گزارش نشست علمی-تخصصی «ایران و چالش‌های نظم جهانی در عصر درگیری‌های نو» به همراه نقد و بررسی کتاب «در میانه جنگ‌و‌صلح: فرایند صلح و درگیری مسلحانه»

نوع مطلب: مقاله

نشست علمی-تخصصی «ایران و چالش‌های نظم جهانی در عصر درگیری‌های نو» به همراه رونمایی و نقد و بررسی ترجمه فارسی کتاب «در میانه جنگ‌و‌صلح: فرایند صلح و درگیری مسلحانه» به همت گروه بررسی سیاست خارجی روسیه و مسائل قفقاز پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه با حضور و سخنرانی جناب آقای دکتر بهرام امیراحمدیان، مدیر گروه بررسی سیاست خارجی روسیه و مسائل قفقاز پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه، جناب آقای دکتر مجتبی مقصودی، استاد گروه علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز، سرکار خانم دکتر سیمین بهبهانی، مدرس دانشگاه در حوزه رسانه و سیاست، جناب آقای دکتر قدیر نصری، ریاست پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه، جناب آقای دکتر عارف بیژن، مترجم کتاب در میانه جنگ و صلح و جمعی از کارشناسان و دانشجویان علاقه‌مند به مطالعات منازعه و جنگ و صلح در 21 آبان‌ماه 1404 در محل پژوهشکده خاورمیانه برگزار شد.

در ابتدای نشست آقای عارف بیژن، مترجم کتاب ضمن معرفی ساختار اثر، به تشریح یافته‌های نظری و تجربی آن پرداخت. این کتاب که به زبان روسی توسط دکتر اکاترینا استپانووا، محقق برجسته و رئیس دپارتمان مطالعات جنگ و صلح در موسسه ملی اقتصاد جهانی و روابط بین‌الملل پریماکوف مسکو نگارش یافته است به یکی از بنیادی‌ترین پرسش‌های حوزه مطالعات منازعه می‌پردازد که چرا بسیاری از جنگ‌ها در جهان امروز نه به صلح پایدار ختم می‌شوند و نه به پیروزی نهایی؛ بلکه در وضعیتی میان‌مرحله‌ای از خشونت کنترل‌شده ادامه می‌یابند؟ نویسنده با اتکا بر داده‌های مراکز بین‌المللی و تحلیل ده‌ها مورد درگیری، تلاش می‌کند تعریف تازه‌ای از «فرایند صلح» ارائه دهد؛ تعریفی که با واقعیت جنگ‌های قرن ۲۱ سازگارتر باشد و از برداشت‌های آرمان‌گرایانه فاصله بگیرد.

در بخش نخست ارائه، آقای بیژن توضیح داد که اصطلاح «فرایند صلح» در ادبیات سیاسی رایج است، اما از نظر مفهومی همچنان مبهم و چندمعناست. درک عمومی از صلح همواره مثبت و اخلاقی است؛ بنابراین، هرگونه روند صلح نیز ذاتاً خوب و ضروری فرض می‌شود و هر مخالفتی با آن، همچون مخالفت با خود صلح تلقی می‌گردد. اما کتاب نشان می‌دهد که در عمل، بسیاری از فرایندهای صلح نه‌تنها به پایان خشونت منجر نمی‌شوند، بلکه گاه موجب طولانی‌تر شدن درگیری‌ها یا بازآرایی بازیگران مسلح می‌شوند. به همین دلیل، نویسنده ضرورت بازتعریف این مفهوم را یادآور می‌شود.

یکی از محورهای پربحث نشست، داده‌های ارائه‌شده در کتاب بود و اینکه آیا روندهای صلح به صلح می‌انجامند یا خیر. بر اساس تحلیل نویسنده، حتی توافق‌هایی که به نتیجه می‌رسند لزوماً پایدار نیستند و نزدیک به ۴۰٪ از توافق‌های صلح در سه سال نخست دوباره به خشونت منجر می‌شوند. پس از پایان جنگ سرد، جهان برای مدتی کوتاه شاهد موجی از خوش‌بینی نسبت به حل مسالمت‌آمیز منازعات بود، اما روندهای بلندمدت نشان داد که این خوش‌بینی تا حد زیادی غیرواقع‌بینانه بوده است. داده‌های موجود از مرکز تحقیقی دانشگاه اوپسالا نشان می‌دهد که بین سال‌های ۱۹۷۵ تا ۲۰۲۱، در مجموع ۳۷۵ موافقت‌نامه صلح در چارچوب ۱۵۲ فرآیند صلح به امضا رسیده است. با این حال، این توافق‌ها فقط بر یک‌سوم از کل درگیری‌های مسلحانه جهان تأثیر داشته‌اند. یعنی در حدود دو سوم منازعات معاصر، روندهای صلح به نتیجه نرسیده‌اند.

در سال‌های ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۴، به‌دنبال پایان جنگ سرد، تعداد توافقات صلح به ۸۲ مورد رسید (میانگین ۲۰ توافق در سال) که در نیم‌قرن گذشته بی‌سابقه بود. اما از اواخر دهه ۱۹۹۰، تعداد این توافقات به‌طور مداوم کاهش یافت و در قرن ۲۱ روندی نزولی گرفت. در مقابل، تعداد درگیری‌های مسلحانه از سال ۲۰۰۰ به بعد افزایش چشمگیر یافت و در دوره ۲۰۱۵ تا ۲۰۲۱ به بالاترین سطح از ۱۹۴۶ رسید. با وجود این اوج تاریخی در تعداد جنگ‌ها، تعداد توافقات صلح در حداقل ۳۰ سال گذشته به پایین‌ترین میزان خود رسید. طبق بررسی‌های دکتر استپانووا اگر تنها توافق‌های صلح موفق و پایدار را در نظر بگیریم (آن‌هایی که به بازگشت درگیری منجر نشدند)، در اواسط دهه ۲۰۱۰ تنها یک مورد موفقیت پایدار ثبت شد یعنی هفت برابر کمتر از اوایل دهه ۱۹۹۰ است. نتیجه کلیدی این داده‌ها آن است که فرآیندهای صلح الزاماً به صلح منجر نمی‌شوند و بیشتر روندهای صلح امروزی، به جای پایان پایدار منازعات، صرفاً به توقف موقت خشونت یا بازتوزیع قدرت سیاسی انجامیده‌اند.

بخش دیگری از ارائه به بررسی تغییر الگوهای پایان جنگ‌ها اختصاص داشت. در دهه‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ بیش از نیمی از منازعات با پیروزی نظامی پایان می‌یافتند. اما در قرن ۲۱، تعداد پیروزی‌های قاطع به‌شدت کاهش یافته و کمتر از ۱۲٪ نتایج را تشکیل می‌دهد. سهم توافق‌های مذاکره‌شده نیز نسبت به دهه ۱۹۹۰ کاهش یافته و تنها ۲۵٪ نتایج درگیری‌ها را شامل می‌شود. نویسنده اذعان دارد الگوی غالب امروز، وضعیت «نه جنگ، نه صلح» است؛ وضعیتی میانی که ۵۷٪ از نتایج منازعات در دو دهه اخیر را تشکیل می‌دهد. به بیان مترجم، کتاب نشان می‌دهد که «صلح پایدار» به استثنا تبدیل شده و اغلب فرایندهای صلح تنها به کاهش موقت خشونت یا بازتوزیع قدرت منجر می‌شوند.

در بخشی از نشست، به مفهوم «اسپویلرها یا اخلالگران صلح » پرداخته شد؛ بازیگرانی که از تحقق صلح زیان می‌بینند و در نتیجه، مانند بسیاری از گروه‌های مسلح در سوریه یا اوکراین، تلاش می‌کنند روند مذاکرات را مختل کنند. نویسنده بر این اساس مفهوم «صلح مقاوم در برابر خشونت» را مطرح می‌کند؛ صلحی که توان تحمل سطحی از خشونت را داشته باشد و با نخستین بحران فرو نریزد. دکتر استپانووا در این کتاب به دو نمونه اصلی سوریه و اوکراین اشاره کرد. نویسنده نشان می‌دهد که فرایندهای آتش‌بس متعدد (از جمله توافقات آستانه و سوچی) نتوانسته‌اند خشونت را به‌طور پایدار کاهش دهند و در بسیاری از موارد، آتش‌بس‌ها صرفاً به بازآرایی نیروهای نظامی انجامیده است. بر اساس داده‌های کتاب، میانگین ماهانه تلفات غیرنظامی در دوره‌ی «آتش‌بس نسبی» تنها ۱۵٪ کمتر از دوره‌ی درگیری فعال بوده است. در مورد  اوکراین اشاره شده است که تحلیل توافق‌های مینسک ۱ و ۲ نشان می‌دهد که اگرچه ساختار دیپلماتیک قدرتمندی داشتند، اما به دلیل عدم تعهد متقابل، آتش‌بس در ۷۲٪ روزها نقض شده است. کتاب تأکید می‌کند که توافق‌های نیمه‌کامل بدون کنترل میدانی مؤثر، بیشتر به «نظم موقت جنگ» شباهت دارند تا اینکه به صلح واقعی نزدیک باشد.

در بخش پایانی، دکتر بیژن به ارزیابی نقاط قوت و ضعف کتاب پرداختند. نقاط قوت کتاب را می‌توان در موارد زیر جست‌و‌جو کرد:

۱. نوآوری نظری در تعریف فرایند صلح: نویسنده یکی از نخستین پژوهشگرانی است که صلح را نه به عنوان «پایان جنگ»، بلکه به عنوان فرایند مدیریت خشونت مسلحانه تعریف می‌کند. این رویکرد، نگاه ایستا و آرمان‌گرایانه به صلح را به چالش می‌کشد و با واقعیت درگیری‌های قرن ۲۱ (مثل سوریه، لیبی و اوکراین) سازگارتر است.

۲. ترکیب روش کیفی و کمی به‌صورت متوازن: استپانوا داده‌های کمی (UCDP, PRIO, SIPRI) را با تحلیل‌های کیفی از درگیری‌های واقعی ترکیب می‌کند. استفاده از آمارهای بین‌المللی (نظیر نرخ شکست آتش‌بس‌ها، طول میانگین مذاکرات، و درصد بازگشت به خشونت) قدرت تحلیلی کتاب را افزایش داده است. مزیت کتاب اتکای پژوهش بر داده‌های قابل سنجش و مقایسه‌پذیر، که کمتر در آثار روسی مشابه دیده می‌شود.

۳. تمرکز بر مفهوم «نه جنگ، نه صلح» (No War–No Peace): کتاب با عمق نظری و شواهد میدانی، این وضعیت را به عنوان پدیده‌ای مستقل بررسی می‌کند. نویسنده توضیح می‌دهد که چگونه این وضعیت می‌تواند سال‌ها ادامه یابد و ساختار اجتماعی و سیاسی کشورها را شکل دهد. در واقع ما شاهد افزودن مفهومی تحلیلی به ادبیات صلح‌پژوهی و منازعه‌شناسی هستیم.

4. کاربرد عملی برای سیاست‌گذاران و نهادهای بین‌المللی: استپانوا به جای نسخه‌های آرمانی صلح، توصیه‌های عملی برای پایداری نسبی، کاهش خشونت، و ادغام گروه‌های مسلح ارائه می‌دهد. این بخش از کتاب، برای نهادهایی مانند سازمان ملل یا مراکز سیاست‌گذاری امنیتی، کاربرد مستقیم دارد.

5. استفاده از منابع به‌روز و معتبر بین‌المللی: در نگارش کتاب، از داده‌های تا سال ۲۰۲۲ استفاده شده است. ارجاع‌ها به پژوهش‌های دانشگاهی غربی، روسی و سازمان‌های بین‌المللی، اعتبار علمی کتاب را بالا می‌برد.

همچنین نقاط ضعف کتاب را می‌توان در نکات زیر بیابیم:

۱. غلبه نگاه روس‌محور در تحلیل‌ها: هرچند کتاب ارزش علمی بالایی دارد، اما در برخی فصل‌ها تحلیل‌ها از دیدگاه سیاست خارجی روسیه نگاشته شده‌اند. در مطالعه موردی اوکراین، نویسنده گرایش آشکار به تبیین منازعه از موضع روسی دارد و از نقد سیاست‌های مسکو اجتناب می‌کند.

۲. کمبود تحلیل جامعه‌شناختی و انسانی: تمرکز اصلی کتاب بر سطح نظامی و سیاسی است. نقش جوامع محلی، گروه‌های مدنی، و بعد فرهنگی صلح (مثل سازوکار آشتی ملی یا عدالت انتقالی) کمتر بررسی شده است.

۳. عدم بررسی نظام‌مند نقش بازیگران غیردولتی فراملی: اگرچه از گروه‌های مسلح و اسپویلرها سخن گفته می‌شود، اما تحلیل مشخصی درباره‌ی نقش سازمان‌های تروریستی جهانی (مانند داعش یا الشباب) در ساختار «نه جنگ، نه صلح» ارائه نشده است.

4. نثر علمی سنگین و تا حدی انتزاعی: زبان کتاب، مخصوصاً در فصل نظری، پیچیده و پر از اصطلاحات تخصصی است و برای دانشجویان کارشناسی یا خوانندگان غیرفنی، درک متن دشوار است.

در مجموع، کتاب «میان جنگ و صلح» یکی از جدی‌ترین و نظام‌مندترین پژوهش‌های روسی در حوزه‌ی صلح و منازعه در دهه‌ی اخیر است. نویسنده توانسته مفهومی تازه از صلح به دست دهد که با واقعیت پیچیده‌ی منازعات امروزی سازگار است. با وجود برخی محدودیت‌ها در بی‌طرفی و پوشش موضوعی، کتاب مرجعی ارزشمند برای پژوهشگران روابط بین‌الملل، مطالعات جنگ و صلح و دیپلماسی چندلایه محسوب می‌شود. نکته‌ی کلیدی این کتاب آن است که صلح را نه نقطه‌ی پایان، بلکه فرایندی زنده و پرتنش می‌داند؛ و درست در همین نقطه است که قدرت تبیینی آن نسبت به آثار مشابه بالاتر است.

در پایان آقای دکتر بیژن از تمامی افرادی که در ترجمه و انتشار کتاب نقش داشتند تشکر کردند. از خانم دکتر اکاترینا استپانووا نویسنده کتاب که از ابتدای آغاز ترجمه همکاری چشمگیری داشتند و باعث شدند این کتاب جزو 10 آثار برتر آکادمی علوم روسیه در سال 2025 شود، از خانم شکوفه محمدی که در ترجمه بخش‌هایی از کتاب مشارکت داشتند، از آقای دکتر مقصودی که قبول زحمت کردند و مقدمه بسیار دقیق و شیوایی برای ترجمه کتاب نگارش کردند، از خانم دکتر ندا حاجی‌وثوق، استاد مدعو دانشگاه روآن که ویراستاری علمی کار را بر عهده داشتند و همچنین سرکار خانم مژگان دستوری، مدیر محترم انتشارات منشور صلح که افتخار دادند و با جدیت تمام چاپ کتاب را به سرانجام رساندند و در نهایت از آقای دکتر نصری گرامی رئیس پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه که با حمایت و پشتیبانی خود بستر برگزاری این نشست را برای بنده فراهم کردند.

 

سخنران بعدی جناب آقای دکتر بهرام امیراحمدیان، مدیر گروه بررسی سیاست خارجی روسیه و مسائل قفقاز پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه مطرح کردند که روسیه، با وجود این‌که بزرگ‌ترین کشور جهان از نظر وسعت (۱۷ میلیون کیلومتر مربع) است، در واقع «اسیر جغرافیای خود» به شمار می‌آید. به گفته ایشان، جغرافیای روسیه به این کشور دیکته می‌کند که از نظر نظامی قدرتمند باشد، و به همین دلیل در سراسر تاریخ خود برای تأمین امنیت، همواره به‌دنبال رسیدن به مرزهایی با استحکامات طبیعی بوده است. ایشان توضیح دادند که کوه‌های قفقاز در جنوب‌غربی، کوه‌های کپت‌داغ در جنوب، کوه‌های پامیر در جنوب‌شرق، و کوه‌های تیان‌شان، آلتای و شایان در جنوب و جنوب‌شرقی، همگی در نقش مرزهای طبیعی و استحکامات نظامی عمل کرده‌اند؛ درحالی‌که مرزهای شمالی روسیه را اقیانوس منجمد شمالی تشکیل می‌دهد که در بیشتر طول سال یخبندان و غیرقابل کشتیرانی بوده است.

دکتر امیراحمدیان بیان کردند که روسیه برای تأمین امنیت مرزهای بسیار گسترده خود (۵۲ هزار کیلومتر)، ناگزیر از اتکا به دفاع موشکی بالستیک است؛ چراکه فاصله شرق تا غرب روسیه حدود ۱۰ هزار کیلومتر است و برد موشک‌های قاره‌پیمای این کشور نیز بر همین اساس تعریف شده است. ایشان افزودند که روسیه به دلیل پهناوری سرزمینش ناچار به داشتن سیستم‌های راداری بسیار قدرتمند، همچون رادار پچورا با شعاع عملیاتی ۶۵۰۰ کیلومتری، بوده است.

دکتر امیراحمدیان ادامه دادند که از دیدگاه ملی‌گرایان روس، «مسکو قلب روسیه، سن‌پتربورگ مغز روسیه و اوکراین مادر روسیه است». بر اساس آنچه ایشان توضیح دادند، اکنون در روسیه این ادعا مطرح است که فروپاشی شوروی از نظر حقوقی باطل بوده و جنبه حقوقی نداشته و بنابراین می‌تواند دوباره احیا شود. به همین دلیل، حمله روسیه به اوکراین و گرجستان از سوی حامیان این دیدگاه «مقابله با جدایی‌طلبان» تلقی می‌شود و بازگرداندن این سرزمین‌ها به روسیه را هدف اصلی می‌دانند.

به گفته این کارشناس اوراسیا، اندیشه سیاسی «روسکی میر» (جهان روسی) در کنار نظریه «اوراسیا» (نواوراسیاگرایی) توسط همفکران پوتین تئوریزه شده است. ایشان تصریح کردند که از نظر رهبران روس، امن‌ترین مرزها همان مرزهای اتحاد شوروی و بهترین قلمرو نیز همان قلمرو «اردوی زرین» یعنی امپراتوری نوادگان چنگیزخان (اوراسیا) بوده است. به همین علت، کوشش‌های پوتین و همفکران او دستیابی به این دو مقوله یعنی «روسکی میر» و «اوراسیا» است.

دکتر امیراحمدیان توضیح دادند که اشغال بخش‌هایی از گرجستان (اوستیای جنوبی و آبخازیا) در سال ۲۰۰۸، اشغال و انضمام کریمه در سال ۲۰۱۴، و اشغال شرق اوکراین از ۲۰۲۰ تاکنون، همگی در همین راستا قابل ارزیابی است. ایشان افزودند که جدا کردن شبه جزیره کریمه از اوکراین و ایجاد ارتباط زمینی روسیه با شرق اوکراین از طریق احداث پل بر تنگه کرچ پس از سال ۲۰۲۰، نشان‌دهنده عمق عملیات روسیه و قصد این کشور برای دائمی‌سازی تصرف این مناطق است.

دکتر امیراحمدیان همچنین امکان اشغال و ضمیمه کردن بخش‌های روس‌نشین شمال قزاقستان به روسیه را محتمل دانستند. ایشان بیان کردند که انتقال پایتخت قزاقستان از آلماتی در جنوب‌شرق به آستانا در شمال کشور و صرف هزینه‌های هنگفت برای این جابجایی نیز در همین زمینه قابل تحلیل است. به گفته ایشان، اشغال دوباره فنلاند و جمهوری‌های بالتیک نیز در همین چارچوب قابل بررسی است و تداوم این رفتارها برای جامعه جهانی نشانه‌ای روشن از اندیشه سیاسی «فضای حیاتی» و نظریه کشور به‌عنوان «موجود زنده» است که با افزایش جمعیت به گسترش قلمرو نیازمند می‌شود.

امیراحمدیان با اشاره به ساختار جمعیتی روسیه گفتند حدود ۸۰ درصد مساحت این کشور در بخش آسیایی قرار دارد، اما تنها ۲۰ درصد جمعیت در این مناطق سکونت دارند. ایشان توضیح دادند که طبیعت و جغرافیای سیبری غربی و شرقی برای استقرار جمعیت مناسب نیست، در حالی که در بخش اروپایی روسیه، در دشت‌های وسیع اروپای شرقی از سواحل دریای سیاه تا رود ولگا، ۸۰ درصد جمعیت روسیه مستقر است.

به گفته دکتر امیراحمدیان، بزرگ‌ترین اشتباه تاریخی، ابرقدرت نامیدن شوروی بود؛ زیرا پس از فروپاشی در سال ۱۹۹۱، بحران‌های بزرگ مالی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی سراسر روسیه را فراگرفت. ایشان افزودند که روی کار آمدن پوتین در سال ۲۰۰۰ روسیه را از سقوط نجات داد، اما از آن زمان حکومت اقتدارگرایانه و پلیسیامنیتی متکی بر کادرهای کا.گ.ب و هواداران پوتین این کشور را اداره می‌کنند.

مدیر گروه بررسی سیاست خارجی روسیه و مسائل قفقاز همچنین بزرگ‌ترین اشتباه حقوق بین‌الملل را سپردن کرسی دائمی شورای امنیت به روسیه دانستند، زیرا روسیه از حق وتوی خود به‌عنوان ابزاری برای حمله به سرزمین‌های جمهوری‌های سابق شوروی بهره گرفته است. ایشان یادآور شدند که بخش‌هایی از گرجستان در ۲۰۰۸ و اوکراین در ۲۰۱۴ و سپس از ۲۰۲۲ تاکنون، با استفاده از این ابزار اشغال شده‌اند و در ادامه، جمهوری‌های بالتیک و بخش شمالی قزاقستان نیز احتمالاً هدف این سیاست قرار خواهند گرفت.

ایشان اشاره کردند که در انتخابات پارلمانی مولداوی در سال ۲۰۲5-کشوری هم‌مرز با اوکراین و بلاروس و از جمهورهای سابق شوروی-روسیه هزینه بسیاری برای پیروزی نیروهای روس‌گرا صرف کرده بود اما با این‌حال این جریان نتوانست اکثریت کرسی‌ها را کسب کند، و جریان‌های گرایش‌یافته به اتحادیه اروپا پیروز انتخابات شدند. ایشان افزودند که کنار گذاشته شدن نظربایف از قدرت، انتقال پایتخت قزاقستان از آلماتی به آستانا و روی کار آمدن توکایف با گرایش به همکاری با اتحادیه اروپا نیز در همین زمینه قابل فهم است.

در ادامه، دکتر امیراحمدیان به نامه سرگشاده ادوارد توپول، کارگردان و نویسنده مشهور شوروی و روسیه، خطاب به دونالد ترامپ اشاره کردند. ایشان عیناً توضیح دادند که توپول در این نامه نوشته است پوتین حتی اگر همه دارایی‌های گران‌بهای ترامپ به او داده شود، قادر به توقف جنگ با اوکراین نیست؛ نه به این دلیل که نمی‌خواهد، بلکه چون نمی‌تواند. توپول استدلال می‌کند که بازگشت ارتش روسیه از جبهه‌ها در تاریخ این کشور، همواره به قیام، شورش یا انقلاب انجامیده است: از قیام دسامبریست‌ها پس از ۱۸۲۵ تا انقلاب ۱۹۰۵ پس از شکست در جنگ با ژاپن، و انقلاب ۱۹۱۷ پس از فرار سربازان از جبهه‌ها. او همچنین یادآور می‌شود که بازگشت شوروی از افغانستان در ۱۹۸۹ آغاز فروپاشی شوروی بود.

در پایان دکتر امیراحمدیان توضیح دادند که توپول اعتقاد دارد پوتین برای جلوگیری از تکرار این وضعیت، باید ارتش را دور از مرزهای داخلی نگه دارد؛ از این‌رو رویای اشغال اوکراین، کشورهای بالتیک، فنلاند و لهستان را در سر می‌پروراند. توپول هشدار می‌دهد که بازگشت یک و نیم میلیون سرباز روسی از جنگ اوکراین به کشور می‌تواند پیامدهایی فاجعه‌بار داشته باشد، زیرا بسیاری از آنان به‌گفته او «قاتل، دزد و متجاوز حرفه‌ای» هستند. او همچنین تأکید می‌کند که جنگ با اوکراین به پوتین اجازه داد از شر حدود دو میلیون مخالف فعال رژیم که مجبور به فرار شدند خلاص شود و بقیه مردان جوان روس را به جبهه یا خدمت اجباری بفرستد. در پایان، توپول پیشنهاد می‌کند که برای توقف پوتین باید قیمت نفت به حدود ۲۵ دلار کاهش یابد و به اوکراین سلاح‌های لازم برای سرکوب متجاوز داده شود، زیرا هیچ مشارکت تجاری میان آمریکا و روسیه در آینده نزدیک ممکن نخواهد بود.

سخنران بعدی جناب آقای دکتر مجتبی مقصودی، استاد گروه علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز به نقش اخلالگران در فرایند مذاکرات آتش بس و برقراری صلح پرداختند. ایشان ضمن تشکر از تلاش‌های مترجمین محترم در ترجمه این اثر فاخر و نیز مسئولین محترم برگزار کننده این نشست علمی، در این سخنرانی با ایده برداری از کتاب «در میانه جنگ و صلح؛ فرایند صلح و درگیری مسلحانه» اثر خانم  اکاترینا استپانووا که سه مفهوم و مسئله کلیدی یعنی، «مذاکره»، «آتش‌بس»  و «نقش اخلالگران»، را مورد موشکافی قرار داده است؛ در این سخنرانی با نیم نگاهی به ایران به موضوع «اخلالگران» در فرایند صلح خواهم پرداخت. قطعا واقف هستید که مذاکرات صلح اغلب با سنگ اندازی و کارشکنی بازیگران یا نیروهایی روبرو می‌شوند که منافعشان در تداوم درگیری یا ایجاد یک صلح خاص است. این «اخلالگران» بر اساس انگیزه‌ها، هویت و روش‌هایشان قابل دسته‌بندی هستند.

دکتر مقصودی به این موضوع اشاره کرد که در یک دسته‌بندی جامع از اخلالگران صلح  باید بدوا به بازیگران سیاسی داخلی توجه کرد. این گروه شامل افراد یا جناح‌های درون یک طرف درگیری هستند که منافع شخصی، سیاسی یا ایدئولوژیکشان با توافق صلح در تضاد است. تندروها و افراطیون در این لیست در صدر قرار می گیرند.این افراد به راه‌حل نظامی یا تسلیم‌ناپذیری کامل باور دارند و هرگونه مصالحه را خیانت می‌دانند. آنها اغلب از رهبری صلح می‌ترسند زیرا موقعیت، قدرت یا ایدئولوژی خود را در خطر می‌بینند.... مثل افسران ارتش یا رهبران سیاسی که از کاهش بودجه نظامی یا از دست دادن نفوذ پس از صلح هراس دارند. در کنار آنها باید ذینفعان درگیری صحبت کرد؛ در واقع افرادی که به طور مستقیم از تداوم درگیری سود می‌برند. این سود می‌تواند اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی باشد. مثل سیاستمدارانی که با به بهانه «دشمن خارجی» از پاسخگویی به مطالبات اجتماعی سر باز می زنند و فرایندهای دموکراتیک را به تأخیر می اندازند.

در ادامه ایشان بیان داشتند که باید به رقبای سیاسی پرداخت. رقبایی که از یک توافق صلح نه برای پایان درگیری، بلکه به عنوان فرصتی برای به دست آوردن امتیاز سیاسی علیه رقبای خود استفاده کنند. آنها ممکن است عمداً شرایط را برای شکست مذاکرات خراب کنند تا طرف مقابل را تضعیف کنند. گروه‌های شبه‌نظامی و برخی نهادهای غیردولتی که اغلب ساختارهای قدرت موازی دارند و صلح می‌تواند جایگاه و درآمد آنها را تهدید کند. در موضوع اخلالگران و سنگ اندازان جدی در قبال فرایند دستیابی به صلح نمی توان از بازیگران هویتی و قومی-مذهبی نام نبرد. پوپولیست‌های هویتی  و رهبرانی که با تحریک ترس و تعصبات قومی یا مذهبی پیروان خود را بسیج می‌کنند. آنها صلح را به عنوان «تضعیف هویت» قلمداد کرده و هرگونه مصالحه با «دیگری» را غیرممکن می‌کنند؛ همچون رهبری که ادعا می‌کند مذاکره با گروه دیگر به معنی نابودی فرهنگ و ارزش‌های جامعه است یا روحانیون افراطی که ممکن است فتوا صادر کنند که مذاکره با «کفار» یا «مرتدان» حرام است و هر گونه توافقی را باطل و غیرشرعی اعلام کنند.

بنیادگذار انجمن علمی مطالعات صلح ایران در ادامه به بازیگران منطقه‌ای و بین‌المللی پرداخت که با انگیزه‌های ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی می‌توانند اخلالگر صلح باشند.کشورهای حامی و رقبای ژئوپلیتیک که از تضعیف رقیب یا ایجاد بی‌ثباتی در منطقه خود سود می‌برند. آنها ممکن است به طور مخفیانه گروه‌های اخلالگر را تأمین مالی یا تحریک کنند. در نمونه‌های تاریخی و معروفی از خرابکاری‌ها در فرآیندهای صلح باید از ترور اسحاق رابین، نخست‌وزیر اسراییل که نقش کلیدی در امضای پیمان اسلو برای صلح با فلسطینیان داشت، توسط یک افراطی یهودی به نام ایگال امیر ترور نام برد؛ یا در مذاکرات برجام با اخلالگری عوامل داخلی و خارجی روبرو بودیم که توافقات حاصله از آن را برباد دادند.

در پایان دکتر مقصودی بیان کردند که بحث از اخلالگران فرایند صلح بسیار است و لذا به لحاظ محدودیت زمانی بحث را خاتمه داد و مجددا از جناب آقای دکتر عارف بیژن که علاوه بر ترجمه کتاب، میزبان ما در این برنامه بوده‌اند قدردانی کردند.

سرکار خانم دکتر سیمین بهبهانی، مدرس دانشگاه در حوزه رسانه و سیاست در ابتدای سخنان خود، با قدردانی از آقای بیژن برای ترجمه دقیق و روان کتاب، تأکید می‌کنند که همین ترجمه توانسته است امکان مواجهه‌ای روشن‌تر با مباحث پیچیده کتاب فراهم کند؛ مباحثی که در ادبیات جنگ و صلح، جای خالی آنها کاملاً محسوس بود. ایشان توضیح می‌دهند که هنگام مطالعه کتاب، پیوسته آن را با وضعیت «نه جنگ-نه صلح» امروز ایران تطبیق می‌دادند؛ وضعیتی که بخش مهمی از جذابیت این اثر را برای ایشان رقم زده است.

خانم دکتر بهبهانی می‌افزایند که ای‌کاش سیاستگذاران ایران نیز این کتاب را مطالعه می‌کردند؛ زیرا کتاب نه‌تنها بازتعریفی از سیاست‌گذاری در حوزه صلح و امنیت ارائه می‌دهد، بلکه با بهره‌گیری از تجربه جنگ‌های دهه‌های اخیر، نسبت به پیامدهای فرساینده استمرار وضعیت بینابینی میان جنگ و صلح هشدار می‌دهد؛ وضعیتی که می‌تواند به تشدید خشونت، تعلیق زندگی و فرسایش اقتصادی منجر شود.

به گفته خانم دکتر بهبهانی، قرار بود معرفی این کتاب پیش از جنگ دوازده‌روزه انجام شود و در آن زمان قصد داشتند اثر را از منظر «نادیده‌گرفتن نقش زنان در فرآیند صلح‌سازی پس از آتش‌بس» نقد کنند؛ اما پس از جنگ و تجربه فضای عمومی ایران، توجه ایشان بیش‌ازپیش به سایر بخش‌های کتاب جلب شد. از همین رو تصمیم گرفتند نقد را در دو بخش پیش ببرند: نخست، تحلیل محتوای کتاب و سپس تطبیق آن با وضعیت کنونی ایران.

خانم دکتر بهبهانی توضیح می‌دهند که دکتر استپانووا با رویکردی ساختارگرا، وضعیت‌های میانه جنگ و صلح را به‌صورت دقیق تحلیل می‌کند و هشدار می‌دهد که این وضعیت‌ها می‌توانند یا دوباره به جنگ منتهی شوند، یا سال‌ها ادامه یابند و پیامدهای زیان‌باری برای جامعه ایجاد کنند. تعلیق طولانی‌مدت در حوزه‌هایی چون اقتصاد، امنیت اجتماعی و روابط روزمره، جوامع را به‌شدت آسیب‌پذیر می‌کند. مثال‌های استپانووا از آتش‌بس‌های مکرر در پرونده اسرائیل-فلسطین، نمونه‌هایی گویا از شکنندگی این وضعیت‌اند؛ وضعیتی که از نظر خانم دکتر بهبهانی امروز اقتصاد و جامعه ایران را نیز تهدید می‌کند.

خانم دکتر سیمین بهبهانی با تشریح دیدگاه خانم استپانووا توضیح می‌دهند که پس از آتش‌بس، جامعه وارد وضعیتی می‌شود که هنوز فاصله زیادی با صلح واقعی دارد؛ وضعیتی که استپانووا آن را «فرآیند صلح» می‌نامد. گذار از جنگ به صلح، نتیجه مجموعه‌ای از مذاکرات، توافقات و بازسازی‌های چندلایه است. حتی «قرارداد صلح» نیز، همان‌گونه که نویسنده تأکید می‌کند، همواره در معرض فروپاشی است. از نظر استپانووا، مفهوم جنگ در دنیای امروز تغییر کرده است: جنگ دیگر صرفاً میان دولت‌ها نیست؛ بلکه با حضور بازیگران غیردولتی، شبه‌نظامیان و نیروهای شورشی، مرز میان جنگ داخلی و جنگ بین‌المللی محو شده است. خانم دکتر بهبهانی یادآور می‌شوند که نویسنده نشان می‌دهد آتش‌بس الزاماً پایان خشونت نیست؛ بلکه ممکن است خشونت تنها شکل عوض کند و با بی‌اعتمادی، گسست اجتماعی و خشونت ساختاری تداوم یابد.

خانم دکتر بهبهانی بر اساس تحلیل‌های کتاب توضیح می‌دهند که بسیاری از جنگ‌های اخیر نیز در همین وضعیت گرفتار شده‌اند؛ جنگ‌هایی که هیچ‌یک از طرفین در آنها قادر به پیروزی قطعی نیست و آتش‌بس‌های مکرر تنها جنگ را طولانی‌تر می‌کند. استپانووا تأکید دارد که بدون حل ریشه‌ای مشکلات اجتماعی مانند بیکاری، مهاجرت اجباری، بی‌عدالتی و فقر، هیچ توافقی حتی اگر رسمی و امضا شده باشد به صلح پایدار منجر نخواهد شد.

از نظر نویسنده، عناصر کلیدی برای ایجاد صلح پایدار عبارتند از:

گذار از آتش‌بس نظامی به بازسازی اجتماعی صلح‌محور؛

ایجاد اعتماد میان گروه‌ها و مهار نفرت‌پراکنی و ملی‌گرایی افراطی؛

حمایت و نظارت بین‌المللی؛

تضمین امنیت انسانی و معیشت پایدار؛

و غیرنظامی‌سازی سیاست و تبدیل طرف‌های مسلح به بازیگران سیاسی.

خانم دکتر بهبهانی برای ورود به بحث، ابتدا به دستورکار 1325 شورای امنیت اشاره می‌کنند؛ دستورکاری که بر ضرورت حضور مؤثر و معنادار زنان در تمام مراحل صلح‌سازی تأکید دارد. با وجود این، حتی با وجود تلاش‌های بین‌المللی، زنان غالباً تنها در سطوح نمادین یا مشورتی حضور دارند، نه در جایگاه تصمیم‌گیری. از همین روست که از نویسندگان به‌ویژه زنان انتظار می‌رود بر این مسئله تأکید کنند.

خانم دکتر بهبهانی توضیح می‌دهند که نگاه استپانووا، هرچند ساختارگرا و سیاسی است، اما نقش زنان را به سطح «قربانیان» محدود می‌کند و سهم آنان در میانجی‌گری، بازسازی اجتماعی و شبکه‌های محلی صلح را نادیده می‌گیرد.

ایشان در ادامه به پژوهش دکتر فائزه توکلی اشاره می‌کنند که نشان می‌دهد مشارکت زنان در مذاکرات صلح احتمال پایداری توافق را ۳۵ درصد افزایشمی‌دهد و بنا به گزارش مؤسسه صلح ایالات متحده، توافق‌هایی که زنان در آنها مشارکت دارند، ۶۴ درصد احتمال بیشتری برای دوام ۱۵ ساله دارند. همچنین پروژه «زنان، صلح و امنیت» بانک جهانی نشان می‌دهد کشورهایی با سطح بالاتر برابری جنسیتی ۳۷ درصد کمتر دچار جنگ داخلی می‌شوند.

خانم دکتر بهبهانی سپس به سه پژوهشگر برجسته و مقایسه دیدگاه‌های آنان با استپانووا می‌پردازند:

۱. مونا لنا کروک-نپال و کلمبیا. کروک نشان می‌دهد که زنان در نپال و کلمبیا نه‌تنها در سطوح اجتماعی بلکه در سطح ساختاری فرایند صلح نقش‌آفرینی کرده‌اند. حضور آنان در مذاکرات فارک-کلمبیا و کمیسیون صلح نپال موجب ارتقای کیفیت مذاکرات و توجه به عدالت اجتماعی، حقوق اقلیت‌ها و بازگشت آوارگان شده است.

۲. سوانی هانت-بازاندیشی هویت و ملی‌گرایی. هانت تأکید دارد که زنان عاملان اصلی صلح‌سازی‌اند، اما از تصمیم‌گیری‌ها کنار گذاشته می‌شوند. او نشان می‌دهد که چگونه زنان بوسنی، با نقد هویت قومی، نقش مهمی در کاهش ملی‌گرایی افراطی داشته‌اند.

 

۳. جین آرمیتاج-تجربه بوسنی و هرزگوین. آرمیتاج در مطالعات بانک جهانی نشان می‌دهد که بازسازی فیزیکی بوسنی از زمانی آغاز شد که زنان، بازسازی اجتماعی را کلید زدند و شبکه‌هایی میان اقوام مختلف ایجاد کردند.

خانم دکتر بهبهانی برای تکمیل بحث توضیح می‌دهند که زنان در سوریه و دونباس نقش مهمی در دوره‌های آتش‌بس و امدادرسانی داشته‌اند، اما در سطوح رسمی مذاکرات غایب بوده‌اند. در سوریه، شبکه‌هایی مانند «زنان اکنون» در آتش‌بس‌های محلی حمص نقش میانجی‌گری داشتند. در دونباس نیز زنان در چارچوب توافقات مینسک در بازسازی و نظارت بر آتش‌بس فعال بودند، اما از مذاکرات سطح بالا کنار گذاشته شدند.

در پایان، خانم دکتر سیمین بهبهانی تأکید می‌کنند که زنان در تلاش‌های امدادی، مقاومت مدنی و بازسازی اجتماعی پس از جنگ نقشی حیاتی دارند، اما همچنان از میزهای رسمی مذاکره غایب‌اند. در حالی‌که تجربه‌هایی مانند نپال و کلمبیا نشان می‌دهد هرجا زنان حضور داشته‌اند، صلح پایدارتر و عادلانه‌تر بوده است. خانم دکتر بهبهانی نتیجه می‌گیرند که استپانووا می‌توانست ضمن اشاره به تجربه سوریه و دونباس، نقش غیبت زنان در شکست فرآیندهای صلح را پررنگ‌تر بررسی کند.

 

در انتهای نشست نظر جناب آقای دکتر نصری، ریاست محترم پژوهشکده مباحثی را در خصوص موضوع جنگ و صلح در منطقه و جهان بیان فرمودند و همچنین دانشجویان و پژوهشگران پرسش‌هایی را از مهمانان حاضر در جلسه مطرح کردند.

تهیه و تنظیم گزارش: عارف بیژن، دبیر گروه بررسی سیاست خارجی روسیه و مسائل قفقاز پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه


نویسنده

عارف بیژن

عارف بیژن، پژوهشگر مهمان سابق مرکز پژوهش های علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه  می باشد. وی دانشجوی دکتری علوم سیاسی و مطالعات منطقه­ ای دانشگاه دولتی سن پترزبورگ- روسیه است. حوزه مطالعاتی وی سیاست خارجی ایران و روسیه در خاورمیانه، آسیای مرکزی و قفقاز، روابط روسیه-اسرائیل است.


1.دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد
2.پیام هایی که حاوی تهمت یا بی احترامی به اشخاص باشد منتشر نخواهد شد
3.پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد