نگاهی به کتاب تازه هنری کیسینجر
رهبری: شش مطالعه در باب استراتژی جهانی
نویسنده: مسعود رضائی، پژوهشگر ارشد مهمان و عضو گروه بررسی ملاحظات استراتژیک چین در خاورمیانه
برای بیش از شصت سال، نام هنری کیسینجر مترادف با «واقعگرایی» و در پیوند با «دکترین سیاست خارجیِ ایالات متحده برساخته و تعریف شده است. اما فارغ از نقش برجستۀ آن به عنوان مشاور امنیت ملی و وزیر خارجه ریچارد نیکسون در دوران پر تلاطم جنگ سرد، بهخاطر دیدگاهها، مواضع و کتابهای پرفروش خود در باب وضعیت جهان، نظم واقعگرایانه و تصویر معناداری که از سیاست بینالملل روایت میکند، به شهرتی مضاعف دست یافته است. درست از همان زمان که پا را فراتر از قلمرو فعالیت سیاسی گذاشت و تلاش کرد در حوزه فکری و مفهومی، بر تفکر سیاسی تأثیر بگذارد.
در مرکز نگرش سیاسی کیسینجر، مفهوم استراتژی، هنر و علمِ رهبری قرار دارد و در پی آن، کلیدواژه هایی چون منافع ملی، تاریخ، روابط قدرتها و کانالهای پشت پرده میآید که به اعتقاد وی، از توافق صلح وستفالی در سال 1648 تاکنون، اصول و پایههای آن، تغییر چندانی نکرده است. اینکه استراتژی ها واقعاً چگونه در دنیای واقعی اجرا میشوند، و تا چه اندازه بهترین طرحها بهطور عقلانی، فرصت و قابلیتِ پیادهسازی مییابند؛ سؤالی است که در تفسیر آنها، خلاقانه مخاطب را به درسها و شخصیت بزرگ تاریخی ارجاع میدهد. وی که به لحاظ مشی سیاسی نیز در اردوگاه «واقعگرایان محافظهکار» جای میگیرد، به مقامها و شخصیتهای سیاسیِ جهانی، آمیزهای از ایدهها، یا حتی موضوعیتِ بازگشت به سیاستمداریِ خوبِ قدیم را عرضه میکند و معتقد است «سیاست خارجی را نمی توان با نمودارها و آمار و ارقام به تکنوکرات ها واگذار کرد».
بر اساس همین منظومه فکریِ انتقادی، کیسینجر در 99 سالگی، نوزدهمین کتاب خود را به تازگی تحت عنوان «رهبری: شش مطالعه در باب استراتژی جهانی» منتشر کرده است. در حالی که بسیاری از افرادی که به این سن میرسند عموماً برای به یاد آوردن نام خود تلاش میکنند، پیرمرد رئالپولیتیک، با تمرکز بر ویژگیهای منحصربهفرد و بیوگرافیهای سیاسی-تاریخیِ شش رهبر ملیِ سدۀ بیستم (شامل «کنراد آدناور» از آلمان غربی با استراتژی تواضع—«شارل دوگل» از فرانسه با استراتژی اراده و خودباوری- «ریچارد نیکسون» از امریکا با استراتژی تعادل- «انور سادات» از مصر با استراتژیِ خوشقلبی، پختگی و بلوغ—«لی کوآن یو» از سنگاپور با استراتژی شخصیت متعالی—و «مارگارت تاچر» از انگلستان با استراتژی سرسختی)، این موضوع را به صورت مستتر در بطن مطالعه و بحث خود جای داده است که ایالات متحده و جهانِ امروز، از فقدان چنین سیاستمداران و رهبران ملیِ متفکری رنج میبرد. رهبرانی که هر کدام جامعه خود را متحول کردند و در پیدایش نظم نوین جهانی سهیم بودند.
با عنایت به این بنمایه، وی اشاره میکند: «هر جامعهای، صرفنظر از [ماهیتِ] نظام سیاسیاش، دائماً بین گذشتهای که حافظهاش را شکل میدهد و چشماندازی از آینده-که الهامبخش تکامل آن است- در حال عبور است. در این مسیر، رهبری امری ضروری است: باید تصمیمگیری شود، اعتماد به دست آید، به وعدهها وفا شوند و راهی به جلو پیشنهاد گردد ... تا به مردم کمک کند از جایی که هستند به جایی که هرگز نبودهاند [و وضعیت مطلوب قلمداد میشود] برسند».
به اعتقاد او، رهبران اصولاً در تلاقی دو محور میاندیشند و عمل میکنند: محور نخست، بین گذشته و آینده و دوم؛ بین ارزشها و آرمانهای پایدار کسانی که رهبری میکنند. در این میان، چالش اصلی، تجزیه و تحلیل دقیق و حساب شده است که با ارزیابی واقعبینانۀ جامعه- بر اساس تاریخ، آداب و رسوم و ظرفیتهایِ واقعیِ هر کشور- آغاز میشود. سپس میبایست آنچه را که میدانند (که لزوماً برگرفته از گذشته است) با آنچه را که در مورد آینده میدانند (که عموماً حدسی و نامطمئن است) متوازن کنند. این درک شهودی، مسیری است که رهبران را قادر میسازد تا اهدافی را مشخص و استراتژی را تعیین کنند. اما برای اینکه استراتژیها الهامبخشِ جامعه باشند، رهبران باید همانند یک مربی و معلم عمل کنند— به این اعتبار که اهداف را به اشتراک بگذارند، تردیدها را برطرف نمایند و قادر باشند حمایتها را به شکل حداکثری جلب کنند.
از این رهگذر، در حالی که دولت طبق تعریف، انحصار قدرت فائقه و زور را در اختیار دارد، توسل به این دارایی و اتکاء صِرف به اجبار، نشانۀ ضعف و رهبریِ ناکافی است. رهبرانِ خوب در مردمِ خود این تمایل را ایجاد میکنند که در کنار آنها گام بردارند. آنها همچنین باید کسانی را به عنوان حلقۀ فوری و نزدیک خویش برگزینند که به شکلی پویا، قادر به پاسخ و ترجمۀ مسائل عملیِ روز باشند. به عبارت دیگر، رهبران را میتوان با وزن و کارآمدیِ اطرافیان شان درک کرد. ویژگیهای حیاتی یک رهبر در قلمرو وظایف و مسئولیتها، قدرتِ پل زدن بین گذشته و آینده، شجاعت و شخصیت است. شجاعت برای انتخابِ یک جهت از میان گزینههای پیچیده و دشوار—که مستلزم تمایل به فراتر رفتن از روالهای جاری و معمول است و نیز قدرت شخصیت برای حفظ مسیر عملی که منافع و ریسکهای آن تنها در لحظه انتخاب، آن هم بهطور ناقص قابل مشاهده است. در این چارچوب، شجاعت در لحظۀ تصمیم فضیلت را میطلبد و شخصیت، وفاداری به ارزشها را در یک دوره طولانی تقویت میکند.
از طرفی، رهبری در دورههای گذار-یعنی زمانی که ارزشها و نهادها ارتباط خود را از دست میدهند، و خطوط کلی آیندهای شایسته در هالهای از ابهام و مناقشه قرار دارند- ضرورت و کارکرد خود را نشان میدهد. در چنین مواقعی از رهبران انتظار میرود که خلاقانه و در پرتو انعطافپذیریِ شناختی، به این فکر کنند که منابع رفاه و آیندۀ مطلوب جامعه در چیست؛ عناصر زوال آن کدام است؛ کدام عوامل که ریشه در گذشته دارند باید حفظ شود؛ کدام باید مورد بهرهبرداری قرار گرفته یا کنار گذاشته شود؛ کدام اهداف مستحق تعهد مضاعف هستند و کدام چشمانداز باید هر چقدر هم که وسوسه انگیز باشد رد شود.
کیسینجر بر این باور است که همۀ رهبران در دوران حضورشان در قدرت، ناگزیر تحت تأثیر محدودیتها قرار میگیرند. آنها اساساً در تنگناها و کمبودها فعالیت میکنند؛ چرا که هر جامعهای با محدودیتهایی برای تبلور تواناییها و دسترسی خود به اهداف و منافع مواجه است که توسط جمعیت و اقتصاد دیکته میشود. آنها همچنین در زمان عمل میکنند؛ زیرا هر دوره و هر فرهنگی منعکسکنندۀ ارزشها، عادات و نگرشهای غالب خود است که در کنار یکدیگر، نتایج مطلوب را مشخص میکند. علاوه بر این، رهبران در رقابت عمل میکنند؛ زیرا آنها باید با دیگر بازیگران- خواه متحدان، شرکای بالقوه یا مخالفان- که سیّال و تنها سازگار با ظرفیتها و آرزوهای متمایز خود هستند مبارزه کنند. افزون بر آن، رویدادها اغلب خیلی سریع پیش میروند که امکان محاسبه دقیق موضوع را برای تصمیمگیرندگان فراهم نمیکنند. لذا رهبران باید مسائل پیچیده را بر اساس بینش و فرضیههایی قضاوت کنند که الزاماً در زمان تصمیمگیری قابل اثبات نیستند. ازهمینرو مدیریت ریسک به اندازه مهارت تحلیلی برای رهبران حیاتی است. بر این اساس، «استراتژی» نتیجهای را توصیف میکند که یک رهبر در چرخۀ تنگنا و کمیابی، نبود تداوم، رقابت و سیّالیت به آن میرسد و همانند یک بندباز-که در مرز بین ترس و جسارت گام برمیدارد- باید بین قطعیتهای نسبی گذشته و ابهامات آینده تعادل برقرار کند.
به باور کیسینجر، جریمۀ جاهطلبیِ بیش از حد—چیزی که یونانیان آن را غرور و تکبر مینامیدند—فرسودگی است؛ در حالی که سرخوشی و اصرار بیش از حد بر روی ارزشها و دستاوردهای خود نیز، زوال تدریجی را در پی دارد. رهبران خردمند باید گامبهگام برای رسیدن به مقاصد مورد نظر جامعه، ابزارها را با اهداف و شرایط تطبیق دهند. از همین زاویه، رهبر به عنوان استراتژیست با یک پارادوکس ذاتی مواجه است: در شرایط بحرانی و حساس که نیاز به اقدام، فوری و حیاتی میشود، دامنه تصمیمگیری اغلب زمانی فراخ و وسیعتر است که اطلاعاتِ مربوطه در کمترین حد خود باشد. در مقابل، زمانی که دادههای بیشتری در دسترس قرار میگیرد، حاشیه مانور [نیز] کمتر میشود. به عنوان مثال، در مراحل اولیه ساخت تسلیحات استراتژیک توسط یک قدرتِ رقیب، وسوسه یا پیشفرض ما این است که پدیده نوظهور را گذرا یا قابل مدیریت با استانداردهای تعیینشده در نظر بگیریم. زمانی ما اطلاعات بیشتری در اختیار داریم که دیگر نمیتوان تهدیدهای حاصل از آن را انکار کرد یا به حداقل رساند. ازهمینرو دامنه اقدامِ ما با وجود دادههای بیشتر، محدودتر میشود و برای مواجهه با آن، ممکن است هزینههای سنگینتری پرداخت کنیم. [لذا] انتخابهای سیاسی معنادارِ یک رهبر به ندرت شامل یک متغیر واحد میشود. چرا که تصمیمهای عاقلانه مستلزم ترکیبی از بینشهای سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی، فنی و روانشناختی است که همگی نیز آغشته به غریزه و ملاحظات تاریخیاند.
از نظر نویسنده، بیشتر رهبران، آیندهنگر و الهامبخش نیستند؛ بلکه تنها مدیران هستند. در هر جامعه و در هر سطحی از مسئولیت، به چنین مدیران و مباشرانی نیاز است تا نهادهایی را که به آنها سپرده شده است هدایت کنند. اما در دورههای بحرانی- چه جنگ، چه با تغییر و دگرش در حوزۀ سریع فنآوری، نابسامانی اقتصادی یا تحولات ایدئولوژیک- مدیریت وضعیت موجود که ممکن است خطرناکترین مسیر پیشِ رو باشد، رهبران تحولآفرین و الهامبخش را فرا میخواند. به همین جهت، کیسینجر در این کتاب میگوید رهبران عموماً دو نوع هستند: «دولتمردان و پیامبران»؛ که البته هر یک میتوانند از یک حالت به حالت دیگر منتقل شوند یا در برخی از خصوصیتها از دیگری وام بگیرند. اما در عمل، هر یک از شش رهبر معرفیشده در این کتاب، در برخی از ویژگیها، آن هم به طور نسبی ترکیبی از این دو گرایش را به یدک میکشند. در این ارتباط، کیسینجر ترکیبی کامل و بهینه از این دو سبک از رهبری را تنها در شخصیتی نظیر «تمیستوکلس»- رهبر آتنی که دولتشهرهای یونان را از تسلط امپراتوری ایران نجات داد- جستجو میکند. بااینحال، کلیتِ کتاب، رهبریِ دولتمردانه را در اولویت قرار میدهد و معتقد است شش رهبر مورد نظر آن، در مورد موضوعهای مهمِ ملی، حتی زمانی که شرایط داخلی یا بینالمللی به طور قطعی نامطلوب به نظر میرسید، قاطعانه عمل کردند.
در نهایت، این اثر، اساساً ادامۀ یک سنت ادبی است که به تعبیر جیمز استاوریدیس در والاستریتژورنال، پیش از کیسینجر، وینستون چرچیل در کتاب «معاصران بزرگ» (1937) و پال کندی در کتاب شاخصِ «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ» (1987) به این سبک و سیاق در آن گام نهادهاند. اما در مقام قیاس، ابتکاری که کیسینجر در اینجا به خرج میدهد، ترکیب تفکر چرچیل و کندی است؛ به نحوی که وی قصد دارد شخصیتهای ملیِ بزرگی را به تصویر بکشد که در دوران زمامداریشان، با موفقیت لحظاتی با اهمیت استراتژیکِ واقعی را ملاقات کردهاند. در ترسیم این موفقیت، کیسینجر تلاش میکند مجموعهای از ابزارهای قابل درک را ارائه دهد که رهبران امروز میتوانند [و شایسته است] به طور مؤثر از آنها استفاده کنند.
جهت ارجاع علمی: مسعود رضائی، « رهبری: شش مطالعه در باب استراتژی جهانی»، تاریخ انتشار در سایت مرکز: 1401/4/28
نویسنده
مسعود رضائی
مسعود رضائی، پژوهشگر ارشد مهمان مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه در گروه بررسی ملاحظات استراتژیک چین در خاورمیانه می باشد. وی دانشآموخته مقطع دکتری در رشته روابط بینالملل از دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم تحقیقات تهران (اصفهان) میباشد. حوزه مطالعاتی نامبرده چین و خاورمیانه، بازدارندگی و راهبرد دفاعی ایران است.