چین و انتخاب های آمریکا

نوع مطلب: مقاله

 

نویسنده: حسین دهشیار، پژوهشگر ارشد مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه

 

تجارب تاریخی در قلمرو روابط بین الملل که با رویارویی آتن و اسپارت با توجه به نتایج آن کلید خورد و گزاره ها و پیش فرض های تئوریک هویت بخش سه نحله فکری کلان روابط بین الملل مورد استناد امروزی ، نگاه را متوجه این مهم می سازد که تحول و دگرگونی در چگونگی توزیع توانمندیها از یک سو و چگونگی توزیع انگاره ها از سویی دیگر به ضرورت و بدون استثنا منجر به تنش در پائین ترین سطح و یا بحران در بالاترین سطح در سیستم بین الملل می گردد. این اصل را باید سرنوشت محتومه در میان بازیگران برتردر گستره سیستم قلمداد ساخت و آن را مبنای تجزیه و تحلیل شرایط حاکم و چارچوبی برای پیش بینی ماهیت تعاملات بین بازیگری در پیش رو ترسیم ساخت.

 

در دو دهه ای که از آغاز قرن جدید گذشته آنچه به وضوح قابل رویت می باشد و بازیگران برتر صحنه بین المللی به آن وقوف کامل دارند همانا دگرگون شدن ماهیت تعاملات چین و آمریکا در مقام مقایسه با دهه های پایانی قرن گذشته که از ۱۹۷۹ رقم خورد باید ترسیم گردد. درطی نزدیک به نیم قرن کشور چین از زمره یکی از فقیرترین کشورهای جهان سوم در جایگاه دومین قدرت اقتصادی جهان قرار گرفته است. رهبران چین در طی این دهه ها با درایت فراوان در مسیری که دنگ شیائو پینگ آن را تعریف نمود و شیوه هایی که عقلایی مفصل بندی گشته بودند طی طریق را هویت بخشید.

 

این مسیر از یک سو مبتنی بر آگاهی به الگویی است که آمریکا در قرن نوزدهم در رابطه با چگونگی نقش آفرینی در صحنه جهانی با به وجود آوردن کمترین هزینه برای کشور طراحی نمود. چون هدف رساندن آمریکا به جایگاه یک بازیگر مطرح اقتصادی در قواره های آلمان و بریتانیا بود در سده ۱۸۰۰ تصمیم گیرندگان در واشینگتن فزونترین توجه را به سیاست خارجی کم تنش در رابطه با نظم بریتانیایی در خارج از قاره خود معطوف نمودند. این الگویی بود که کمترین هزینه مادی را برای آمریکا رقم زد و اجازه داد که توسعه اقتصادی داخلی بدون نگرانی از هزینه های نظامی خارجی دنبال شود. از سويي دیگر الگویی که چین در رابطه با توسعه اقتصادی دنبال کرده همانا توجه هوشمندانه به ماهیت نقش آفرینی ژاپن بعد از جنگ دوم در رابطه با مقوله رشد بود.

 

الگوی اقتصادی ژاپن برای دستیابی به جایگاه رفیع اقتصادی در قلمرو بین الملل بر اساس تولید برای صادرات قرار گرفت. این الگو منجر به این گشت که کشوری ویران شده در جنگ دوم به بازیگری مطرح در عرضه اقتصادی تبدیل شود. انباشت ثروت در داخل به دنبال فروش کالاهای تولید شده در خارج مبنای رشد قرار گرفت و غول اقتصادی در آسیا و جهان پا به عرصه گذاشت. کشور چین در چارچوب آگاهی و وقوف به این دو الگوی موفق در صحنه سیاست خارجی و سیاست اقتصادی که در قرن نوزدهم آمریکا آن را دنبال کرد و ژاپن در نیمه قرن بیستم آن را هویت بخشید به این توفیق دست یافته است که به یک بازیگر بسیار تاثیرگذار در قلمرو سیاست خارجی و بازیگری بسیار نافذ در قلمرو اقتصاد جهانی تبدیل گردد.

 

به ضرورت ظرفیت اقتصادی در اختیار که عملاً این کشور را تبدیل به کارخانه جهان نموده و توانمندی نظامی که چین را در میان چهار قدرت برتر نظامی جهان با توجه به حجم بودجه قرار داده و از سویی دیگر به جهت برخورداری از پرستیژ جهانی که عملکرد این کشور در قلمرو داخلی و خارجی برای آن بوجود آورده چین را باید محققاً در قواره ای یافت که رویارویی با آمریکا را برای خود گریزناپذیر بیاید. با توجه به این واقعیات، حال این آمریکا است که باید تصمیم بگیرد برای چالشی که امپراطوری میانه به صحنه آورده کنش گری فعالانه را پیشه سازد و یا اینکه در بستر فرایندی انفعالی آن را به عنوان سرنوشت محتومه پذیرا شود.

 

جهت ارجاع علمی: حسین دهشیار، « چین و انتخاب های آمریکا»، تاریخ انتشار در سایت مرکز: ۲ بهمن ۱۴۰۱


نویسنده

حسین دهشیار (ناظر علمی)

حسین دهشیار پژوهشگر ارشد و ناظر علمی گروه ملاحظات استراتژیک امریکا - خاورمیانه در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه است. وی عضو هیئت علمی دانشکده حقوق و علوم سیاسی  دانشگاه علامه طباطبایی می باشد. حوزه مطالعاتی دکتر دهشیار مسائل خاورمیانه و سیاست خارجی آمریکا است. 


1.دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
2.پیام هایی که حاوی تهمت یا بی احترامی به اشخاص باشد منتشر نخواهد شد
3.پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد