نظم‌سازی منطقه‌ای بعد از 7 اکتبر

نوع مطلب: متن های اساسی در خاورمیانه شناسی

 

ترجمه فصل اول کتاب، Regional Order Making after October 7

نوشته؛ Marc Lynch and Simon Mabon

مترجم: محمد علی قَنامی زاده فلاحی، پژوهشگر مسائل استراتژیک خاورمیانه

 

فصل اول

از زمان حملات حماس در هفتم اکتبر، اسرائیل در پی آن بوده است که نه تنها غزه، بلکه کلیت نظم خاورمیانه را از طریق قوه قاهره بازسازی کند. این کشور با وارد آوردن خسارت‌های سنگین به حزب‌الله و کشتن بسیاری از رهبران ارشد آن، عملاً تهدید بازدارنده‌ای را که سال‌ها بر پایه زرادخانه موشکی این گروه شکل گرفته بود، از میان برداشت؛ سرزمین‌هایی را در سوریه تصرف کرد و پس از سقوط رژیم اسد، بدون محدودیت به بمباران در سراسر این کشور پرداخت؛ حملاتی (تا حد زیادی بی‌اثر) علیه رژیم حوثی در یمن انجام داد؛ و یک کارزار بمباران گسترده دوازده‌روزه علیه ایران به راه انداخت که در نهایت با بمباران مجتمع هسته‌ای فردو توسط ایالات متحده و سپس برقراری آتش‌بس پایان یافت. سیاست‌گذاران و مفسران اسرائیلی آشکارا درباره شکل‌گیری خاورمیانه‌ای جدید سخن می‌گویند که در آن، شکست نظامی ایران و متحدانش و رفع هرگونه خط قرمز در برابر اقدامات اسرائیل، به‌عنوان شاخص‌های اصلی تعریف می‌شوند.

پروژه اسرائیل برای بازآرایی مشرق‌زمین  از طریق برتری هوایی نامحدود، در عین حال با نظمی منطقه‌ای که از سال ۱۹۹۱ توسط ایالات متحده شکل گرفته و زیر نظارت آن قرار داشته، در تعارض است؛ پروژه‌ای که هم‌زمان آن نظم را به نقطه‌ی منطقی نهایی خود می‌رساند و در عین حال، بنیادهایش را واژگون می‌سازد. برتری نظامی اسرائیل بر حمایت آمریکا استوار است. اما تنش‌های بسیار واقعی میان ایالات متحده و متحدان اصلی‌اش پدید آمده است: واشنگتن و تل‌آویو بر سر اینکه آیا باید به سوریه اجازه داد تا رژیم جدید خود را تثبیت کند یا خیر، اختلاف دارند؛ و ایالات متحده با متحدان خلیجی‌اش نیز بر سر حمایت آمریکا از جنگ اسرائیل در غزه دچار شکاف شده است. ایران از جنگ دوازده‌روزه خونین اما شکست‌نخورده بیرون آمد؛ روند آشتی آن با کشورهای خلیج همچنان پابرجاست و هنوز مشخص نیست تهران تا چه اندازه و از چه طریقی در پی بازسازی شبکه‌های منطقه‌ای خود و احیای بازدارندگی در برابر اسرائیل خواهد رفت، از جمله احتمال حرکت شتاب‌زده به سوی دستیابی به بمب هسته‌ای.

تلاش برای نظم‌سازی جدید در زمان حال موقعیتی مناسب فراهم کرد تا برای انتشار کتاب تازه از انتشارات دانشگاه ادینبرو با عنوان نظم و منطقه‌سازی در خاورمیانه دست به کار شویم.  کتاب پیش رو حاصل گردهم‌آیی شماری از برجسته‌ترین پژوهشگران روابط بین‌الملل خاورمیانه در طی مجموعه‌ای چندساله از کارگاه‌ها است که با رویکردی دقیق و انتقادی، ماهیت نظم منطقه‌ای را از منظرهای نظری متنوع مورد بررسی قرار داده‌اند. اما در فاصله‌ی کوتاهی میان نگارش کتاب و انتشار آن، تحولات چشمگیری رخ داد. در زمان نگارش، تصویر روی جلد کتاب نظم و منطقه‌سازی در خاورمیانه بر کاهش اهمیت هژمونی آمریکا تأکید داشت؛ هژمونی‌ای که تبلور آن در آشتی میان ایران و عربستان سعودی در سال ۲۰۲۳، با میانجیگری چین، نمایان شده بود. در آن زمان، پروژه‌های رقیب نظم‌سازانه در منطقه عبارت بودند از: مدل توافق‌های ابراهیم که توسط اسرائیل، امارات و ایالات متحده پیگیری می‌شد و بر عادی‌سازی روابط عربی-اسرائیلی و همکاری علیه ایران بدون هیچ پیشرفتی در مسأله فلسطین استوار بود؛ و در مقابل، مدل محور مقاومت که بر ایران و نیروهای نیابتی آن متمرکز بود.

در دسامبر ۲۰۲۴، کارگاهی در مرکز روبرت شومان [1]در مؤسسه دانشگاه اروپایی [2]با همکاری موئسسه برنامه تحقیقات علمی علوم سیاسی در خاورمیانه [3]و مرکز مطالعات فرقه‌گرایی، گروه‌های نیابتی و فرقه‌زدایی[4] دانشگاه لنکستر انگلستان برگزار کردیم تا درباره این تحولات منطقه‌ای و معنای آن‌ها گفت‌وگو کنیم. پرسش محوری این بود: حملات هفتم اکتبر، جنگ غزه، و اقدامات نظامی به‌سرعت گسترش‌یافته اسرائیل - از لبنان تا ایران - چگونه منطقه را دگرگون کردند؟ آیا این تغییرات با پیش‌بینی‌های نظری کتاب همخوانی داشتند؟ و کتاب پیش رو چه پاسخی می‌تواند به بازیگران تازه‌ای بدهد که در پی بازآفرینی نظم منطقه‌ای هستند؟

نخست باید به تعاریف منطقه‌ای که قرار است نظم یابد تکیه کرد، تعاریفی که خود ماهیتی عمیقاً سیاسی داشته و در گذر زمان دگرگون شده‌اند. کتاب پیش رو بیشتر بر مفهوم نظم متمرکز است؛ با این حال، خوانندگان کتاب با بحث‌های گسترده‌ای پیرامون سیاست‌های مربوط به مرزهای متغیر منطقه مواجه خواهند شد (به‌ویژه، هرچند نه صرفاً، در خصوص پیوندهای رو‌به‌گسترش خاورمیانه و شاخ آفریقا). دانشمندان و تحلیل‌گران سیاست‌گذاری، معانی بسیار متفاوتی از واژه نظم یاد می‌کنند؛ و در هم آمیختن این معانی متضاد و پیش‌فرض‌های نظری زیرین آن‌ها می‌تواند به نتایجی فاجعه‌بار منجر شود.

رویکردها به نظم بسته به هستی‌شناسی ، معرفت‌شناسی و به‌طور فزاینده‌ای جغرافیا متفاوت‌اند. رویکردهای ایالات متحده به نظم معمولاً بر مبانی کلی مکتب واقع‌گرایی  استوار بوده‌اند؛ رویکردهایی که از برداشت‌های محدود و نظام‌مند گرفته تا تعامل میان مشروعیت و موازنه قدرت زیربنایی را دربرمی‌گیرند. واقع‌گرایان - چه کلاسیک و چه نوواقع‌گرا -بر توزیع قدرت متمرکز شده‌اند، هرچند تمرکز خاص آنان بر حسب عواملی مانند شمار قدرت‌های بزرگ موجود، نوع هنجارهای درگیر، اشکال مشروعیت و اتحادها متفاوت بوده است. در مقابل، رویکردهای سازه‌انگاری  و برخی رویکردهای اروپایی بیشتر مواضعی پسااثبات‌گرایانه اتخاذ کرده‌اند. مکتب انگلیسی  و مکتب کپنهاگ در میان پژوهش‌های اروپایی جایگاه قابل توجهی یافته‌اند، چرا که تأثیرات متنوع فلسفه قاره‌ای رواج بیشتری یافته است؛ هرچند این مکاتب غالباً بر «ابژه‌های مرجع» متفاوتی تمرکز می‌کنند.

رویکردهای نظری مذکور مواضع بسیار متفاوتی درباره اهمیت بنیان‌های هنجاری برای دستیابی به نظمی پایدار اتخاذ می‌کنند. واقع‌گرایان، نظم را اساساً کارکردی از قدرت و تمایل به به‌کارگیری آن در دفاع از متحدان و بازداشتن دشمنان می‌دانند. اما اغلب رویکردهای دیگر یادشده بر این باورند که نظم تنها زمانی می‌تواند واقعاً پایدار باشد که بر نوعی اقتدار مشروع و حس مشترک از غایت هنجاری استوار باشد. یکی از آسیب‌های ساختاری نظم آمریکایی در خاورمیانه این است که بسیاری از مقامات و تحلیل‌گران سیاستی ایالات متحده چنین می‌پندارند که سلطه‌شان بر منطقه بر پایه یک نظم هنجاری مشترک بنا شده است؛ در حالی‌که درک نمی‌کنند که جنگ غزه و حمایت گسترده‌تر از اسرائیل، همین غایت مشترک را از میان برده است.

اختلافات فراآتلانتیک بر سر نظم، صرفاً جنبه‌ای نظری یا فکری ندارند. در پی حملات ایالات متحده به ایران در اوایل همین ماه، مقامات آمریکایی از تأمین صلح از طریق زور» سخن گفتند، در حالی‌که رهبران اروپایی بر ضرورت کاهش تنش تأکید داشتند. هرچند پیچیدگی روابط دوجانبه با آمریکا واکنش‌های فردی را پیچیده‌تر می‌کرد، اما امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه، با قاطعیت اعلام کرد که حملات آمریکا نقض آشکار حقوق بین‌الملل بوده است،  نکته‌ای که نشان‌دهنده جایگاه محوری هنجارها در سیاست جهانی است.  با این حال، نیاز به حفظ پیوندهای مستحکم با ایالات متحده سبب شد که معدودی از رهبران اروپایی از موضع واشنگتن فاصله زیادی بگیرند. این تحرکات نشانه‌ای از افول قریب‌الوقوع نظم مبتنی بر قواعد است که پس از ویرانی‌های جنگ جهانی دوم شکل گرفت، و در عوض حاکی از برآمدن نظمی استوار بر زور، نظمی که اصل آن همان ضرب‌المثل قدیمی است: حق با قدرت است.

با این تعاریف، آیا نظم منطقه‌ای پس از حملات حماس به اسرائیل در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به‌طور بنیادین تغییر کرده است؟ یکی از مهم‌ترین نتایج کتاب پیش رو پرداختن به همین پرسش درباره تغییر در نظم‌های بین‌المللی است. پرسشی که به‌طور شگفت‌آوری در هر سطحی، چه در خاورمیانه و چه در گستره‌ای وسیع‌تر، به‌سادگی قابل پاسخ نیست. البته این پرسش تازه‌ای نیست. هر رخداد بزرگ در خاورمیانه از جنگ خلیج فارس، اشغال عراق تا خیزش‌های عربی و موارد دیگرر، همواره ناظران را بر آن داشته است که بپرسند آیا نظم منطقه‌ای به شکلی ریشه‌ای و غیرقابل بازگشت تغییر کرده است یا نه؛ و پاسخ غالباً مثبت بوده است. با این حال، هر تحول در سیاست و روابط بین‌الملل خاورمیانه الزاماً معادل با تغییر اساسی در نظم منطقه‌ای نیست. از همین رو، فصل کتاب نوشته‌ی دل سارتو، مالمویگ و سولر ای لچا، تمایزی تحلیلی میان آنچه تغییر نظم تعریف می‌شود و آنچه صرفاً تغییراتی درون یک نظم منطقه‌ای موجود تلقی می‌گردد، حتی اگر این تغییرات مهم باشند مطرح می‌کند. این تحلیل با تمرکز بر اصول ساختاری اصلی در سطوح مختلف تحلیل، نه تنها توزیع قدرت مادی را در نظر می‌گیرد، بلکه هنجارها و قواعد مشترکی را نیز بررسی می‌کند که به شکل‌گیری پیش‌فرض‌ها و انتظارات مشترک یاری می‌رسانند؛ همچنین نوع روابط امنیتی، پویایی‌های امنیت‌زده‌سازی در سطح منطقه، و میزان خشونت در سراسر خاورمیانه. این عناصر، روابط میان بازیگران منطقه را ساختاربندی کرده و پارامترهای رفتار مشروع را تعریف می‌کنند.

برای نمونه، پس از خیزش‌های عربی، مجموعه‌ای از تحولات می‌توانست به تغییر در نظم منطقه‌ای منجر شود. اگرچه فروپاشی کامل اقتدارگرایی و تجزیه دولت‌ها بر پایه خطوط قومی و یا مذهبی تحقق نیافت، اما سایر تغییرات قابل‌توجه بودند. از جمله، گرایش بازیگران منطقه به تنوع‌بخشی به روابط خارجی خود و فاصله‌گرفتن روزافزون از متحدان سنتی‌شان در غرب. اما شاید حتی مهم‌تر از این، توافق‌های عادی‌سازی روابط میان اسرائیل و چند کشور عربی در سال ۲۰۲۰ موسوم به توافق‌های ابراهیم بود که می‌توانست به ادغام اسرائیل در یک معماری امنیتی منطقه‌ای بینجامد. با این حال، چند ویژگی کلیدی نظم منطقه‌ای پس از ۲۰۱۱ بدون تغییر باقی ماند. این ویژگی‌ها شامل هنجارهای فراگیر حاکمیت و تمامیت ارضی، ویژگی‌های اصلی بازیگران کلیدی نظام، چندقطبی‌بودن منطقه و میزان بالای مداخله خارجی، و نیز فراوانی خشونت و جنگ‌ها بود. این امر به این نتیجه انجامید که هرچند نظم منطقه‌ای خاورمیانه و شمال آفریقا در حال گذار مهمی بود، اما هنوز و نه به‌طور بنیادین دگرگون نشده است.

کتاب عمدتاً پیش از هفتم اکتبر نوشته شده بود. اما از آن زمان تا کنون رویدادهای بسیاری رخ داده است. آیا ویرانی غزه، تضعیف محور مقاومت و تلاش اسرائیل برای تعریف نظمی جدید از طریق قدرت هوایی و ابزارهای صرفاً نظامی بی‌اعتنا به هنجارها به معنای تغییر در نظام است؟ چه این تحولات بیانگر تغییر بنیادین در نظم منطقه‌ای باشند (در برابر تغییرات مهمی در درون آن نظم) و چه نباشند، آنچه مسلم است این است که ابعاد و نوع خشونتی که از هفتم اکتبر تاکنون شاهد آن بوده‌ایم، به‌طور گسترده و بی‌سابقه‌ای بر سیاست و روابط بین‌الملل منطقه اثر گذاشته است. واکنش نظامی به‌شدت خشونت‌بار اسرائیل به حملات حماس چه در غزه، چه در برابر حزب‌الله در لبنان، و چه علیه ایران موازنه قدرت مادی و معنایی میان طرف‌های اصلی منازعه را دگرگون ساخته است، و این دگرگونی آشکارا به سود اسرائیل بوده است. اصول ساختاری و بنیان‌های هنجاری منطقه نیز به‌شدت متزلزل شده‌اند، در حالی‌که نقض‌های گسترده و مکرر قواعد نظم بین‌الملل و قوانین جنگ به وضعیت عادی جدید بدل گشته‌اند. با این همه، هنوز برای رسیدن به نتیجه‌ای قطعی در مورد نوع تغییری که شاهد آن هستیم و پیامدهای میان‌مدت و بلندمدت آن زود است. با این حال، به نظر می‌رسد آستانه‌ای مهم در جهت فاصله‌گیری از نظم پیشین پشت سر گذاشته شده است؛ هرچند تثبیت نظمی تازه، در غیاب بنیان‌های هنجاری مشترک و معنادار، کاری دشوار خواهد بود. بنابراین، تحولات خاورمیانه پس از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ به احتمال فراوان نویدبخش دوره‌ای طولانی از تلاش‌های مکرر، پرچالش و در عین حال بی‌نتیجه برای تعریف نظمی جدید خواهد بود.

مجموعه مقالات این کتاب، که همگی پس از هفتم اکتبر اما پیش از آخرین جنگ اسرائیل با ایران نوشته شده‌اند،  پرسش‌های مربوط به نظم منطقه‌ای را که در کتاب مطرح شده بود، از زوایای گوناگون مورد واکاوی قرار می‌دهند. ولید حزبان نشان می‌دهد که چگونه تلاش‌های ایالات متحده برای نظم‌بخشی به منطقه، به‌طور نظام‌مند نتیجه‌ای معکوس به بار آورده و دقیقاً همان بی‌نظمی‌ای را تولید کرده است که قرار بود از آن جلوگیری کند. کرتیس رایان بررسی می‌کند که نظریه اتحادها چه می‌تواند درباره تحرکات دیپلماتیک و هم‌پیمانی‌های در حال تغییر که ویژگی بارز منطقه است به ما بگوید.  رافائلا دل سارتو بر نقش خشونت در بازسازی نظم منطقه‌ای تمرکز دارد. می دارویش و تئو بلانک هر یک نقش متغیر بازیگران غیردولتی در تولید و فرسایش نظم منطقه‌ای را مورد پرسش قرار می‌دهند. و در نهایت، ادوارد سولر ای لچا و ایتکاسو دومینگز دِ اولا ثابال به تنوع نظم در زیرمنطقه‌ها می‌پردازند و روایت‌های کلان درباره وجود یک نظم واحد خاورمیانه‌ای را به چالش می‌کشند.

نتیجه‌گیری

دهه‌ی پس از خیزش‌های عربی ۲۰۱۱، منطقه را به عرصه‌ای چندلایه و متکثر از تنوع سیاسی و ایدئولوژیک بدل کرده است. هم بازیگران دولتی و هم غیردولتی به‌طور فعال در رقابت برای شکل‌دهی به نظم منطقه‌ای درگیر هستند. جنگ‌های اسرائیل در منطقه این چندلایگیو تکثر‌گرایی خاورمیانه را بیش از پیش تشدید کرده است. بازیگران غیردولتی به موجودیت‌هایی ترکیبی تکامل یافته‌اند که در کنار توان نظامی، دارای سیاست خارجی پیچیده و قابلیت‌های دیپلماتیک نیز هستند. در حالی‌که دولت عربی پسااستعماری به‌تدریج در حال فرسایش است، بازیگران جدیدی در حال ظهورند که خلأ موجود را نه تنها در عرصه‌های داخلی، بلکه در سطح منطقه‌ای نیز پر می‌کنند.

 

[1] Robert Schuman institute

[2] European university institute

[3] POMEPS: Project on The Middle East Political Science

[4] SEPAD: Sectarianism, Proxies & De-sectarianisation

1.دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
2.پیام هایی که حاوی تهمت یا بی احترامی به اشخاص باشد منتشر نخواهد شد
3.پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد