تحلیل و نقد کتاب «عطر مرگ»؛ جنگ پنهان، دکترین فرسایش و منطق عملیات اطلاعاتی اسرائیل علیه ایران
پویا رضوانی- کارشناسی ارشد مدیریت فناوری و مطالعات خاورمیانه
توضیح نویسنده:
(این متن صرفاً یک نقد و تحلیل محتوایی از کتاب «عطر مرگ» نوشته آیزاک گلدستاین است و هدف آن، بررسی چارچوب مفهومی، منطق تحلیلی و ذهنیت راهبردی نویسنده کتاب میباشد.تمامی توصیفها، مفاهیم و روایتهای مطرحشده در این نوشتار، بازتابدهنده دیدگاهها و ادعاهای نویسنده کتاب بوده و بههیچوجه بهمنزله تأیید، گزارش واقعیت قطعی، یا پذیرش صحت عملیاتی آنها از سوی نویسنده این مقاله تلقی نمیشود. این تحلیل با رویکرد مطالعات راهبردی نوشته شده و هدف آن افزایش فهم تحلیلی از ادبیات جنگ پنهان و عملیات اطلاعاتی در سطح مفهومی است، نه قضاوت، مشروعیتبخشی یا نتیجهگیری اجرایی.)
کتاب Scent of Death یا عطر مرگ اثر آیزاک گلدستاین را میتوان نمونهای شاخص از آثاری دانست که در تقاطع مطالعات امنیتی، منطق اطلاعاتی و جنگ شناختی قرار میگیرند؛ اثری که باید آن را فراتر از یک روایت عملیاتی یا گزارش امنیتی متعارف ارزیابی کرد. این کتاب، در معنایی دقیق، تلاشی است برای صورتبندی یک الگوی فکری منسجم که میکوشد منطق راهبردی حاکم بر کنش اطلاعاتی اسرائیل علیه جمهوری اسلامی ایران را نهتنها توصیف، بلکه عادیسازی و تثبیت مفهومی کند. نویسنده با رویکردی نظاممند، در پی ترسیم یک منطق عملیاتی کلان است؛ منطقی که آن را ذیل مفهوم «جنگ سایهها» تعریف میکند. در این چارچوب، تقابل راهبردی نه بهمثابه جنگهای کلاسیک و آشکار، بلکه بهعنوان فرآیندی فرسایشی، چندلایه و عمدتاً نامرئی فهم میشود؛ فرآیندی که بهزعم نویسنده، شکل مسلط تقابل میان اسرائیل و ایران در دهههای اخیر را تشکیل داده است. افزون بر این، کتاب بهروشنی نشان میدهد که طرف مقابل چگونه ایران را ادراک میکند، تهدید را چگونه تعریف مینماید و چه تصویری از آینده این تقابل در ذهن دارد.
از منظر مطالعات راهبردی خاورمیانه، اهمیت این اثر نه در میزان راستیآزمایی مستقل روایتهای عملیاتی آن، بلکه در نوع نگاه و چارچوب مفهومیای نهفته است که برای فهم کنش اطلاعاتی اسرائیل ارائه میدهد. گلدستاین استدلال میکند که عملیاتهای موساد علیه ایران را نمیتوان صرفاً بهعنوان اقداماتی مقطعی، واکنشی یا تاکتیکی تحلیل کرد. برعکس، این عملیاتها در روایت کتاب، اجزای یک کارزار بلندمدت هستند که هدف آن نه شکست فوری دشمن، بلکه فرسایش تدریجی ظرفیتهای تصمیمسازی، انسجام نهادی و اعتماد درونسیستمی اوست. در امتداد این منطق، آن را میتوان بخشی از آنچه «جنگ شناختی ثانویه» نامیده میشود تلقی کرد؛ جنگی که مخاطب اصلی آن نه مستقیماً ایران، بلکه تحلیلگران، نخبگان امنیتی و تصمیمسازان منطقهای و فرامنطقهای هستند. کتاب میکوشد این گزاره را القا کند که جمهوری اسلامی ایران، نه یک بازیگر کاملاً مقاوم و تطبیقپذیر، بلکه سیستمی پیچیده اما آسیبپذیر، دارای شکافهای نهادی و اجتماعی، و مستعد فرسایش تدریجی در برابر فشارهای اطلاعاتی هدفمند است. چنین تصویرسازیای، خود بخشی از منطق بازدارندگی شناختی اسرائیل به شمار میآید.
ساختار کتاب و منطق حرکت از واقعه به دکترین
یکی از ویژگیهای قابلتوجه کتاب و در عین حال یکی از بنیادیترین مفروضات آن، ساختار هدفمند اثر و بازتعریف مفهوم جنگ است. فصلبندی کتاب بهگونهای طراحی شده که خواننده را از روایت وقایع مشخص و ملموس بهتدریج به سمت استخراج اصول، الگوها و منطقهای کلی هدایت میکند. از این منظر، هدف اصلی اثر نه ثبت تاریخچهای از عملیاتها، بلکه تبیین منطقی است که این عملیاتها را در قالب یک چارچوب منسجم به یکدیگر پیوند میدهد. در روایت نویسنده، جنگ دیگر رویدادی گسسته با نقطه آغاز و پایان مشخص نیست، بلکه فرآیندی پیوسته، چندلایه و بلندمدت تلقی میشود. در چنین نگاهی، شلیک نخستین گلوله نه آغاز جنگ، بلکه صرفاً یکی از مراحل آن به شمار میآید و کتاب نیز با توصیف عملیاتها و رخدادهای شاخص، این منطق فرآیندی را بهتدریج بسط میدهد.
در واقع، ساختار کتاب بازتابدهنده همان منطقی است که نویسنده برای جنگ پنهان قائل است؛ منطقی که تقابل اسرائیل و ایران را باید در قالب «جنگ سایهها» فهم کرد. در این چارچوب، جنگ از سطح فیزیکی آغاز نمیشود، بلکه ابتدا در لایههای ادراکی، انسانی و سازمانی عمل میکند و ابزارهایی چون عملیات اطلاعاتی، جنگ شناختی، خرابکاری زیرساختی، مهندسی ناآرامی اجتماعی و ترورهای غیرقابل انتساب را در بر میگیرد. کنش نظامی آشکار، اگر رخ دهد، نه نقطه اوج این فرآیند، بلکه صرفاً یکی از ابزارهای در دسترس در مراحل نهایی آن است. از همین رو، جنگ پنهان در روایت کتاب نه مجموعهای از اقدامات مقطعی، بلکه یک راهبرد بلندمدت برای مدیریت تهدید تلقی میشود.
این نگاه پیامدهای مهمی برای تحلیل راهبردی به همراه دارد. اگر جنگ یک فرآیند باشد، آنگاه پیروزی نیز دیگر به معنای شکست قاطع دشمن تعریف نمیشود، بلکه به معنای مدیریت مستمر سطح تهدید و جلوگیری از انباشت ظرفیتهای مخاطرهآمیز است. نویسنده بهصراحت بر این نکته تأکید میکند که هدف موساد نه نابودی جمهوری اسلامی، بلکه جلوگیری از تبدیلشدن ایران به یک بازیگر غیرقابل مهار در سطح منطقهای است. حرکت از «جزء به کل» در ساختار کتاب دقیقاً بازتاب همین منطق است: آغاز از عملیاتهای محدود و موضعی و حرکت تدریجی به سمت تأثیرگذاری سیستمی و بلندمدت.
در مجموع، فصلبندی کتاب را میتوان در قالب سه لایه تحلیلی متمایز اما بههمپیوسته صورتبندی کرد. لایه نخست، لایه روایی–عملیاتی است که به شرح عملیاتها و رخدادهای مشخص میپردازد. لایه دوم، لایه نهادی–فنی است که موضوعاتی چون منابع انسانی، خانههای امن، فناوری و سازوکارهای نظارتی را در بر میگیرد. نهایتاً لایه سوم، لایه شناختی–راهبردی است که به جنگ ادراکی، ناآرامی اجتماعی و فرسایش اعتماد نهادی میپردازد. این لایهبندی، نه صرفاً یک تقسیمبندی موضوعی، بلکه بازتابی از منطق حرکت کتاب از سطح واقعه به سطح الگوی فکری مسلط است.
پیشدستی بازتعریفشده: از حمله نظامی تا مدیریت تهدید
در قلب این راهبرد، بازاندیشی مفهوم پیشدستی (Preemption) قرار دارد که یکی از محورهای اساسی تحلیل نویسنده در سراسر کتاب است. پیشدستی در ادبیات کلاسیک امنیتی عمدتاً به معنای اقدام نظامی زودهنگام برای جلوگیری از تحقق یک تهدید قریبالوقوع تعریف میشد. با این حال، در روایت عطر مرگ ، این مفهوم دچار دگرگونی معناداری میشود و دیگر صرفاً به اقدام نظامی سریع فروکاسته نمیشود، بلکه بهعنوان فرآیندی مداوم برای تضعیف تدریجی ظرفیت تهدید صورتبندی میگردد. نویسنده استدلال میکند که تهدید ایران ماهیتی انباشتی و چندبعدی دارد و به همین دلیل، نمیتوان آن را با یک ضربه نظامی منفرد از میان برداشت. در نتیجه، پیشدستی باید بهگونهای اعمال شود که زمان تحقق تهدید را طولانیتر کند، هزینههای داخلی آن را افزایش دهد و انسجام نهادی طرف مقابل را بهتدریج فرسوده سازد.
در همین نقطه است که عملیات اطلاعاتی به ابزار اصلی این راهبرد تبدیل میشود. نویسنده تأکید میکند که هر عملیات موفق الزاماً عملیاتی نیست که به تخریب فوری منجر شود، بلکه عملیاتی است که زمان بخرد، هزینه تولید کند و اعتماد نهادی دشمن را کاهش دهد. از این منظر، موفقیت نه در شدت ضربه، بلکه در اثرگذاری تجمعی و بلندمدت آن سنجیده میشود.
در روایت کتاب، تهدید ایران نه یک وضعیت آنی، بلکه یک فرآیند تدریجی توصیف میشود؛ فرآیندی که در آن، مؤلفههایی چون توان هستهای، شبکههای نیابتی، انسجام ایدئولوژیک و ظرفیت بسیج اجتماعی بهمرور زمان شکل میگیرند. در چنین شرایطی، پیشدستی دیگر نمیتواند صرفاً به معنای حمله نظامی باشد، بلکه باید بهصورت یک راهبرد چندلایه اعمال شود؛ راهبردی که هدف آن طولانیکردن مسیر تحقق تهدید، افزایش هزینههای داخلی و ایجاد بیثباتی در سازوکارهای تصمیمگیری دشمن است. از همین رو، اقدام نظامی مستقیم نهتنها پرهزینه، بلکه در بسیاری موارد ناکافی تلقی میشود و پیشدستی به فرآیندی تبدیل میگردد که در آن، تهدید بهطور مستمر تضعیف، منحرف و فرسوده میشود.
بر این اساس، عملیاتهای اطلاعاتی موساد در کتاب نه واکنشی و نه صرفاً بازدارنده، بلکه بهعنوان ابزاری برای مدیریت مستمر تهدید تحلیل میشوند. تخریب زیرساختها، نفوذ در شبکههای انسانی و حذف افراد کلیدی، همگی در خدمت این هدف قرار میگیرند که تهدید هیچگاه بهصورت کامل و منسجم بالفعل نشود. حمله نظامی آشکار، اگر رخ دهد، در این چارچوب نه نقطه اوج جنگ، بلکه مرحلهای تکمیلی پس از یک فرآیند طولانی فرسایش به شمار میآید.
در فصلهای آغازین کتاب و در تحلیل عملیاتهای پیش از حملات ژوئن ۲۰۲۵، این منطق در قالب مفهوم «پیروزی پیش از نبرد» بهوضوح نمایان میشود. تضعیف سامانههای پدافندی، ایجاد اختلال در زنجیرههای لجستیکی و سایر ابعاد، همگی پیش از آغاز درگیری آشکار تحقق یافتهاند. در این روایت، پیروزی نه در میدان نبرد، بلکه پیش از آن و در لایههای پنهان تصمیمسازی و آمادگی دفاعی محقق میشود.
بر همین اساس، عملیاتهای موساد در سراسر کتاب نه بهعنوان واکنش به کنشهای ایران، بلکه بهعنوان اجزای یک سناریوی کلان مدیریت تهدید تحلیل میشوند. نویسنده این عملیاتها را نه مجموعهای از اقدامات منفصل، بلکه حلقههایی بههمپیوسته در یک زنجیره راهبردی میبیند که هدف نهایی آن، به حداقل رساندن احتمال واکنش مؤثر دشمن است. در چنین سناریویی، حمله نظامی تنها زمانی انجام میشود که این احتمال به پایینترین سطح ممکن رسیده باشد و از همین رو، جنگ نظامی بهنوعی «پاکسازی نهایی» بدل میشود، نه میدان اصلی تقابل.
ترور در عصر سیستمهای پیچیده: از حذف فیزیکی تا مهندسی شرایط
یکی از بحثبرانگیزترین فصلهای کتاب به تحلیل تحول مفهوم ترور اختصاص دارد. در این بخش، نویسنده به موضوع سقوط بالگرد رئیسجمهور ایران اشاره میکند، اما اهمیت این روایت نه در طرح ادعای صریح دخالت، بلکه در چارچوب تحلیلیای است که برای فهم ترور در جنگ مدرن ارائه میشود. در این چارچوب، ترور الزاماً به معنای حذف فیزیکی آشکار یک فرد نیست، بلکه میتواند در قالب «مهندسی شرایط» رخ دهد؛ وضعیتی که در آن، با بهرهبرداری از نقصهای سیستمی یا ایجاد شرایط خاص، نتیجه نهایی بهصورت یک حادثه طبیعی یا خطای انسانی جلوه میکند.
در چنین الگویی، عامل اطلاعاتی نه قاتل مستقیم، بلکه طراح شرایط است؛ فردی که با شناخت دقیق از ضعفهای ساختاری، رویههای بوروکراتیک و عادات فردی، مجموعهای از عوامل را بهگونهای همزمان میکند که خودِ سیستم، فرآیند حذف را به انجام رساند. نتیجه نهایی این کنش، در ظاهر یک حادثه یا خطای سیستمی است، در حالی که منطق شکلدهنده آن، عامدانه و هدفمند بوده است. نویسنده برای توصیف این نوع کنش از مفهوم «عملیات فعال غیرقابل انتساب» استفاده میکند؛ عملیاتی که در آن، نسبتدادن مستقیم کنش به عامل خارجی عمداً دشوار یا ناممکن میشود.
تحلیل نویسنده از سقوط بالگرد رئیسجمهور ایران دقیقاً در همین چارچوب مفهومی قرار میگیرد. بدون طرح ادعای قطعی، کتاب نشان میدهد که چگونه مرز میان حادثه و عملیات در عصر سیستمهای پیچیده بهصورت عامدانه مبهم نگه داشته میشود. این ابهام، از منظر راهبردی، پیامدهای مهمی به همراه دارد: پاسخگویی سیاسی و حقوقی را دشوار میکند، هزینه واکنش را افزایش میدهد و امکان پاسخ قاطع را بهشدت محدود میسازد. در چنین فضایی، حتی تردید درباره ماهیت یک رویداد میتواند خود به ابزاری برای بیثباتسازی تبدیل شود.
از همین رو، ابهام نه یک پیامد ناخواسته، بلکه بخشی از خودِ کارزار تلقی میشود. مرز میان «کنش عمدی» و «حادثه» عمداً مخدوش میگردد تا هرگونه واکنش سخت، با مخاطره مشروعیت و هزینههای جانبی مواجه شود. بهزعم نویسنده، این نوع عملیات یکی از مؤثرترین ابزارهای جنگ پنهان در عصر سیستمهای پیچیده به شمار میآید؛ ابزاری که نه با قدرت آتش، بلکه با مدیریت ادراک، تردید و انکارپذیری عمل میکند.
(طرح این مثال، نه بهمنزلهی داوری دربارهی ماهیت واقعی رخداد، بلکه صرفاً بازتابدهندهی چارچوب تفسیری نویسنده کتاب است؛ چارچوبی که آگاهانه مرز میان حادثه و عملیات را مبهم ترسیم میکند. این ابهام، خود موضوع تحلیل است، نه نتیجهگیری نویسنده این مقاله.بدیهی است که از منظر تحلیلی مستقل، هرگونه نسبتدادن علّی در چنین رخدادهایی، بدون شواهد رسمی و قابل راستیآزمایی، فاقد اعتبار علمی است.)
انسان بهمثابه زیرساخت: تحول در مفهوم HUMINT
بخشهای مفصل کتاب درباره جذب و مدیریت منابع انسانی، تصویری متفاوت از مفهوم HUMINT ارائه میدهد؛ تصویری که در آن، عامل انسانی صرفاً منبع یا انتقالدهنده اطلاعات نیست، بلکه بهمثابه یک زیرساخت عملیاتی چندلایه عمل میکند. نویسنده نشان میدهد که چگونه دسترسی نهادی، آسیبپذیریهای شخصی و انگیزههای فردی، سه معیار اصلی در فرآیند انتخاب منابع محسوب میشوند و چگونه جذب عامل، نه یک اقدام مقطعی، بلکه مسیری تدریجی و عمیقاً روانشناختی است.
در این روایت، آموزش منابع نیز صرفاً به یادگیری مهارتهای فنی محدود نمیشود، بلکه فرآیندی برای بازسازی هویت و درونیسازی انضباط سازمانی تلقی میگردد. آزمونهای روانشناختی، بازجوییهای شبیهسازیشده و استفاده مستمر از پلیگراف، همگی در خدمت ایجاد نوعی «انضباط درونیشده» قرار دارند؛ وضعیتی که در آن، فرد حتی در غیاب ناظر بیرونی، رفتار و تصمیمات خود را با انتظارات سازمان تطبیق میدهد.
از منظر راهبردی، این بخش از کتاب بر این نکته دلالت دارد که جنگ اطلاعاتی، پیش از هر چیز، جنگی بر سر انسانهاست. در چنین جنگی، کنترل ادراک، شکلدهی به احساس امنیت و تأثیرگذاری بر محاسبه هزینه–فایده عامل انسانی، نقشی تعیینکننده در موفقیت عملیاتها ایفا میکند. بدین ترتیب، انسان نه صرفاً ابزار جمعآوری اطلاعات، بلکه خود به یکی از میدانهای اصلی تقابل راهبردی تبدیل میشود.
خانههای امن و سیاست نامرئیسازی
در کتاب، فصل مربوط به خانههای امن نمونهای بارز از نگاه سیستماتیک نویسنده به امنیت عملیاتی در چارچوب جنگ پنهان است. در این روایت، خانه امن نه بهعنوان یک پایگاه مخفی یا نقطهای استثنایی، بلکه بهمثابه بخشی از زندگی عادی تعریف میشود؛ فضایی که باید در حافظه اجتماعی محو گردد و هیچ نشانهای از اهمیت یا تمایز آن قابل شناسایی نباشد. از این منظر، امنیت نه از طریق استحکام فیزیکی یا اتکای صرف به فناوریهای پیشرفته، بلکه از طریق «عادیبودن» تحقق مییابد. این نگاه، بازتابدهنده درک نویسنده از ایران بهعنوان محیطی با حساسیت بالای ضدجاسوسی است؛ محیطی که در آن، هرگونه رفتار یا ویژگی غیرعادی میتواند بهسرعت جلب توجه کند و ریسک افشا را افزایش دهد. در چنین فضایی، امنیت نه در پنهانکاری فعال و نمایان، بلکه در حلشدن کامل در الگوهای زندگی روزمره معنا پیدا میکند. بر این اساس، انتخاب محله، نوع ساختمان، ترکیب جمعیتی ساکنان، الگوی رفتوآمد، ساعات روشنایی و حتی نوع مبلمان، همگی بهعنوان عناصر عملیاتی تلقی میشوند که در خدمت ایجاد و حفظ «عادیبودن» قرار دارند. خانه امن، در این چارچوب، نه محل اختفا، بلکه نمادی از سیاست نامرئیسازی است؛ سیاستی که بقای عملیات را نه به مخفیبودن، بلکه به دیدهنشدن پیوند میزند.
فناوری، نظارت و گذار به مشاهده مداوم
در فصلهای میانی کتاب، نویسنده بهطور مفصل به نقش فناوریهای نظارتی، شبکههای دوربین، پهپادهای ریز و تحلیل داده در عملیاتهای موساد علیه ایران میپردازد. آنچه این بخش را از بسیاری از متون مشابه متمایز میکند، تأکید ویژه بر مفهوم «مشاهده مداوم» است. در این روایت، هدف از بهکارگیری فناوری نه ثبت یک لحظه خاص، بلکه ایجاد تصویری پیوسته، پویا و بهروز از محیط عملیاتی است؛ تصویری که امکان فهم روندها، الگوها و تغییرات تدریجی را فراهم میکند. در همین چارچوب، نویسنده از مفهوم «دوقلوی دیجیتال» برای توصیف بازسازی محیطهای فیزیکی از طریق دادههای چندمنبعی استفاده میکند؛ مفهومی که امکان پیشبینی، شبیهسازی و سنجش سناریوهای مختلف عملیاتی را فراهم میسازد. شبکههای دوربین شهری، تصاویر ماهوارهای، پهپادهای کوچک، حسگرهای محیطی و دادههای رفتاری، همگی در یک معماری تحلیلی واحد تجمیع میشوند تا فرآیند تصمیمسازی از سطح مشاهده مقطعی به سطح تحلیل الگوهای پایدار ارتقا یابد. در این چارچوب، تصویر و دادههای بصری نه صرفاً بهعنوان مدرک یا ابزار ثبت وقایع، بلکه بهعنوان عناصر فعال در فرآیند تصمیمسازی عمل میکنند. نکته راهبردی مورد تأکید نویسنده آن است که ارزش اصلی این فناوریها نه در ثبت یک رویداد منفرد، بلکه در ایجاد زمینه تحلیلی و شناسایی الگوهای رفتاری نهفته است. با این حال، کتاب بهصراحت تأکید میکند که فناوری بهتنهایی نه کافی است و نه تعیینکننده. اثربخشی واقعی این ابزارها تنها در ترکیب با منابع انسانی و دادههای سیگنالی معنا مییابد و هرگز نمیتواند جایگزین عامل انسانی در عملیات اطلاعاتی شود. این تأکید، خود نشاندهنده گذار از جمعآوری اطلاعات مقطعی به ایجاد یک معماری پایدار برای مشاهده مداوم و تحلیل بلندمدت است.
جنگ شناختی و فروپاشی اعتماد نهادی
یکی از مهمترین و در عین حال هشداردهندهترین نوآوریهای مفهومی کتاب، طرح «استراتژی گسلایت» در حوزه جنگ شناختی است. این رویکرد نشان میدهد که عملیات اطلاعاتی مدرن، بیش از آنکه معطوف به تخریب فیزیکی باشد، بر بیثباتسازی ادراک واقعیت در درون ساختار قدرت دشمن متمرکز است و بهطور معناداری از سطح جمعآوری اطلاعات فراتر میرود. در این چارچوب، هدف اصلی عملیات نه اقناع افکار عمومی، بلکه ایجاد تردید، بیاعتمادی و سردرگمی در سطوح تصمیمسازی است.
جعل اسناد، تولید و انتشار روایتهای متناقض، بهرهگیری از اطلاعات نیمهدرست و استفاده از فناوریهای تولید محتوای مصنوعی، همگی بهعنوان ابزارهایی برای تضعیف اعتماد نهادی و ایجاد فضای سوءظن دائمی به کار گرفته میشوند. در چنین الگویی، عملیات موفق عملیاتی است که سیستم هدف را وادار کند منابع خود را صرف مقابله با تهدیدی کند که ماهیت آن نامشخص، مبهم یا حتی موهوم است. بدین ترتیب، نظام سیاسی بهجای تمرکز بر تهدید بیرونی، بهتدریج انرژی و ظرفیت خود را در درون مصرف میکند.
از منظر راهبردی، اهمیت این نوع عملیات دقیقاً در همین جابهجایی کانون تمرکز نهفته است. در شرایطی که ساختار قدرت درگیر حل تضادهای درونی و رفع ابهامهای ادراکی میشود، فرآیند تصمیمگیری به تعویق میافتد، اعتماد میان نهادها تضعیف میگردد و توان واکنش سریع کاهش مییابد. جنگ شناختی، در این معنا، نهتنها جنگی کمهزینه، بلکه ابزاری پربازده برای فرسایش تدریجی کارآمدی نهادی و اختلال در سازوکارهای حکمرانی محسوب میشود.
ناآرامی اجتماعی بهمثابه میدان عملیات اطلاعاتی
در فصلهای پایانی کتاب، نویسنده به بهرهبرداری اطلاعاتی از نارضایتیهای اجتماعی، اعتراضات و ناآرامیها در ایران میپردازد. نکته محوری در این روایت آن است که نارضایتی اجتماعی لزوماً خلق نمیشود، بلکه شناسایی، تشدید و هدایت میگردد. بحرانهای ساختاری نظیر کمبود آب، مشکلات معیشتی، قطعی برق و شکافهای اجتماعی، در این چارچوب بهعنوان بسترهای بالقوه برای عملیات اطلاعاتی مورد تحلیل قرار میگیرند.
نویسنده نشان میدهد که چگونه روایتسازی هدفمند، زمانبندی دقیق و استفاده از ابزارهای ارتباطی امن میتوانند اعتراضات پراکنده را به چالشی امنیتی برای دولت تبدیل کنند. در این چارچوب، خیابان نه صرفاً فضایی برای بیان نارضایتی، بلکه بهمثابه میدانی برای جنگ اطلاعاتی عمل میکند؛ میدانی که در آن، تصویر، داده و روایت بهصورت همزمان و همافزا به کار گرفته میشوند. (طرح این مباحث صرفاً با هدف تحلیل چارچوب مفهومی کتاب انجام شده و بههیچوجه متضمن توصیه، تجویز یا داوری درباره کنشهای اجتماعی یا سیاسی نیست.)
از منظر راهبردی، این بخش از کتاب بر این نکته تأکید دارد که تقابل مدرن مرز روشنی میان امنیت داخلی و امنیت خارجی باقی نمیگذارد. جامعه خود به یکی از میدانهای اصلی رقابت راهبردی تبدیل میشود و مدیریت ناآرامیهای اجتماعی، نه صرفاً یک مسئله انتظامی، بلکه چالشی بنیادین در حوزه امنیت ملی و حکمرانی تلقی میگردد.
برنامهریزی عملیاتی و اصل «نادانی تفکیکشده»
در بخش پایانی کتاب، نویسنده با تشریح منطق برنامهریزی عملیاتی، به یکی از مفاهیم کلیدی جنگ اطلاعاتی میپردازد که آن را اصل «نادانی تفکیکشده» مینامد. بر اساس این اصل، عملیاتها به سلولهای مستقل و مجزا تقسیم میشوند، بهگونهای که هیچ عامل یا واحدی به تصویر کامل عملیات دسترسی ندارد. هر فرد تنها به اندازهای از اطلاعات آگاه است که برای انجام وظیفه مشخص خود ضرورت دارد و همین محدودسازی آگاهی، ریسک افشا را به حداقل میرساند.
این ساختار همزمان دو کارکرد اساسی ایفا میکند. کارکرد نخست، ماهیتی امنیتی دارد و آن کاهش احتمال افشای کل شبکه در صورت بازداشت، خطا یا اعمال فشار بر یک عامل است. کارکرد دوم، جنبهای روانی دارد؛ چراکه عامل، بهدلیل دسترسی محدود به کل تصویر عملیات، خود را مسئول پیامدهای کلی آن نمیداند و در نتیجه، بار اخلاقی و فشار روانی ناشی از مشارکت در کنشهای پرخطر کاهش مییابد.
از منظر راهبردی، این اصل نشاندهنده درک عمیق نویسنده از محدودیتهای انسانی در جنگ اطلاعاتی است. در چنین چارچوبی، عملیات موفق لزوماً عملیاتی نیست که همهچیز را بداند، بلکه عملیاتی است که «دانستن» را بهدرستی مدیریت میکند. مدیریت آگاهی، در این معنا، به یکی از مؤلفههای کلیدی امنیت عملیاتی و پایداری شبکههای اطلاعاتی تبدیل میشود.
ارزیابی انتقادی کتاب: انسجام راهبردی در برابر سادهسازی تحلیلی
از منظر تحلیلی، کتاب واجد نقاط قابلتوجهی است. نخستین نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد، انسجام مفهومی و تحلیلی کتاب است. نویسنده در روایت خود شامل مجموعهای متنوع از عملیاتها، ابزارها و حوزههای کنش اطلاعاتی اسرائیل را در قالب یک چارچوب منسجم صورتبندی کند و آنها را ذیل یک راهبرد بلندمدت قرار دهد؛ راهبردی که در آن، هر اقدام نه بهصورت مستقل، بلکه در نسبت با هدف کلان «مدیریت تهدید» معنا پیدا میکند. جنگ پنهان در این روایت، نه مجموعهای از اقدامات واکنشی یا پراکنده، بلکه فرآیندی هدفمند و بلندمدت است. همین انسجام تحلیلی، کتاب را از بسیاری از متون صرفاً توصیفی یا ژورنالیستی در حوزه امنیت متمایز میسازد.
نکته مهم دیگر کتاب، توجه جدی به ابعاد غیرنظامی تقابل است.همچنین نشان میدهد که جنگ مدرن بیش از آنکه در میدانهای نبرد کلاسیک تعیین تکلیف شود، در حوزههایی چون ادراک، اعتماد نهادی، انسجام اجتماعی و کارآمدی تصمیمسازی رقم میخورد. تمرکز بر جنگ شناختی، مهندسی ناآرامی اجتماعی و بهرهبرداری از شکافهای نهادی، حاکی از درکی پیشرفته از تحولات ماهوی جنگ در قرن بیستویکم است. از این منظر، کتاب برای تحلیلگران منطقهای نهتنها واجد ارزش توصیفی، بلکه برخوردار از اهمیت آموزشی و مفهومی نیز هست.
با این حال، همین انسجام فکری در برخی موارد به سادهسازی تحلیلی میانجامد. نویسنده، بهویژه در بخشهای پایانی، تصویری نسبتاً یکسویه از جمهوری اسلامی ایران ارائه میدهد؛ تصویری که در آن، ایران عمدتاً بهعنوان سیستمی واکنشی، نفوذپذیر و مستعد فرسایش ترسیم میشود. در این روایت، ظرفیتهای تطبیقی، یادگیری نهادی و توان بازیابی سیستم بهندرت مورد توجه قرار میگیرند. این نگاه، هرچند در خدمت منطق راهبردی کتاب قرار دارد، اما از منظر تحلیلی میتواند تقلیلگرایانه تلقی شود. با این حال، این کاستی لزوماً ناشی از غفلت تحلیلی نیست، بلکه تا حدی با هدف راهبردی اثر همراستاست: القای این گزاره که جنگ پنهان علیه ایران نهتنها ممکن، بلکه مؤثر و پایدار است.
از منظر روششناختی نیز باید توجه داشت که کتاب بهشدت بر روایتهای درونسازمانی و یک چارچوب تفسیری خاص تکیه دارد. این ویژگی، هرچند برای فهم ذهنیت و منطق کنش اطلاعاتی اسرائیل بسیار مفید است، اما دامنه مقایسه انتقادی و ارزیابی متقابل را محدود میکند. به بیان دیگر، عطر مرگ بیش از آنکه یک تحلیل بیطرفانه باشد، بیانیهای تحلیلی از درون یک الگوی فکری مشخص است؛ الگویی که شناخت آن ضروری است، اما پذیرش آن بدون حفظ فاصله انتقادی میتواند به خطاهای تحلیلی منجر شود.
دلالتهای راهبردی: بازتعریف امنیت در خاورمیانه معاصر
مهمترین دلالت راهبردی کتاب برای خاورمیانه، تغییر ماهیت مفهوم امنیت است.کتاب نشان میدهد که امنیت دیگر صرفاً محصول قدرت نظامی یا بازدارندگی سخت نیست، بلکه بهطور فزایندهای به متغیرهایی چون انسجام نهادی، اعتماد اجتماعی، ثبات ادراکی و کارآمدی حکمرانی وابسته شده است. بر این اساس، تقابلهای آینده در منطقه کمتر در قالب جنگهای کلاسیک و آشکار و بیشتر در قالب جنگهای پنهان، شناختی و فرسایشی شکل خواهند گرفت. در چنین فضایی، تأمین امنیت صرفاً از طریق ابزار نظامی ممکن نیست و مستلزم تقویت انسجام نهادی، حفظ اعتماد اجتماعی و مدیریت مؤثر ادراک عمومی است. حتی دولتهایی که از توان نظامی قابلتوجه برخوردارند، در صورت آسیبپذیری در این حوزهها، میتوانند هدف جنگهای فرسایشی کمهزینه اما مؤثر قرار گیرند.
کتاب همچنین هشدار میدهد که مرز میان جنگ و صلح بهطور فزایندهای در حال محو شدن است. عملیات اطلاعاتی میتوانند در شرایط صلح رسمی انجام شوند و پیامدهایی همسنگ با جنگ ایجاد کنند، بیآنکه آستانههای کلاسیک درگیری نظامی نقض شود. این واقعیت، ضرورت بازاندیشی در مفاهیمی چون بازدارندگی، پاسخ، مسئولیتپذیری و حتی مشروعیت کنش امنیتی را برجسته میسازد.
برای ایران، دلالت اصلی این تحلیل آن است که تقابلهای آینده احتمالاً کمتر در قالب جنگ تمامعیار و بیشتر در قالب فشارهای مستمر اطلاعاتی، شناختی و اجتماعی تداوم خواهند یافت. این نوع تقابل نه نقطه اوج مشخصی دارد و نه پایان رسمی، بلکه بهصورت امواج پیدرپی بیثباتسازی عمل میکند. در چنین شرایطی، اتکای صرف به پاسخهای امنیتی یا نظامی نهتنها کفایت نمیکند، بلکه میتواند به تشدید آسیبپذیریهای درونی و فرسایش ظرفیتهای حکمرانی منجر شود.
در سطح منطقهای، کتاب نشان میدهد که مرز میان امنیت داخلی و امنیت خارجی بهشدت تضعیف شده است. ناآرامیهای اجتماعی، بحرانهای زیستمحیطی و مشکلات اقتصادی دیگر صرفاً مسائل داخلی تلقی نمیشوند، بلکه میتوانند به میدانهای رقابت راهبردی میان بازیگران منطقهای و فرامنطقهای تبدیل شوند. این وضعیت، ضرورت بازاندیشی در سازوکارهای امنیت جمعی و همکاری منطقهای را برجسته میکند؛ ضرورتی که تحقق آن در خاورمیانه معاصر همچنان با چالشهای ساختاری و سیاسی جدی مواجه است.
در سطح فرامنطقهای نیز نشان میدهد که بازیگران دولتی بهطور فزایندهای به ابزارهایی متوسل میشوند که امکان انکارپذیری، کاهش هزینههای سیاسی و اجتناب از درگیری مستقیم را فراهم میکنند. تداوم این روند، نظام بینالملل را بهسوی نوعی «منطقه خاکستری دائمی» سوق میدهد؛ فضایی که در آن، مرز میان جنگ و صلح کمرنگ میشود و قواعد حقوق بینالملل با ابهام و چالش فزاینده مواجه میگردد.
جمعبندی نهایی
در کل کتاب عطر مرگ را باید متنی دانست که بیش از آنکه در پی روایت گذشته یا اقناع مستقیم مخاطب باشد، به دنبال قالببندی فهم او از منطق جنگ پنهان و جهتدهی به ادراک آینده تقابلهای راهبردی است. این کتاب تصویری منسجم از ذهنیت عملیاتی موساد در قبال ایران ارائه میدهد؛ ذهنیتی که در آن، انسان، فناوری، روایت و جامعه همگی به عناصر فعال میدان نبرد تبدیل میشوند. در این چارچوب، جنگ نه بهعنوان رویدادی مقطعی، بلکه بهمثابه فرآیندی بلندمدت، چندلایه و عمیقاً شناختی فهم میشود.
برای پژوهشگران و تصمیمسازان خاورمیانه، اهمیت مطالعه این اثر نه در پذیرش یا رد ادعاهای آن، بلکه در درک منطق فکری و راهبردیای نهفته است که کنش طرف مقابل را هدایت میکند. این منطق، صرفنظر از میزان انطباق آن با واقعیتهای میدانی، در عمل به چارچوبی برای طراحی و اجرای سیاستهای امنیتی بدل شده است. نادیدهگرفتن این الگو، یا تقلیل آن به «تبلیغات دشمن»، میتواند به خطاهای تحلیلی و سیاستی پرهزینهای منجر شود که پیامدهای آن فراتر از حوزه امنیتی امتداد مییابد.
از همین رو، ارزش اصلی کتاب نه در داوری نهایی درباره صحت روایتهای آن، بلکه در توان آن برای آشکار ساختن الگویی است که جنگ پنهان معاصر بر اساس آن سامان مییابد. فهم این الگو شرط لازم برای طراحی سیاستهای واقعبینانه، پیشنگر و مؤثر در مواجهه با تقابلهای فرسایشی آینده است.
در نهایت، این کتاب یادآور آن است که تقابلهای راهبردی معاصر بیش از آنکه در میدانهای آشکار و رویاروییهای نظامی تعیین تکلیف شوند، در لایههای پنهان ادراک، اعتماد و معنا جریان دارند. مواجهه مؤثر با چنین تقابلهایی مستلزم نگاهی جامع، چندرشتهای و بلندمدت است؛ نگاهی که امنیت را نه صرفاً در قدرت سخت، بلکه در تابآوری نهادی، انسجام اجتماعی و توان مدیریت ادراک جستوجو میکند.