کژتابی مفهومی «اسلام سیاسی»: از برساخت تا واقعیت

نوع مطلب: مقاله

محمدرضا عشوری مقدم

در پهنه ادبیات سیاسی معاصر، اصطلاح «اسلام سیاسی» به‌ویژه در مطالعات مربوط به خاورمیانه و جهان اسلام، جایگاهی برجسته و قابل توجه یافته است. این واژه در عین حال که در توصیف جریان‌های فکری، جنبش‌ها و احزاب سیاسی اسلامی رواج گسترده‌ای داشته، با چالش‌ها و ابهاماتی مفهومی نیز روبه‌رو بوده است. پرسش اساسی در این‌‌باره آن است که «اسلام سیاسی» دقیقا چه معنایی دارد؟ آیا با توسل به این اصطلاح، پدیده‌ای را به درستی تبیین می‌کنیم یا صرفا گرفتار واژه‌ای شده‌ایم که نه تنها روشنگر نیست، بلکه ابهام‌آفرین است؟

به نظر می‌رسد این چالش، صرفا یک مسئله زبانی نیست، بلکه بازتابی از تنش‌های ژرف‌تر در نحوه تصور رابطه میان اسلام، سیاست و مدرنیته است. برای نمونه، بسیاری از تحلیل‌گران غربی، «اسلام سیاسی» را از منظر بنیادگرایی، احیای دینی یا نوعی ایدئولوژی ضداستعماری فهمیده‌اند. این برچسب‌ها اما اغلب موجب ساده‌سازی و تحریف پدیده‌ای به‌شدت متنوع و پیچیده شده است.

در بازگشتی تاریخی، ردیابی اصطلاح «اسلام سیاسی» ما را به اواخر قرن بیستم و عمدتا به محافل دانشگاهی و سپس رسانه‌ها و ادبیات سیاسی، رهنمون می‌سازد. برخی خاستگاه آن را کنفرانس‌هایی نظیر نشست بین‌المللی ۱۹۹۴ واشنگتن درباره «تهدید اسلام بنیادگرا برای آفریقای شمالی» می‌دانند. شماری دیگر نیز به پس‌زمینه حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و موج مقابله جهانی با آنچه «تروریسم اسلامی» خوانده شد، اشاره می‌کنند. از این منظر، «اسلام سیاسی» به مثابه یک برساخته امنیتی و رسانه‌ای، تلاشی برای یکسان‌سازی اسلام با تهدید، افراط‌گرایی و بی‌ثباتی سیاسی تلقی می‌شود.

در مقابل، گروهی دیگر ریشه این اصطلاح را نه در غرب بلکه در میان فعالان اسلامی جستجو می‌کنند. احمد کنعان، از رهبران اخوان سوریه بر این باور است که برخی از اسلام‌گرایان خود از این اصطلاح بهره بردند تا تأکید کنند که اسلام صرفاً دین عبادات نیست، بلکه نظام و ساختار جامعی برای حکومت‌داری و مدیریت جامعه است. با این حال، وی اذعان دارد که استفاده از این اصطلاح، عمدتا توسط مخالفان این جریان رواج یافته است؛ مخالفانی که اسلام سیاسی را به استفاده ابزاری از دین، سلطه‌طلبی و تلاش برای بازتولید نظام‌های قرون وسطایی متهم می‌کنند. به نظر می‌رسد ابهام در اصطلاح «اسلام سیاسی» را می‌توان در محورهای زیر خلاصه کرد:

  1. ابهام وصفی:  آیا صفت «سیاسی» برای توصیف «اسلام» به کار رفته است یا برای توصیف «جریان‌هایی» از مسلمانان که رویکرد سیاسی دارند؟ اگر منظور، اسلامی باشد که سیاسی شده، آنگاه با انبوهی از پرسش‌های تاریخی و عقیدتی مواجه می‌شویم که از صدر اسلام تاکنون، مرز میان دین و سیاست در آن مشخص نبوده است. اگر هم منظور، جنبش‌هایی باشند که از اسلام برای اهداف سیاسی بهره می‌برند، چرا آنها را «اسلامی سیاسی» می‌نامیم و نه صرفاً «احزاب» یا «جنبش‌های اسلامی»؟

بر این منوال، این سؤال مطرح می شود که آیا اساساً ترکیب «اسلام سیاسی» از لحاظ نحوی و معنایی ترکیب قابل قبولی است؟ اگر «اسلام» ماهیتی جامع و سیاسی دارد، پس این ترکیب، نوعی تأکید زائد است و اگر چنین نیست، آنگاه چگونه سیاست به آن افزوده شده و چه چیزی از آن کاسته شده است؟

  1. ابهام مضمونی: آیا «اسلام سیاسی» همان بازگشت دین به عرصه عمومی است؟ یا نوعی بنیادگرایی سیاسی را مد نظر دارد؟ آیا گرایش‌‌های جهادی را نیز شامل می‌شود یا صرفا رویکردهای پارلمانی را دربرمی‌گیرد؟ چه تفاوتی میان «اسلام سیاسی» و «اسلام‌گرایی» وجود دارد؟ اساسا تمایز میان «اسلام سیاسی»، «اسلام جهادی»، «اسلام سلفی» و دیگر ترکیبات مشابه چیست؟
  2. ابهام مصداقی: از اخوان‌المسلمین در مصر و حزب عدالت و توسعه در ترکیه تا نظام ولایت فقیه در ایران، از حماس در فلسطین تا سلفی‌های القاعده، همگی گاه تحت عنوان «اسلام سیاسی» دسته‌بندی می‌شوند. اما آیا می‌توان این طیف متنوع و گاه متضاد را ذیل یک مفهوم واحد جای داد؟ آیا چنین مفهومی می‌تواند مصادیقی دقیق ارائه دهد؟
  3. ابهام در مشروعیت: آیا استفاده از اصطلاح «اسلام سیاسی»، نوعی مشروعیت‌بخشی به جریان‌های سیاسی اسلامی است یا تلاشی برای تحقیر و تقلیل آن‌ها به ابزاری سیاسی که دین را به خدمت قدرت گرفته‌اند؟

یک وجه دیگر ابهام آن است که اصطلاح «اسلام سیاسی» دقیقا در مقابل چه چیزی یا چه اسلامی مطرح شده است؟ در مقابل اسلام سنتی؟ اسلام فقهی؟ اسلام عرفانی؟ اسلام دموکراتیک؟ یا آنگونه که برخی منتقدان در ایران مطرح می‌کنند، در مقابل اسلام اجتماعی؟

بسیاری از متفکران و فعالان منتسب به اسلام سیاسی، به صراحت با این اصطلاح مخالفت کرده‌اند. از دیدگاه آنان، اسلام اساسا دینی جامع است که از آغاز با شکل‌گیری امت، دولت و ساختارهای سیاسی همراه بوده است. به تعبیر زهیر سالم، اصطلاحاتی مانند «اسلام سیاسی» نوعی اسامیِ «تجزیئی و تفتيـتی» است که اسلام را به اجزای منفک تقسیم می‌کند و از کل‌نگری فاصله می‌گیرد. در این دیدگاه، تفکیک میان اسلام دینی و اسلام سیاسی، جعلی و برساخته است. محمد عماره، متفکر برجسته مصری نیز با وجود نگارش آثار متعدد در این حوزه، اذعان می‌کند که با این اصطلاح راحت نیست، چرا که آن را تقلیل‌دهنده اسلام می‌داند. حتی برخی محققان غربی نیز بر این باورند که اصطلاح «اسلام سیاسی» نه تنها ناکافی بلکه گمراه‌کننده است، چرا که چارچوب تحلیلی چندان مشخصی برای تمایز آن از دیگر مفاهیم مشابه وجود ندارد.

راشد الغنوشی، رهبر برجسته جریان اسلامی تونس گرچه «اسلام سیاسی» را اصطلاحی برساخته غرب می‌داند اما تأکید دارد که باید آن را پدیده‌‌ای از سوی جهان اسلام در واکنش به دیکتاتوری و سکولاریسم افراطی دانست. به‌طور مشابهی، عبدالله أبو عزة، متفکر اسلامگرای فلسطینی با استفاده از اصطلاح «اسلام سياسي» مخالف است و آن را مفهومی می‌داند که توسط منتقدان و مخالفان جنبش‌های اسلامی برای محدود کردن و تقلیل نقش اسلام در جامعه به کار می‌رود. عبدالوهاب الأفندی، اندیشمند سودانی نیز به‌ویژه در کتابش «الإسلام والدولة» از منظر پدیدارشناسانه، به وجوه متمایز کننده «اسلام سیاسی» نسبت به سایر نمودهای دینداری در اسلام مانند تصوف یا دعوت (تبلیغ) اشاره می‌کند و آن را با مفهوم کنش سیاسی و دغدغه بازسازی اجتماعی اسلامی پیوند می‌دهد. در طیف شیعی نیز گرچه تعبیر «اسلام سیاسی» در میان رهبران و نظریه‌پردازان اسلامی (به‌ویژه در ایران)، گاهی مورد استفاده قرار گرفته اما به نظر می‌رسد آنجا که قرار است به اسلام سیاسی اشاره شود، تعابیر دیگری همچون «اسلام انقلابی»، رواج بیشتری یافته است. (نک: منشور روحانیت، صحیفه امام خمینی)

واقعیت آن است که اصطلاح «اسلام سیاسی» بیش از آنکه مفهومی توصیفی و بی‌طرف باشد، در دل خود بار ارزشی، سیاسی و رسانه‌ای قابل‌توجهی دارد. همین امر، آن را به مفهومی کژتاب، مناقشه‌برانگیز و پرمخاطره، بدل ساخته که به‌کارگیری بی‌واسطه و ناقدانه آن در تحلیل‌های علمی و سیاسی، نیازمند بازاندیشی جدی است.

به نظر می‌رسد که پیش‌فرض‌های فکری و سیاسی اندیشمندان غربی در بازتعریف و تفسیرهای متعدد از «اسلام سیاسی» را نیز نباید نادیده گرفت. واقعیت آن است که تلقی متفکران غربی از «اسلام سیاسی» عمدتا برگرفته از تجربه تاریخی غرب با بنیادگرایی مسیحی بوده است و بنابراین غالبا آن را با انگاره‌هایی چون اصول‌گرایی (Fundamentalism)  یا اسلام‌گرایی (Islamism) برابر می‌دانند.

حال، بازمی‌گردیم به ابتدای بحث. کژتابی زمانی اتفاق می‌افتد که یک مفهوم به گونه‌ای بیان ‌شود که تفاسیر مختلفی پیدا کند و ممکن است مفهوم اصلی به درستی منتقل نشود. در مورد «اسلام سیاسی» نیز ممکن است افراد با توجه به زمینه فکری، فرهنگی یا ایدئولوژیک خود، تفاسیر متفاوتی از آن داشته باشند:

  • تفاوت‌های دینی و فقهی: به عنوان مثال آیا منظور از تشکیل دولت اسلامی، بر اساس شریعت است یا صرفاً مشارکت مسلمانان در فعالیت‌های سیاسی بدون الزام به اجرای شریعت؟ این تفاوت در خوانش، خود موجب کژتابی در برداشت از «اسلام سیاسی» می‌شود.
  • تفاوت‌های فرهنگی: «اسلام سیاسی» در ایران، ممکن است به طور مستقیم با ایده حکومت اسلامی و ولایت فقیه مرتبط باشد در حالی که در ترکیه، ممکن است به طور کلی با مشارکت سیاسی در سیستم‌های سکولار مد نظر باشد. این بسترهای متفاوت فرهنگی و جغرافیایی، معانی متفاوتی به این اصطلاح می‌بخشند.
  • تفاوت‌های ایدئولوژیک یا فلسفی: برخی «اسلام سیاسی» را جنبشی برای عدالت اجتماعی، مبارزه با ظلم و فساد می‌دانند، در حالی که دیگران آن را جنبشی رادیکال برای تحمیل قوانین دینی به جوامع تلقی می‌کنند. این تفاوت‌ها در نگرش‌های ایدئولوژیک، به کژتابی مفهومی دامن می‌زند.

بر پایه شناسایی اسلام سیاسی به مثابه «گفتمان»، به نظر می‌رسد که می‌توان مسامحتاً روی یک تعریف، اتفاق نظر داشت. بر این اساس، اسلام سیاسی، گفتمانی است که با محور قرار دادن هویت اسلامی در عرصه سیاست، تلاش می‌کند اسلام را به «دالّ برتر»ی بدل سازد که سایر مفاهیم سیاسی ـ اجتماعی حول آن بازتعریف می‌شوند. اگر عملکرد یا کنش رفتاری مشترک بسیاری از جریان‌های منتسب به اسلام سیاسی را مد نظر قرار دهیم متوجه خواهیم شد که اسلام سیاسی، جریان‌هایی را توصیف می‌کند که خواستار ایجاد حکومتی بر مبنای اصول اسلامی هستند. بنا بر این به تعبیر «بابی سعید»، شاید با صراحت بیشتری بتوان گفت که اسلام سیاسی گفتمانی است که گرد مفهوم مرکزی حکومت اسلامی نظم یافته است. (cf: Bobby Sayyid, a fundamental fear) با بررسی آثار و نوشته‌ها و مواضع نظریه‌پردازان طیف‌های مختلف «اسلام سیاسی» به نظر می‌رسد که می‌توان برخی محورهای مشترک را به‌عنوان مؤلفه‌های بنیادین آن برشمرد:

  1. جامعیت دین: نگاه به اسلام به‌عنوان نظامی جامع که همزمان حوزه‌های اعتقادی، عبادی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را پوشش می‌دهد، رکن بنیادین جریان‌های «اسلام سیاسی» محسوب می‌‌شود. (نک: حسن البنا، رسائل)
  2. سیاست، به مثابه ابزار و هدف: سیاست هم ابزار تحقق جامعه اسلامی و هم هدفی ذاتی برای استقرار نظامی سیاسی برآمده از شریعت است. بنابراین، هدف تحقق دولت اسلامی است، نه صرفا کنش اخلاقی یا دینی فردی. (نک: حسن البنا، رسائل)
  3. تمدن‌‌سازی دین: در این چارچوب، اسلام واجد پروژه‌ای تمدنی است که در برابر مدرنیته غربی، بدیل رهایی‌بخش و جامع ارائه می‌دهد.
  4. تحول‌گرایی: اسلام سیاسی همواره حامل پروژه‌ای برای تغییر ساختارهای موجود به‌سوی الگوی اسلامی است. از این رو، عنصر «تغییر» نه فقط در ساحت سیاسی بلکه در تمامی شئون اجتماعی و فرهنگی، جاری است. برخی از جریان‌های اسلامی، نظیر اخوان، راهبردهای اصلاحی و تدریجی (گام‌به‌گام) را دنبال می‌کنند، در حالی که برخی دیگر، رویکردهای انقلابی و گاه مسلحانه را ترجیح داده‌اند.

با وجود مؤلفه‌های مشترک، اما واقعیت آن است که پدیده «اسلام سیاسی» را نمی‌توان در قالب تعریفی یگانه و بسته فهم کرد، بلکه باید آن را پدیده‌ای پیچیده، چندبُعدی و تاریخی دانست که در بسترهای گوناگون، اشکال متفاوتی به خود می‌گیرد. آن‌چه این پدیده را به هم پیوند می‌دهد نه وحدت سازمانی یا راهبردی، بلکه اشتراک در مرجعیت اسلام برای سامان‌دهی حیات اجتماعی و سیاسی است. با این حال، اختلاف در تفسیر اسلام، درک از سیاست، نوع رابطه دین و دولت، و نسبت با مدرنیته، سبب شده تا «اسلام سیاسی» نه یک پدیده یکتا، بلکه منظومه‌ای از گرایش‌ها، کنش‌ها و روایت‌ها باشد که تنها در چارچوبی تحلیلی و تطبیقی درک می‌شوند. به عنوان مثال، چون فهم اسلام در میان نحله‌ها و گروه‌های مختلف یکسان نیست، الگوهای تحول، نوع مواجهه با دولت، میزان بهره‌گیری از ابزارهای دموکراتیک و نیز اولویت‌های سیاسی-اجتماعی نیز به‌شدت متنوع‌اند. از این‌رو، اگرچه می‌توان از «اسلام سیاسی» به‌عنوان یک کلان‌گفتمان سخن گفت، اما در عمل با مجموعه‌ای از جریان‌های متکثر مواجهیم که گاه حتی در تعارض با یکدیگر قرار می‌گیرند.

نهایتاً تأکید بر کژتابی در این نوشتار، این هدف را دنبال می‌کند که در نظر گرفته شود که ابهام در معنای «اسلام سیاسی» می‌تواند تبعاتی جدی داشته باشد. تبعاتی که می‌تواند در سطوح مختلف تئوریک و عملی تأثیرگذار باشد. به عنوان مثال، یک تحلیلگر ممکن است به دلیل عدم توافق بر سر معنای دقیق این اصطلاح، نتواند به یک درک مورد توافق از موضوع دست یابد. این کژتابی حتی می‌تواند به سوءتفاهم‌های جدی در روابط بین کشورها و ملت‌ها نیز منجر شود. کشورهای غربی ممکن است وقتی از «اسلام سیاسی» سخن می‌گویند، آن را به طور کلی با بنیادگرایی افراطی مرتبط کنند، در حالی که در جهان اسلام، این اصطلاح می‌تواند به معنای مشارکت فعال در سیاست‌های دموکراتیک باشد. بسیاری از ایده‌ها و جنبش‌های اسلامی که به دنبال ایجاد راه‌حل‌های مدنی برای مسائل اجتماعی و اقتصادی هستند، ممکن است در سایه این ابهام نادیده گرفته شوند یا به اشتباه به عنوان تهدیدهایی سیاسی شناسایی شوند. این درک نادرست حتی می‌تواند تأثیراتی جدی بر هویت سیاسی جوامع مسلمان نیز داشته باشد. افراد و گروه‌های مسلمان ممکن است به دلیل عدم وضوح در معنای «اسلام سیاسی» نتوانند به طور مؤثری هویت سیاسی خود را تعریف کرده و از مشارکت فعال در فرآیندهای سیاسی و اجتماعی محروم شده یا خود را محروم نمایند.

کلام آخر آنکه شاید به‌جای تلاش برای ارائه تعریفی جامع و مانع از اسلام سیاسی، باید این مفهوم را آنچنان سیال و چندلایه در نظر گرفت که فهم آن جز با درک تضادهای درونی و زمینه‌های اجتماعیِ شکل‌گیری‌ آن ممکن نباشد.