چگونگی ابر قدرتی پسا جنگ سرد!
نویسنده: رضا فضلعلی، پژوهشگر مهمان سابق
در زمان جنگ سرد ظاهراً یک رقابت مدیریت شدهای وجود داشت، که شاید بتوان نظم پسا جنگ جهانی دوم نامید. نظمی که ابعاد اقتصادی (تجارت و عملیات پولی) پدیده جهانی شدن، بعدها نشانه رشد و توسعه کشورها معرفی شد. برای چهار دهه دو قطبی بودن، هسته مرکزی دوران جنگ سرد بود که ایالات متحده و اتحاد شوروی با متحدان و شرکای خود، برای یکدیگر شاخ و شانه میکشیدند. با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کارکردهای گذشته جنگ سرد کارایی گذشته را دیگر نداشت. لذا ظاهرا جهان تقسیم شده در جنگ سرد، به جهان یکپارچه دیگری از نظر ساختار و سیستم تبدیل شد حکومتهای جهان به طورعملی و اصولی برای مقابله با ناهنجاریهای جهانی با یکدیگر متحد شدند. آنچه امروزه بایستی بدانیم، پاسخ به چگونگی شناسایی یک نظم در محیط بینالملل است و اینکه نظام و نظم موجود چه تمایزی با نظامهای قبلی دارد؟ نمونه بارز آن مقابله با اشغال کویت توسط صدام حسین (1990)، حاکی از گستردگی و عمق حمایت از دولتها و سنگ بنای نظم بینالملل محسوب میشود؛ شورای امنیت با تصویب چندین قطعنامه و تحریمهای گوناگون و انجام دیپلماسی، نتوانست حاکم بغداد را وادار به تجدید نظر در رفتار خود کند، لذا در یک ائتلاف بینالمللی به رهبری آمریکا سعی شد تا وضع موجود تغییر کند. آخرین مورد نیز، وتو ایالات متحده در شورای امنیت (18خرداد 1404) در مورد آتش بس کشتار مردم بیدفاع فلسطین، و یا حمله به ایران به نام جنگ پیشدستانه (23 خرداد 1404) توسط اسرائیل که با اطلاع امریکا همراه بود.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی هیچ کشور دیگری در آن مقطع زمانی تمایلی به مقابله، یا توازن با ایالات متحده را نداشت، براین اساس جهان تحت رهبری دو کشور به جهان تحت رهبری یک کشور، و از دو قطبی به تک قطبی تغییر یافت. با این باور که نظامهای تک قطبی اغلب کوتاه مدت بودهاند، زیرا هر نظام قدرتمندی در سطح جهان و منطقه، بدون شک حداقل با محدودیتهای، مالی یا نظامی روبرو خواهد شد. اتحاد جماهیر شوروی سابق، از دو امپراتوری تحت سلطه روسیه تشکیل شده بود، در داخل 14 جمهوری، با ملیتهای متفاوت و یک امپراتوری خارجی که با سلطه بر تعدادی از کشورها در اروپای شرقی تشکیل شده بود. به گواه تاریخ با پایان جنگ سرد، شکاف و ضعف موجود باعث شد تا با تاسیس 15 کشور مستقل، اتحاد جماهیر شوروی عملا وجود خارجی نداشته باشد؛ به علاوه در همان زمان برخی کشورها، از نظر واقعی و همچنین اسمی نیز مستقل شده بودند، براین اساس وجود انواع تنش بین آنها باعث درگیریها و جدا شدنهای فراوانی شد. بدون تردید دولتهای قوی نیاز به تعریف ندارند، اما هنگامیکه یک دولت ضعیف در کنترل تحولات داخلی مرزهای خودش ناتوان باشد، اغلب اوقات منجر به جدا شدن مناطق بزرگ تحت اقتدار و نفوذش میشود در حقیقت اینگونه «فضاها بدون حکومت» خوانده میشوند، زیرا در نمایش قدرت نظامی یا مبارزه کردن در جنگهای بیرون از مرزهایش ناتوان ظاهر میشود!
وجه اشتراک اغلب بحرانها، در حمایت بخشهایی از مردم، یا حمایت از گروه خاصی از شهروندان توسط حاکمیتها، حول محور مسائل رفاه، تبعیض و کرامت انسانی است که در نهایت خود حاکمان در برابر آن شکست خوردهاند، زیرا اینگونه حکومتها در تامین امنیت بنیادین شهروندانشان یا ناتوانند و یا بی میل، براین مبنی مفهوم مسئولیت، حمایت و پاسخگویی را بصورت عقلانی درک نکردهاند.
امروزه حکمرانی و نظم جهانی فراتر از یک اندیشه، پروژه، جهان بینی، ساز و کار یا هر چیز دیگری است؛ زیرا برخی معتقدند که در وضعیت فعلی دولتها به تنهایی قادر به حل پدیده حکمرانی، همانند گذشته نیستند و مداخله سایر بازیگران نیز ضروری است. چنانکه در 12 روز تعرض اسرائیل نقش دیگر کشورهای منطقه و جهان را تا روزی که ایران به مواضع ایالات متحده در قطرحمله کرد را شاهد بودیم. لذا به نظر میرسد که مفهوم نظم جهانی یک تغییر عمده کرده، بطوریکه در حال حاضر نه تنها رفتار خارجی، بلکه فعالیتهای داخلی دولتها را نیز شامل میشود، حکومتها حق ندارند از مسئولیت حمایت مردم شانه خالی کنند، به همین علت موضوع به یک هنجار جهانی تبدیل شد، مگر در مواردی که قدرتها با انگیزه سیاسی، خلاف آن رفتار کرده باشند.
گروهی دیگر نیز معتقدند که حاکمیت جهان بر روابط قدرتهای بزرگ و حکومت جهانی استوار است، برای نمونه حمله عراق به ایران با کمک کشورهای منطقه و غرب برای چندین سال پشتیبانی شد، اما حمله عراق به کویت با پشتیبانی سازمان ملل متحد در فاصله کوتاهی به یک اجماع بینالمللی تبدیل شد. غرب برای مشروعیت دادن به رفتارش به سازمان ملل متحد رجوع کرد و با وجود تضاد منافع، هیچ یک از کشورهای صاحب حق وتو آن را رد نکردند، اما با وجود محکومیت حمله شوروی به اوکراین هیچگاه با اجماع جهانی به صورت عملی و صدور مجوزی برای اقدام نظامی روبرو نشد. لازم به یادآوری است که مشروعیت معمولا مبتنی بر اصول و فرآیند است و کشورهایی مانند ایالات متحده گرایش به مشروعیت مبتنی بر اصول دارند و تمایل دولتهای ضعیفتر به مشروعیت با ابزارهایی در جهت محدود کردن رفتار قدرتها، مبتنی بر فرآیند است. لیکن با وجود این چالشها نبایستی از تعاملات و همگراییهای اقتصادی و سیاسی حکومتهای منطقهای غافل شد. نزدیکی و درک تاثیر متقابل کشورها نسبت به یکدیگر باعث شد تا روابط پس از جنگ سرد، به ویژه در سالهای اخیر تغییر کند. بدون شک این نظم چه در سطح جهانی و چه در سطح منطقهای (زمان_ جغرافیا) از موضوعی به موضوع دیگر متفاوت است. در دوران پسا جنگ سرد اولین آزمون اصلی در خاورمیانه، نقش رهبری ایالات متحده در یک ائتلاف بینالمللی بر اساس قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد باعث شد تا عراقی که کویت را تسخیر کرده بود با نیروی نظامی در عملیات «طوفان صحرا» کویت را آزاد کرد؛ در حقیقت همان نظمی که در منطقهای با حاکمانی اقتدارگرا، مستبد و اغلب عرب، به شکلی نانوشته توافق شده بود. جورج دبلیو بوش معتقد بود که عراق پسا صدام، نمونه کشوری دموکراتیک در منطقه خواهد شد. لیکن همه چیز، طبق برنامهریزی تحقق نمییابد؛ پیشبینیها در مورد عراق نادرست بود، زیرا برای تغییر، بلوغ لازم و کافی وجود نداشت. رژیم صدام نابود شد و رژیم ضعیف و ناکارآمد جدید با تصمیمهای اشتباه، با پشتیبانی حاکمی اشغالگر (ایالات متحده آمریکا) در عمل، عراق را مدیریت کرد. این شرایط زمینه جنگ داخلی را فراهم و فرصتی برای ظهور گروههای تروریستی همانند القاعده، که از سوی اهل سنت و ناراضیان عراقی، مخالف نظم سیاسی جدید تحت سلطه شیعه به وجود آمد. آری، آرمان دموکراسی در جهان عرب با هرج و مرج همراه شد، هویت ملی در عراق جای خود را به هویتهای فروملی (فرقه، قبیله، قومیت و مذهب) داد؛ مردم بیشتر خود را به عنوان یک سنی یا یک شیعه یا یک کُرد دیدند تا یک عراقی! این خشم زمینه افزایش قدرت القاعده و بعد از آن داعش را در منطقهای مملو از حکومتهای اقتدارگرا، با جوامع مدنی ضعیف با کیفیت آموزشی، بهداشتی و رفاهی وحشتناک بیشتر کرد.
بحرانها خیلی زود در کشورهای منطقه (تونس، مصر، بحرین، لیبی، یمن، سوریه و...) آشکار شد. در مدت زمان کوتاهی چندین رئیس جمهور در مصر روی کار آمدند، بحرین با دادن امتیازهایی، آشوب را همچون اتش زیر خاکستر نگه داشت، حاکم قدرتمندی که بیش از چهل سال در لیبی خداگونه رفتار میکرد با پشتیبانی سازمان ملل متحد، بنام حمایت از جلوگیری از کشتار غیر نظامیان با رهبری و ائتلاف ایالات متحده و اروپا به تاریخ پیوست. رژیم اسد در سوریه مخالفان را با نظامیگری و امنیتسازی سرکوب کرد. در ابتدا غرب بطور مستقیم به سوریه مانند لیبی و عراق، حمله نکرد، لیکن محلی برای رقابت سنی- شیعه و عربستان- ایران (داعش، النصره و گروهایی شبیه آن) شد، از طرفی روسیه، ایران و ترکیه در سوریه حضور داشتند، براین اساس گروهی تروریستهای افراطگرا با کمک برخی از کشورها به فاصله چند روز جایگاه رژیم اسد را در اختیار گرفتند.
بنابر نظر مایک برچر در کتاب بحران، تعارض و بیثباتی از تعداد 292 مداخله سازمانهای جهانی در بحرانهای مختلف قبل از فروپاشی شوروی، فقط 37 مورد اثر بخش بود. براین باورم که در حال حاضر مشروعیت خود سازمان ملل متحد نیز مورد شک و تردید است، لذا چگونه میتواند سزاوار مشروعیت بخشی نیز باشد! آیا این بزرگترین سازمان بینالمللی نماینده واقعی جهان امروز است! تصمیم گیرندگان اصلی آن، پس از جنگ جهانی دوم، آینده آن را ترسیم کردند. آلمان و ژاپن دشمنان شکست خورده جنگ جهانی؛ هندی که در آن بازه زمانی مستعمره بود، کرسی دائم ندارند؛ بریتانیا و فرانسه نمایندگان اروپا نیز با وجود نمایندگی چندین کشور بیشتری هستند، بیگمان ضعیفتر از کشورهای دیگر صاحب حق وتو به حساب میآیند.
برای چهار دهه بدلیل دو قطبی بودن، هسته مرکزی دوران جنگ سرد، ایالات متحده و اتحاد شوروی با متحدان و شرکای خود، برای یکدیگر شاخ و شانه میکشیدند. بسیاری بر این باور بودند که دنیای بعدی چند قطبی خواهد بود، دنیایی که تحت سلطه چندین کشور است. ظاهرا اکنون در چنین دنیایی زندگی میکنیم، زیرا ۶ کشور قدرت عمده این دوران یعنی (ایالات متحده، چین، روسیه، اروپا، ژاپن و هند) با بیش از نیمی از جمعیت جهان، و حدود ۷۰ درصد تولید اقتصاد جهانی و حدود ۸۰ درصد از هزینه نظامی جهان را تشکیل میدهند. البته این برداشت کاملا درستی نخواهد بود، زیرا در اینصورت برزیل، آرژانتین، شیلی و ونزوئلا در آمریکای جنوبی، مکزیک و کانادا در آمریکای شمالی، نیجریه و آفریقای جنوبی در آفریقا، پاکستان در جنوب آسیا، استرالیا، ویتنام، کره شمالی و کره جنوبی در شرق آسیا و اقیانوس آرام، ایران، عربستان سعودی، و مصر در خاورمیانه، و همچنین تعداد زیادی از سازمانها، نهادها و شرکتهای بینالمللی، رسانهها و قدرتها و بازیگران در سایه را باید فراموش کرد.
با این فرض که برخی از مفاهیم نقش ابر قدرتی مشابه: ترویج کننده ارزشهای جهانی، صیانت از حقوق همه کشورها، توسعه دهنده و ترویجگر ارزشهای خود با احترام به دیگر ارزشها، میانجی و مصلح در چالشهای احتمالی است. بدون تردید در حال حاضر ایالات متحده قدرتمندترین کشور جهان است و برای دهههای آتی نیز قدرتمندترین باقی خواهد ماند، به همین علت بخش زیادی از مسئولیت شکلگیری و حفظ نظم در جهان بر عهده این کشور است. نظم به صورت خودکار بروز نمیکند؛ هیچ دست نامرئی در فضای ژئوپلوتیک وجود ندارد. چه بخواهیم یا نخواهیم واقعیتی است که بخش بزرگی از مسئولیت (مثبت یا منفی) بر عهده قدرت اصلی زمانه است؛ در این جهان آشوب زده، ایالات متحده نمیتواند بی تاثیر باشد یا چنانکه میبینیم خود را دور نگه دارد. لیکن مشکل از آنجا شروع میشود که بازیگران مخالف ایالات متحده، دارای دیدگاه و ذهنیتی از نظم هستند که تا حدودی یا حتی به طور کامل با منافع ایالات متحده ناسازگار است، ایران در خاورمیانه، چین در آسیا و روسیه در اروپا نمونههای آن هستند؛ آری، موضوع بسیار پیچیده و فراتر از منافع شخصی است. ائتلافهایی که امروزه عموما در مخالفت با کشور یا کشورهایی ایجاد میشود شاید وسیله مفید و پایداری در جهان نباشد که در آن همه دشمنان، همیشه دشمن و همه دوستان، همیشه دوست بمانند. امروزه، دیپلماسی منتظر یک معامله بزرگ است؛ چابکی وکارآمدی در زمان مناسب با پاداش همراه خواهد بود؛ رایزنیهایی که هدف آنها اثرگذاری بر تصمیمات حکومتهای دیگراست. واقعیت این است که با این رفتار امروزه ایالات متحده با تمامی قدرتش، نمیتواند به تنهایی نظم را در مواردی همچون «محیط زیست، مبارزه با تروریسم، بیماریهای فراگیر، تجارت جهانی، (برقراری تعرفهها توسط ترامپ دوم بر دیگر کشورها و یا در فاصله زمانی کوتاهی اجرای آنها را به بعد موکول کرد و یا مانند چین با توافقی عقبنشینی کرد). آنگونه که میخواهد، اعمال کند، را میتوان بیان کرد.
بدون تردید تنوع، تکثر، تفاوت، تعارض و همکاری چه به لحاظ بازیگران، چه به لحاظ موضوعی، چه ساختارها چه فرآیندها، از خصوصیتهای وضعیت عصر حاضر است. در حقیقت تعریف حاکمیت، قبول تنوع جریانهای گوناگون مانند قصری با هزار پنجره است؛ که برای هر دیدگاهی یک پنجره دارد تا بتوانند نظر و خواستههای خود را در جهت منافع خویش طرح نمایند؛ در عصر حاضر بایستی جهانی با تفکر همگرایانه، نه واگرایانه باشد. یکی از راهکارها تمرکز بر توسعه تجارت و اقتصاد، توسط حاکمیتها است؛ زیرا تجارت نیازمند ثبات و امنیت است، تجارت با همسایگان باعث میشود، کشورها منابع خود را صرف آماده سازی برای مبارزه با جنگها نکنند؛ زیرا تعامل اقتصادی منجر به وابستگی متقابل میشود تا در برابر هرگونه منازعهای که منافع دیگری را به خطر بیندازد ناخودآگاه بدنبال پناهگاه جمعی باشند (همانطور که عملکرد سیاستمداران ایرانی در مذاکرات "عمان" غیر مستقیم با آمریکا با برقراری ارتباط با کشورهای منطقه، در ادامه روند مذاکرات و جنگ پس از آن با تمامی نقاط ضعف و قدرت کمک فراوانی به ایران کرد). بیگمان وابستگیهای متقابل به اشکال مختلف در کشورهای دیگری مانند: ژاپن، کره جنوبی، فیلیپین، تایلند، استرالیا و نیوزلند وجود دارد. از دیگر چالشهای منطقه غرب آسیا، وجود هویتهای متفاوت از لحاظ تعدد قبیله گرایی، مذاهب، زبان، نژاد با ریشههای عمیق تاریخی است. بحران و آشوب، نشانهای از خواست تغییر و تحول در موقعیتی است که حاکمان دیگر نمیتوانند پاسخگوی نیازهای جامعه باشند. مفاهیم و متغیرهای ثبات، بیثباتی، تعادل و عدم تعادل، همیشه مستلزم تغییر رفتار، حداقل دو بازیگر متخاصم است که امنیت و ارزشهایشان در نقاطی مورد تهدید واقع شده است.
براین باورم در هر بحران سه شرط تهدید ارزشها، زمان مناسب به پاسخ تهدیدها و احتمال بروز خصومتهای نظامی وجود دارد، جهان و بویژه خاورمیانه، امروز بیمار است، بیماری با همه انواع مریضیها که تهدید کننده، اصل زندگی است، با وضعیت فیزیکی وحشتناک و سهل انگاری پزشکان و کارکنان آن! آسیبهای امروز نتیجه تصمیمات و رفتار حاکمانی وابسته، مستبد، با اطرافیانی فاسد است؛ بگونهای که سرشار از مبارزات و مبارزانی خشکاندیش که خود را به حق و دیگران را ظالم میدانند. بدون تردید این آشوب زمانی به پایان خواهد رسید که یکی از بازیگران برنده شود، مانند کمرنگ شدن حضور ایران و روسیه و پر رنگ شدن کشورهای دیگر در سوریه، یا هنگامی که نظم از بیرون اعمال شود و یا در مواقعی که خستگی همه طرفهای درگیر را از پا درآورد، همانگونه که آتشی که از چوب یا اکسیژن محروم میشود، خودش چارهای جز خاموشی ندارد. آنچه بیش از حد در منطقه به چشم میخورد، وجود مزدورها، دلارهای نفتی بی حساب، اسلحه، نیروهای نیابتی و شبه نظامیان که به مبارزه با علل اعتقادی و هویتی، بصورتی غیر عقلانی و افراطی تمایل دارند و با منابعی که از جانب گروه یا کشوری تامین میشوند، تحریک میشوند.
امروزه چالش هستهای ایران نمونه برجسته است، دههها با نام مذاکره یا تهدید حمله نظامی و انواع تحریم بر علیه ایران را شاهد هستیم. بدون شک مناقشه فوق مستلزم تغییر رفتار طرفهای متخاصم را در ادامه خواهد داشت، زیرا هرگونه عدم احساس تهدید یا احساس تهدید، چنان که در این چند روز رویارویی مستقیم ایران و اسرائیل را شاهد هستیم، عکسالعمل بازیگران طرف مقابل (بالقوه و بالفعل) را در سطوح خرد و کلان با اشکال مختلفی که بستگی به موقعیت طرفین نیز دارد را آشکارتر میکند. اما آیا رفتار غرب و در راس آن ایالات متحده به عنوان یک ابر قدرت، بدور از منافع کوتاه مدت با عقلانیت همراه است! اسرائیل پس از چندین نوبت مذاکره و فقط دو روز مانده به جلسه بعدی که بنا به گفته دو طرف تا حدودی پیشرفتهایی نیز حاصل شده بود در نیمههای شب، با هماهنگی امریکا ناگهان اهداف انسانی و نظامی را مورد حمله قرار میدهد، یا در زمانی که دیپلماسی در حال رایزنی جهت کاهش تنشهای موجود است ایالات متحده (یکه تاز قدرت جهانی امروز) به سه سایت هستهای ایران (با هماهنگی یا بدون هماهنگی) حمله میکند. براین اساس در پاسخ به سوال مقاله وجود مرزبندی و توازن میان بازیگران، ساختار و فرآیند برای جلوگیری از زوال و همچنین گسترش و پایداری نظم موجود، با هر درجهای از اهمیت، در درون کل مجموعه، که ضرورت افزایش تعامل و گفتوشنودی پویا لازم بنظر میرسد، آیا رفتار ابر قدرت جهانی امروز پس از پاسخ ایران به منابع و منافع ایالات متحده در قطر (با هماهنگی یا بدون هماهنگی) با عقلانیت همراه بود یا خیر؟ شاید پاسخ این سوال را در آینده، تاریخ مشخص کند! خلاصه کلام براین باورم جهان امروز سریع و با قدرت در حال تغییر است. دیگر جنگ نه به عنوان یک ناهنجاری، بلکه به عنوان یک استراتژی سیاسی جدید بازگشته است. بدون تردید دموکراسی با تهدیدات وجودی فزایندهای روبرو است، و رسانهها، که زمانی نگهبان حقیقت بودند، اکنون به میدان نبردی مورد مناقشه تبدیل شدهاند. همزمان با تجدید صفبندی قدرتهای جهانی در جهانی آشوب زده، که به طور فزایندهای حقیقت و کرامت انسانی تکهتکه شده است. ایران در یک دوراهی حیاتی قرار دارد، دو راهی که عقلانیت بدون هیاهو، لازمه کار است!
نویسنده
رضا فضلعلی
رضا فضلعلی، پژوهشگر مهمان مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه در گروه روندهای فکری در خاورمیانه است. نامبرده دانش آموخته دکتری علوم سیاسی گرایش مسایل ایران در دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج می باشد. حوزه مطالعاتی او مسائل خاورمیانه و تروریسم نوین است.