادامه آن در عراق، نیازمندی‌های روس‌ها به ایران را در هر شرایطی پایدار نگه می‌دارد و این تصور که روسیه بدون ایران با آمریکا سازش خواهد کرد چندان دقیق نیست. توجه داشته باشیم که قدرت سخت‌افزاری روسیه در منطقه پس از پایان جنگ سوریه نسبتاً محدود می‌شود و از این لحاظ روسیه برای حفظ اتصال منطقه‌ای خود همچنان به ایران نیاز خواهد داشت.

 

روس‌ها معتقدند ایران تحت هر شرایطی باید نقش خود را در معادلات منطقه‌ای ایفا کند. یعنی ایران را بخشی از راه‌حل بحران‌ها می‌دانند درحالی‌که کشورهای غربی می‌گویند ایران خودش بخشی از بحران است و لذا نمی‌تواند در مذاکرات حضور داشته باشد. تجربه‌های مذاکرات سال‌های اخیر هم نشان می‌دهد روس‌ها هرگاه خواسته‌اند مواضعی متفاوت با مواضع ایران مثلاً در تعامل با آمریکا یا اسرائیل اتخاذ کنند، دوباره عقب نشسته‌اند. این هم به نوع ورود ایران در منطقه از طریق شبکه‌سازی بین نیروهای محلی در میدان برمی‌گردد. این نوع شبکه‌سازی سبب می‌شود تمامی بازیگران به نقش ایران در معادلات پس از منازعه هم اذعان داشته باشند. به‌هرحال به‌نظرم همکاری ایران و روسیه در بحران سوریه می‌تواند مدلی برای همکاری‌های سیاسی-امنیتی در سایر حوزه‌ها مثلاً در افغانستان و مبارزه با داعش و حتی همکاری‌های اقتصادی باشد. چون همان‌طور که گفتم، طرفین هم از لحاظ تئوریک و هم از حیث عملیاتی و سیاست‌گذاری نگاه‌های نسبتاً مشترکی با هم دارند.

 

چنان‌که مستحضر هستید، لابی اسرائیل در روسیه هم مانند آمریکا بسیار ذی‌نفوذ است و اسرائیلی‌ها تلاش فراوانی برای تأثیرگذاری بر روابط تهران - مسکو انجام می‌دهند. به نظر شما ملاحظات اسرائیل چقدر می‌تواند روابط ما با روس‌ها را تحت‌الشعاع قرار دهد؟

 

به نظر من روسیه می‌خواهد تعادلی را در روابطش با ایران و اسرائیل برقرار سازد. اصولاً روسیه می‌خواهد با تمامی کنشگران منطقه روابط متعادلی داشته باشد. از نظر روسیه اسرائیل یک کنشگر جدی درون منطقه محسوب  می‌شود. ضمن این‌که بسیاری از یهودی‌های روس‌تبار در اسرائیل زندگی می‌کنند، اسرائیلی‌ها لابی پرقدرتی هم در آمریکا، اروپای شرقی و کشورهای خارجِ نزدیک روسیه دارند. لذا وجود لابی اسرائیل در خارج از مرزهای روسیه می‌تواند در نگاه کرملین تأثیرگذار باشد. البته روس‌ها به دنبال تنش بیشتر در منطقه نیستند. آن‌ها در پی ثبات‌اند و می‌خواهند بحران سوریه را به سرانجامی برسانند و لذا از یک منازعه و درگیری ناخواسته بین ایران و اسرائیل احساس خطر می‌کنند، چون چنین منازعه‌ای حساسیت موضوع اسرائیل را در نگاه ترامپ افزایش می‌دهد و احتمالاً منجر به مداخله نظامی آمریکا درون سوریه و خارج شدن اوضاع از کنترل مسکو می‌شود که این تمام زحمات چندین‌ساله روس‌ها در میدان نبرد سوریه را بر باد می‌دهد. بنابراین سیاست روسیه ایجاد تعادل میان ایران و اسرائیل است و این‌که همزمان دو طرف را قانع کند که منافعشان در این است که منازعه سرد کنونی بین آن‌ها تبدیل به یک منازعه گرم و نظامی نشود. به‌نظرم این سیاست به نفع ایران هم هست زیرا در سوریه حضور میدانی و اثرگذار خود را دارد و هیچ ضرورتی نیست که بیهوده خود را درگیر یک منازعه منطقه‌ای نماید و برای خود آسیب‌پذیری ایجاد کند.

 

همان‌گونه که اشاره کردید، در کشوری مانند آمریکا بوروکراسی و دولت عمیق آن‌قدر جاافتاده و تثبیت‌شده است که تغییر نخبگان سیاسی مثل رفتن اوباما و آمدن ترامپ علی‌رغم برخی تغییرات ظاهری، هیچ دگرگونی استراتژیکی در مسیر سیاست‌ خارجی کشور ایجاد نمی‌کند. در روسیه چطور؟ برخی نگران هستند که نکند این سیاست تعامل و هم‌پیمانی با ایران حاصل رویکردهای شخصی پوتین باشد و چه‌بسا پس از خروج وی از کرملین چنین سیاستی تداوم پیدا نکند. نظر حضرتعالی چیست؟

 

نخست، این ساده‌انگارانه است که تصور کنیم وقتی پوتین از کرملین برود، فضا را به کسی دهد که کاملاً با او مخالف باشد. یعنی از درون سیستمی که پوتین ایجاد کرده و میراثی که او برجای گذاشته، منطقاً شخصی جایگزین او خواهد شد که همین مسیرِ ریل‌گذاری شده را تداوم بخشد. لذا من در کوتاه‌مدت چنین تغییر رویکردی را حس نمی‌کنم. دوم، توجه داشته باشید اهمیت و ضرورت اتصال منطقه‌ای نه‌فقط در نگاه پوتین بلکه در نگاه طبقه متوسط و بازرگانان و تجار روسیه نیز احساس شده است و ملت روسیه هر روز به ارزش پویایی‌های منطقه‌ای برای تأمین منافع و امنیت ملی خود بیشتر آگاه می‌شوند چون این منطقه‌گرایی را پلی برای تقویت نقش روسیه در معادلات کلان‌تر جهانی می‌دانند. بنابراین نگاه روسیه به تدریج جنوب‌محور می‌شود و به سوی گسترش روابط با ایران، ترکیه، هند، چین و ژاپن تمایل می‌یابد. چیزی که مشخص است، این‌که ایران جایگاه ویژه‌ای در نگاه جدید روس‌ها دارد و این جایگاه پیوسته تقویت می‌گردد. همان‌طور که دیدیم روس‌ها نتوانستند با ترک‌ها نیز روابطشان را به هم بزنند و پس از آن دوره تشنج کوتاه دوباره به سوی هم بازگشتند. همین وضعیت در مورد ایران نیز صادق است.

 

منبع: مجله عصر اندیشه، سال چهارم، شماره 18، آبان 1397.

 


نویسنده

کیهان برزگر

کیهان برزگر رئیس سابق پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی دانشیار روابط بین‌الملل در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی می‌باشد. حوزه مطالعاتی دکتر برزگر مطالعات سیاست خارجی، مسائل خاورمیانه و خلیج فارس، روابط ایران و آمریکا، و مسائل هسته‌ای ایران است.


1.دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
2.پیام هایی که حاوی تهمت یا بی احترامی به اشخاص باشد منتشر نخواهد شد
3.پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد